اختلافات روزمره در طولِ ماهِ عسلِ انقلابِ جنگل و خاستگاه تئوریک آن

انقلاب روز ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی نقظه ی پایانی بود بر پنج سال فراز و فرود جنبش جنگل که از سال ۱۲۹۴ خورشیدی در آغاز جنگ جهانی اول شروع شده بود و اکنون به انقلابی ختم می شد که برای نخستین باردرخاورمیانه هم به بر پایی یک جمهوری می انجامید و هم برای نخستین بار انقلابی حاصل از یک جنبش چریکی بود. پس از پیروزی انقلاب جنگل و در همان اولین روز ها مشخص شد که دو جریان اصلی درگیر در این انقلاب هر کدام می خواهند برنامه های خود را برنامه ی انقلاب جنگل قرار دهند. در واقع این دو جریان به لحاظ تئوریک به دو جریان اصلی انقلابی تقسیم می شدند.

نخستین جریان انقلابی که طی پنج سال فعالیت چریکی خود در جنگل های شمال که گاه تا فروپاشی کامل جنبش و تشکیلات آنان پیش رفت، جنگلی ها بودند .آنان خود را وارث اصلی این انقلاب می دانستند و برنامه ی خود را برای پیش برد این انقلاب با استفاده از تجربه ی انقلاب مشروطیت و فرهنگ سیاسی برخاسته از آن در دستور کار داشتند. در راس این جریان، کوچک خان قرار گرفته بود که شخصیت کاریزماتیک خود را در پرتو پنج سال مبارزه ی مداوم چریکیِ سخت و دشوار در جنگل های فومنات کسب کرده بود .

جریان دیگر، جریانی بود که می توان آن را در مجموع جریان بلشویکی نامید و از سه جناح یعنی ارتش سرخ شوروی در گیلان به رهبری راسکولینکوف که در پی ارتش دنیکن یعنی ضدانقلاب اکتبر به انزلی وگیلان آمده بود، جناح چپ جنگلی ها که در راس آن احسان الله خان قرار گرفته بود و جناح حزب کمونیست ایران(عدالت) به رهبری آوتیس سلطانزاده که در همسویی کامل با ارتش سرخ شوروی عمل می کرد. با توچه به تجربه ی سه ساله ی انقلاب اکتبر، این جریان می کوشید به انقلاب جنگل سمت و سویی سوسیالیستی به مفهوم لنینی آن بدهد. از این رو می توان این جریان را با خاستگاه تئوری بلشویکی به حساب آورد که سخت تحت تاثیر تئوری های لنینیِ انقلاب در آن سال های بود.

محصول تفاوت و تقابل برنامه های این دو جریان، به تدریج به اختلافات عمیقی سوق یافت که خود را در همان ماه نخست به اشکال گوناگون بروز داد. ائتلاف این دو جریان انقلابی از ۱۶ خرداد یعنی روز اعلام جمهوری سویت گیلان تا ۱۸ تیر ماه ۱۲۹۹ خورشیدی که با ترک کوچک خان از رشت به این ائتلاف پایان داد، حدود یک ماه به طول انجامید. اما در همین یک ماه در زیر پوست این ائتلاف و اتحاد که من با مسامحه آن را « ماهِ عسلِ انقلابِ جنگل» نامیده ام ، اختلافات روزانه ی متعددی وجود داشت. بررسی این اختلافات اهمیت مهمی در شناخت نیروهای سیاسی و اجتماعی درگیر در این انقلاب و دلایل شکست آن دارد. این مقاله می کوشد نشان دهد که مهمترین موارد اختلافی بین این دو جناح که در اینجا اختلافات روزانه نامیده شده چه بوده و از کدام خاستگاه تئوریک تاثیر گرفته بود؟

تفاوت در تئوری راهنمای عمل به مثابه ی نقطه ی عزیمت اختلافات

بدون شناخت فشرده از تئوری راهنمای عمل این دو جریان که برنامه ها برای انقلاب از آن منشاء می گرفت، نمی توان به اس و اساس این اختلاف پی برد. بنابراین ضرورت دارد که به طور بسیار فشرده منشاء و خاستگاه تئوریک این اختلافات را معرفی و سپس به موارد اختلافی پرداخته شود.[۱]

تئوری راهنمای عمل بلشویکی

نخست این را بگوییم که همه ی داده ها نشان می دهد که بلشویک ها، انقلاب جنگل را ادامه ی انقلاب اکتبر و برای توسعه ی قلمرو آن و از طریق صدور انقلاب در جهت شوروی کردن ایران و تا حدودی جنوب آسیا به ویژه شبه قاره ی هند نیز تلقی می کردند. از این رو کنشگران بلشویک درآغاز انقلاب جنگل در درون فضایی از تحولات سیاسی عمل می کردند که دو مشخصه ی اصلی آن صدور انقلاب به شرق و کمونیسم جنگی بود. این فضا تمام روح و روان این کنشگران را تحت الشعاع خود داشت. پیداست که آنان تنها براساس یک ایده ی مشخص انقلابی که لنین مبدع و مدافع آن بود عمل می کردند.

صدور انقلاب به شرق برای این تدارک دیده شده بود تا با قطع جریان مازاد اقتصادی به کشورهای استعماری غرب به ویژه مهمترین دشمن بلشویک ها یعنی امپراتوری انگلیس، محرکی برای انقلاب سوسیالیستی در غرب باشد که به تدریج پس از پایان جنگ جهانی اول از اهمیت آن کاسته می شد.کمونیسم جنگی اما راه حلی بود برای سر و سامان دادن به اوضاع اقتصادی و سیاسی – نظامی و بحرانی که در جنگ داخلی پس از انقلاب اکتبر در روسیه پیدا شده بود. جنگ داخلی را بلشویک ها به طور ماهرانه ای با اعمال فضای امنیتی – نظامی به تثبیت خود و سرکوب تمام گروه های غیر بلشویکی در انقلاب روسیه تبدیل کردند . شاخص های اصلی دورانی که کمونیسم جنگی و صدور انقلاب در دستور کار بلشویک ها ی روسی قرار داشت و جریان بلشویکی در انقلاب جنگل نیز در آن فضا به کنشگری مشغول و تمام ذهن و ضمیرشان تحت الشعاع آن قرار داشت ، عبارت بودند از [۲]:

لغو مالکیت خصوصی،
انقلاب ارضی و فروش اجباری محصول مازاد کشاورزی به دولت با نرخ هایی که دولت تعیین می کرد،
سیاست خودکفایی درتمام زمینه ها برای مقابله با تحریم کشورهای امپریالیست،
دولت به عنوان هم تولید کننده و هم توزیع کننده مصارف گوناگون،
لغو پول به عنوان وسیله ی مبادله،
برتر شمردن نهادی تحت عنوان رهبری حزب کمونیست در جمهوری های جدید در تاریخ معاصر جهان که فراتر از دولت به مفهوم کابینه قرار می گرفت،
از بین بردن تفکیک قوا به مثابه ی یک ایده ی بورژوازی در جمهوری های جدید،
قائل شدن حق ویژه و فراتر از هر قانون عرفی و اخلاقی برای رهبری حزب کمونیست به عنوان حزب نوین طبقه کارگر در محدود کردن آزادی های سیاسی و اجتماعی دگراندیشان ،
صدرو انقلاب تحت فرمان کمینترن( بین الملل سوم) به هر نقطه ای از جهان که زمینه ها و بحران های انقلابی در آن امکان دستیابی به قدرت را میسر می کرد[۳]،
ممانعت از افتادن رهبری انقلاب های بورژوای – دموکراتیک به دست رهبران بورژوا یا خرده بورژوا در کشورهای انقلابی و در همین راستا تلاش برای به دست گرفتن رهبری این انقلاب ها توسط حزب کمونیست این کشورها،
و سرانجام سمت دادن انقلاب های بورژوا دموکراتیک به انقلاب سوسیالسیتی به مفهوم لنینی آن و سرکوب طبقه ی فئودال و بوروژوا به صورت یک پروژه ی واحد و همزمان.
بلشویسم(لنینیسم) که بعدها استالین آن را « مارکسیسم عصر امپریالیسم و انقلاب پرولتاریائی» می نامید، یک تئوری انقلابی نوظهوری بود که لنین پس از انقلاب فوریه ی ۱۹۱۷روسیه(انقلاب اول) و در آوریل همان سال برای نخستین بار به صورت نوین تئوریزه کرد و از این زمان منشاء پیدایش تئوری جدیدی در حزب بلشویک روسیه شد که برخی آن را تئوری بلشویکی جدید(درمقابل تئوری بلشویکی قبل از آن) نامیده اند (نگاه کنید: میشل لووی ۱۳۷۶).

مارکس درجایی گفته است که انسان ها همیشه مسائلی را در دستور کار خود قرار می دهند که قادر به حل آن باشند(نقل به مضمون). این واقع گرایی و عقلانیتی که مارکس نزد انسان ها سراغ داشت، نزد لنین به ویژه پس از آوریل ۱۹۱۷ جایی نداشت. لنین به عنوان بنیان گزار و تئوری پرداز بلشویسم، مصمم بود تا به کمک دو عنصر روبنایی یعنی«آگاهی» و«تشکل» طبقه پرولتاریا(گارگران صنعتی) و با کمک گروهی از روشنفکران انقلابی، بدون گذار از مرحله ی سرمایه داری بر بستر جوامع عقب مانده ی شرقی، سوسیالیسم را مستقر نماید. سوسیالیسمی که مارکس آن را تنها برای جوامع پیش رفته ای که سرمایه داری تمام ظرفیت های انقلابی و سازنده ی خود را به ظهور رساند‌ه و طبقه ی پرولتاریا به اکثریت جامعه تبدیل شده باشد، پیشنهاد نموده بود. از این منظر لنینیسم تئوری اراده گرایانه ای بود که کوشش داشت تا اراده را بر قواعد و قانون جامعه و تاریخ تحمیل نماید و در این راه از هیچ کوششی باز نایستاد و البته در تمام قرن بیستم پی آمدهای اجتماعی بس ناگواری را نیز رقم زد. صدرو انقلاب سوسیالیستی به جوامع عقب مانده و حتا پیشا سرمایه داری چون آفریقا ،آمریکای لاتین و افغانستان از طریق قوای نظامی، نمونه هایی از رسوبات همان تئوری لنینی صدور انقلاب بود که در برخی موارد مثل افغانستان فاجعه آفرید و آنتی تز آن به صورت گروه های افراطی و بنیادگرا هنوز دامن سیاسی و اجتماعی منطقه ی خاورمیانه را گرفته است.

جریان بلشویکی در انقلاب جنگل به گرته برداری تمام و کمال از تئوری های بلشویکی و به کار گیری آن در انقلاب جنگل معتقد بود. این گروه از فعالان انقلابی پس از پیروزی انقلاب جنگل که ابتدا بیشتر در رشت و انزلی و سپس تمام گیلان مرکزی و شرقی را از رودخانه ی پسیخان تا رامسر در اختیار خود گرفتند و حدود شانزده ماه از هفده ماه دوره ی انقلاب جنگل در آن حاکمیت مطلق داشتند به سه جناج مشخص تقسیم می شدند:

یک جناح که در اساس بلشویک های روسی و آذری بودند و درچارچوب کادرهای ارتش سرخ و درتعقیب آن که ارتش سفید( ضد انقلاب) دنیکن می نامیدند وارد انزلی شده و همانند آذربایجان قصد داشتند تا درایران زمینه های یک حکومت سویت(شوروی) ایرانی را فراهم نمایند.

جناح دوم، بلشویک های سازمان یافته در حزب عدالت بودند که تقریبن اکثر اعضاء و رهبران اصلی آن آذری زبان بودند. این گروه بیشتر عمرخود را در قفقاز و روسیه گذرانده و از خشونت سیاسی رایج در به ویژه قفقاز بسیار متاثر بودند. حزب عدالت در همان ماه نخست انقلاب به حزب کمونیست ایران تبدیل و رهبری آن به آوتیس میکائیلیان معروف به سلطانزاده سپرده شد. به تدریج با استقرار دولت بلشویکی در گیلان برخی از روشنفکران رادیکال ایرانی نیز به این حزب پیوستند.

و سرانجام گروهی که از جنگلی ها انشعاب کرده و پیرو بی چون و چرای بلشویک ها بودند. در راس آنها احسان الله خان دوستدار قرار داشت که پیش تر در گروه های تروریستی پایتخت ایران عضویت داشت و در اثر تعقیب نظمیه به جنگل گریخته و از همرزمان جنگلی ها محسوب می شد. به معنی دقیق کلمه، گروه اخیر را هم به لحاظ تئوریک و هم به لحاظ پراتیک نمی توان بلشویک نامید لیکن درعمل آنها از برنامه ی بلشویکی دو گروه دیگر پیروی می کردند و دو گروه نخست نیز همیشه آنان را به ویژه از نظر توجیه اعمال محلی شان پیشاپیش خود نگه می داشتند.

تئوری ‌پرداز این سه جناح در تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی، آوتیس سلطانزاده بود که نزد لنین از اعتبار ویژه ای برخوردار بوده و گفته می شود لنین به ویژه درخصوص انقلاب شرق از او و یک بلشویک دیگر هندی به نام «روی»(Roy)همواره نظرخواهی و مشاوره می گرفت. بررسی نظرات سلطانزاده که باسوادترین کمونیست ایرانی در میان تمام جریان بلشویکی حاضر در انقلاب جنگل، رهبر و ایدئولوگ حزب کمونیست ایران(عدالت) بود برای شناخت تحولاتی که در ماه عسل انقلاب جنگل روی داد مهم است[۴]. با درنگی فشرده در دیدگاه های او که نه فقط بلشویکی مومن بود بلکه عمیقن این تئوری را با تمام جزئیات فراگرفته و در آن به اجتهاد رسیده بود، برای درک اختلافات روزمره در طول ماه عسل انقلاب جنگل ضروری ست.

تئوری های سلطانزاده به مثابه ی تئور های ناب بلشویکی

سلطانزاده درکنگره ی انزلی( هفته ی اول تیرماه ۱۲۹۹خورشیدی)، رهبری حزب کمونیست ایران را به عهده گرفت و تزهای او که سخت تحت تاثیر تئوری لنینی کمونیسم جنگی و صدور انقلاب به شرق قرار داشت، راهنمای عمل اقدامات این حزب در تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی در انقلاب جنگل بود.

تقریبن تمام اعضای حزب کمونیست ایران همان اعضای حزب عدالت بودند که سال ها پیش در باکو تشکیل شده و حالا در کنگره ی انزلی به این نام تغییر یافته بود. هرچند سلطانزاده کوتاه زمانی پس از کنگره ی انزلی به مسکو فراخوانده شد تا در برپایی دومین کنگره ی انترناسیونال سوم که لنین آن را در مقابل انترناسیونال دوم یعنی سوسیالیست های اصلاح طلب (نظیر برنشتاین وکائوتسکی )برپاکرده بود، یاری رساند، ولی نظریات او به عنوان رهبر و تئوری پرداز جناح بلشویکی انقلاب جنگل و مشاور لنین در صدور انقلاب به شرق درتحولات تابستان ۱۲۹۹ خورشیدی و ماه عسل انقلاب جنگل در گیلان نقش مهم و راهنمای عمل داشت.

چنان که می دانیم سلطانزاده پس از فراخوانده شدن از گیلان به مسکو رفت که گویا این فراخوانی در۲۶ تیرماه یعنی سه هفته پس از خاتمه ی کنگره ی انزلی و یک هفته پس از اختلاف شدید کوچک خان با بلشویک ها از جمله سلطانزاده و خروج او از رشت و رفتن به فومنات صورت گرفته است. اما این فراخوانی به هیچوجه ارتباطی با اختلافات او با کوچک خان نداشته بلکه او فراخوانده شده بود تا به عنوان یک تئوری پرداز در کنار لنین به برپایی دومین کنگره ی انترناسیونال سوم کمک کند.

در دومین کنگره ی کمینترن( بین الملل سوم کمونیست) که به ابتکار لنین در مسکو(۲-۷ مرداد۱۲۹۹ خورشیدی) تشکیل شده بود، نقش مهمی به سلطانزاده واگذارشد. او به عضویت کمیته ی اجرایی این کنگره درآمد و چنان که خود گفته است با توجه به این که درتنظیم بیانیه در مورد ایران و ارائه ی آن به کنگره ی کمینترن ماموریتی ویژه به او محول شده بود، تزی که درباره ی ایران مورد تایید او و لنین قرار داشت، تنظیم و درکنگره از جانب او قرائت و تصویب شد. بیانیه ی کنگره ( که به نظر می رسد زیر نگاه تیز بین او جمله به جمله دیکته شده بود)، برنامه های بلشویکی راهنمای عمل این جریان را در طول ماه عسل انقلاب جنگل به خوبی روشن می کند.

محتوای سخنرانی و نظرات سلطانزاده در این کنگره و محتوای بیانیه کنگره نشان می دهد که خاستگاه اختلافات در طول دوره ی ماه نخست انقلاب که به خروج کوچک خان در ۱۸ تیر ماه از رشت منجر شده و سرانجام به اقدامات براندازانه ی بلشویک ها علیه کوچک خان در ۹ مرداد ختم شد، نمی توانسته تنها معطوف به نظرات خودسرانه ی برخی از اعضای حزب بلشویکی عدالت و یا جناحی از جنگلی های بلشویک به رهبری احسان الله خان بوده باشد. بلکه این اقدام نه فقط همسو با آخرین تزهای مصوب کنگره مربوط به انقلاب هایی از نوع انقلاب جنگل بود که در جوامع عقب مانده و ماقبل سرمایه داری اتفاق می افتاد بلکه همچنین تزهای خود سلطانزاده بود که از همان روزهای نخست انقلاب جنگل در دستور کار قرار داشت و تنها در کنگره ی کمینترن در مسکو به صورت رسمی و به عنوان یک دستورالعمل به تمام پیروان بلشویکی در انقلاب جنگل و حتاکشورهای رشد نیافته اعلام می شد[۵]. بنابراین می توانیم فرض کنیم که تزهای کنگره و سخنان سلطانزاده که نگاه تئوریک واحدی را نمایندگی می کند، در سمت گیری نظری و عملی بلشویک ها در تقابل با جریان جنگلی ها به رهبری کوچک خان در ماه نخست انقلاب جنگل، نقش محور بازی کرده است. از این رو شناخت آن از اهمیت مهم برخوردار است.

یکی از این تزها در خصوص انقلاب ارضی در گیلان صادر شده بود که نه تنها یکی از عناصر اصلی و کانونی اختلاف بین جنگلی ها و بلشویک ها در همان ماه نخست محسوب می شد بلکه به گفته ی سلطانزاده در درونِ خودِ بلشویک های حزب عدالت نیز با اتکا به حوادث روی داده درگنجه در آذربایجان شوروی، در خصوص زمان اجرای انقلاب ارضی، منشاء اختلاف بود:« از آنجا که در بارۀ این مساله ]اختلاف در خصوص برنامه ی حزب در انقلاب ارضی در گیلان[، اختلافات زیادی وجود داشت و بسیاری از رفقا قویاً نسبت به صحت خط مشی تاکتیکی کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران ]که او رهبری آن را درآن زمان به عهده داشت[، شک داشتند، نویسندۀ این سطور]سلطانزاده[ که درآن زمان در مسکو در کنگرۀ دوم کمینترن شرکت داشت، بنا به دستور کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران به رفیق لنین مراجعه کرد و از او خواهش نمود در بارۀ کارآیندۀ حزب، ما را راهنمایی کند. درست در همین روزها، در کمیسیون کنگره، تزهای لنین در بارۀ مسائل ملی و مستعمراتی که عصر جدیدی را در جنبش آزادیبخش ملی کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره می گشاید، مورد بحث بود. به این مناسبت رفیق لنین راجع به مسائل ایران علاقه بسیار از خود نشان داد.

بعضی از رفقای باکو، درجلسه ای که مربوط به مسائل ایران بود، تحت تاثیر قیام گنجه که تازه سرکوب شده بود، معتقد بودند که مطرح کردن شعار انقلاب ارضی درایران به موقع نیست. به اعتقاد آنان این شعار به مناسبت عدم آگاهی توده های دهقان باعث بروز همان نوع قیام هایی خواهد شد که در گنجه به رهبری دهقانان ثروتمند(کولاک) و اربابان به وقوع پیوست. رفیق لنین، پس از آن که در نهایت دقت به سخنان همه گوش داد ، گفت:

«در کشورهای عقب افتاده ئی چون ایران که بخش اعظم زمین آن در دست اربابان است، شعارهای انقلاب ارضی برای میلیون ها دهقان دارای اهمیتی اساسی است. اما آنچه مربوط به قیام های دهقانی می شود؛ این نوع قیام ها در روسیه نیز به وقوع می پیوندد لیکن این به آن معنی نیست که ما باید از سیاست ارضی خود دست برداریم».

اکثریت رفقای صاحب نظر که در جلسه حضورداشتند از نقطه نظر رفیق لنین حمایت کرده و به رفیق پاولوویچ و من پیشنهاد شد که نقطه نظر لنین به شکل تزهایی که با شرایط ایران مطابقت کند[را در بیانیه ی کنگره] مطرح سازیم. مدت کمی، پس از این نیز، کنگره دوم [کمینترن]، بر اساس گزارش رفیق لنین در بارۀ ماهیت جنبش های انقلابی ملی در کشورهای مستعمره و نیمه مستعمره تصمیمات مشخص تری اتخاد کرد. من فوراً عقیده رفقای صاحب نظر و تصمیم کنگره را به ایران دادم لیکن با تاسف زیاد باید گفت حوادث بعدی با چنان سرعتی به وقوع پیوست که انقلاب ایران نتوانست در مقابل حملۀ متحدانۀ سپاهیان انگلیس و شاه مقاومت کند و شکست خورد»(سلطانزاده ۱۳۸۳ص۱۲۹ تاکید از ماست).[۶]

چند نکته را باید در ارتباط با این بخش از نوشته ی سلطانزاده در این جا یادآوری کرد . نخست این که سلطانزاده برای متقاعد کردن مخالفان خود در درون حزب کمونیست ایران به ویژه در خصوص انقلاب ارضی فرصت را در کنگره ی کمینترن غنیمت شمرده و پای لنین را به این اختلافات کشیده و چون از قبل می دانست که نظرات لنین در این خصوص چیست، توانست حکمی از رهبری انقلاب اکتبر بگیرد .

دوم این که برنامه ی انقلاب ارضی در گیلان که توسط حزب کمونیست ایران(بلشویک) و شخص سلطانزاده یعنی رهبری حزب بر آن تاکید فراوان می شد و اجرای فوری آن یکی از عوامل اصلی اختلاف بین کوچک خان و حزب کمونیست ایران در پیشبرد انقلاب جنگل به حساب می آمد و به گونه ای مصرانه جناح سلطانزاده در حزب کمونیست ایران آن را در دستور کار انقلاب جنگل قرار داده بود، تنها نظر منتقدانه ی کوچک خان نبوده بلکه به قول سلطانزاده نظر «بخشی از رفقای باکو» ی حزب عدالت(حزب کمونیست ایران) نیز بوده که آن را از نظر زمانی مناسب نمی دیدند. به نظر می رسد این « بخشی از رفقای باکو» نباید خیلی هم در درون حزب فراکسیون ضعیفی بوده باشند. چرا که در آن صورت نیازی به کشیدن پای لنین به این اختلافات نبود. به علاوه همان طور که از نوشته ی سلطانزاده بر می آید به رغم توضیحات روشن لنین که می گفت « در کشورهای عقب افتاده ئی چون ایران که بخش اعظم زمین آن در دست اربابان است، شعارهای انقلاب ارضی برای میلیون ها دهقان دارای اهمیتی اساسی است»، و تاکید داشت که ما نباید از قیام کولاک ها یعنی دهقانان ثروتمند بترسیم و انقلاب ارضی را به تعویق بنیدازیم، بازهم تمام حاضران در اعلام نظر لنین، نظرات او در این زمینه را قبول نداشتند و سلطانزاده خود نقل می کند که تنها اکثریت اعضای حزب و نه تمام حاضران از نظر لنین حمایت کردند: « اکثریت رفقای صاحب نظر [ و نه تمام آن ها] که در جلسه حضورداشتند از نقطه نظر رفیق لنین حمایت کردند».

نکته ی سوم این که با توجه به نظرات مخالف در حزب عدالت که به گفته ی سلطانزاده در خصوص زمان زود رس انقلاب اراضی در گیلان حرف و حدیث داشتند، لنین آن گونه که سلطانزاده از آن نقل می کند و گویا تا کنون کسی نیز آن را نفی نکرده است، بر برنامه ی انقلاب ارضی فوری در انقلاب جنگل یعنی همان نظر سلطانزاده و جناح او در حزب، مهر تایید و تاکید می گذاشت.

و سرانجام نکته ی چهارم این است که او می گوید که تزهای مصوب کنگره را که در زمینه های مختلف موید نظر او در باره ی انقلاب گیلان بوده بلافاصله به انقلابیون در گیلان رسانده است:« من فوراً عقیده رفقای صاحب نظر و تصمیم کنگره را به ایران دادم».

ما می دانیم که کنگره در ۷ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی به اتمام رسیده است ، پس منطقی است فکر کنیم که به قول سللطانزاده این تزها به فوریت به دست اقدام کنندگان کودتای ۹ مرداد در رشت قرار گرفته باشد که از پیش آمادگی لازم را نیز پیدا کرده بودند و تنها از جنیه ی نظری نیاز به اقدام داشتند.

در همین کنگره همچنین در خصوص مسائل کلان انقلابی که در گیلان در میان بود نیز « تزهایی» به تصویب رسید که آن ها نیز از پیش نظرات خود سلطانزاده و از همان روز ۱۴ خرداد ۱۲۹۹تئوری راهنمای عمل قرار گرفته بود و از ابتدا بر اساس این تزها برنامه های انقلابی بلشویک ها در گیلان اجرا می شد و پیداست که تنها در این کنگره به رسمت شناخته می شد و تنها به طور رسمی بود که از طرف کنگره اعلام می شد. این تزها روشن کننده ی خاستگاه اصلی اختلافات روزمره در طول ماه نخست انقلاب جنگل بود و نشان می دهد که به طور کلی بلشویک ها در آن زمان در خصوص انقلاب هایی از نوع انقلاب جنگل باید چگونه عمل می کردند. از جمله درتزهای تصویب شده در کنگره آمده بود:« در پیش گرفتن سیاست حمایت از جنبش بورژوا –دموکراتیک در ایران به مفهوم واداشتن توده ها به رفتن در آغوش ضد انقلاب است … باید به ایجاد و حمایت از یک جنبش راستین کمونیستی به عنوان وزنه مقابل تمایلات بورژوا- دمکراتیک دست زد»( پرسیتس۱۳۷۹ ص۳۸).

از همین رو سلطانزاده گفته است که در میان اعضای حزب، من بر خلاف حیدرخان عمواوغلی از همان روزهای نخست، مخالف همکاری با کوچک خان بودم:« اکثر کمونیست های ایران از همکاری با کوچک خان خودداری کردند لیکن گروهی از رفقا به رهبری حیدرخان همکاری با جنگلی ها را نه تنها مطلوب بلکه لازم دانست». و سپس برای تاکید موضع خود می نویسد که :« نویسندۀ این سطور از همان آغاز، قاطعانه مخالف همکاری با کوچک خان بود»( سلطانزاده۱۳۸۳،ص ۱۲۸)

به باور نگارنده عامل محوری در اختلاف افکنی انقلاب جنگل، راهنمای عمل قراردادن این تئوری لنینی بود که درانقلاب های بورژوا -دموکراتیک، رهبری انقلاب باید در دست حزب طبقه ی کارگر یعنی حزب کمونیست باشد. طبقه ای که دست کم در ایران اساساً وجود خارجی نداشت در حالیکه خرده بورژوازی و بورژوازی تجاری به ویژه بخش مدرن تر آن که حامل اندیشه های نوین و مشروطه خواهی بود در این زمان قدرت نوظهور مهمی به ویژه در رشت و انزلی به حساب می آمد و می توانست در صورت هدایت یک رهبری کاریزماتیک و فرهیخته ای چون کوچک خان، وظایف تاریخی و انقلابی خود را انجام دهد و چنان که تا آن زمان به طور خود به خودی نیز انجام داده بود و موجب پیشرفت های وسیعی در رشت و انزلی در حوزه های مختلف اقتصادی، اجتماعی و به ویژه فرهنگی، هنری و آموزشی شده بود.

اما در پیش گرفتن سیاست های لنینی توسط حزب کمونیست ایران(عدالت) بدان معنی بود که همانند روسیه در اینجا نیز می باید گروهی از روشنفکران انقلابی به نمایندگی از طبقه ای که در اساس وجود خارجی در گیلان و حتا ایران نداشتند، رهبری انقلاب های بورژوا دموکراتیک از نوعی که در گیلان در جریان بود را در دست داشته باشند. این تزِ اراده گرایانه و افراطی که به باور نگارنده برای نخستین بار از دروازه ی انقلاب جنگل وارد عرصه ی سیاسی ایران شد و کورکورانه و بدون تامل و نقد اساسی، الگوی غالب فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایران را در سال های بعد نیز تشکیل داد، منشاء اقدامات چپ روانه ی مخربی شد که نه فقط هزینه ی بی حد و حصری به انسان های شریفی که بر عدالت و برابری پای می فشردند، تحمیل کرد بلکه هزینه های زیادی برتحولات سیاسی و اقتصادی – اجتماعی ایران تحمیل نمود. نمونه ی روشن و بدون پرده پوشی این تز را در ایران اولین رهبر حرب کمونیست بلشویکی ایران یعنی سلطانزاده به اشکال و زبان های گوناگون تا آخرین سال فعالیت خود در بالاترین مرجع این حزب ارائه کرده است. این تزها از همان روزهای نخست انقلاب جنگل که سلطانزاده در گیلان حضور داشت( و از روی همان تزها بود که می گوید سخت مخالف همکاری با کوچک خان بوده) تا آخرین روزهایی که او به دست استالین در ۲۵ تیر ماه سال ۱۳۱۷ خورشیدی به طرز مرموزی کشته شد، در اندیشه ی او حضور داشت و در عمل او تجلی می یافت.

سلطانزاده در ششم مرداد یعنی در آستانه ی کودتایی که سه روز بعد در ۹ مرداد سبب شد تا قدرت به طور کامل در رشت به دست بلشویک ها بیفتد یعنی در پنجمین نشست دومین کنگره ی کمینترن که به ریاست زینویف تشکیل شد، سخنرانی کرد و در اشاره ای آشکار به جمهوری گیلان به صراحت گفت که کمونیست ها نباید درکشوری مثل ایران‌که تجارب انقلابی درآن سابقه ای بیش از ده سال دارد( منظور او تجربه ی انقلاب مشروطیت بود)، از انقلاب بورژوا- دموکراتیک حمایت کنند بلکه باید این نوع انقلاب ها را تبدیل به انقلاب سوسیالیستی نمایند:«بنظر من آن نکته از اصول اساسی که باید خط راهنمای ما باشد آنستکه حمایت از جنبش بورژوا – دموکراتیک در کشورهای پسمانده باید تنها درآن کشورهایی لازم شمرده شود که جنبش‌شان مراحل مقدماتی را میپیماید. اگر بخواهیم در کشورهایی که ده سال یا بیشتر تجربه پشت سر گذاشته اند یا کشورهائیکه هم اکنون مانند ایران ]جمهوری گیلان – مترجم کتاب[ قدرت را دردست گرفته اند، همان اصل]حمایت از انقلاب بورژوا-دموکراتیک[ را بکار بندیم، نتیجه اش جز این نخواهد بود که توده‌ها را بدامن ضد انقلاب برانیم». او سپس با قاطعیت ادامه می دهدکه« در مقام مقایسه با جنبش بورژوا- دموکراتیک، مسئله عبارت است از انجام و حفاظت از انقلاب کمونیستی. هر ارزیابی دیگری از این واقعیت میتواند نتایج تاسف انگیزی ببارآورد»( خسرو شاکری، اسناد تاریخی جنبش کارگری، بی تا، صص۵۲-۵۳).

سلطانزاده حتا هفت سال پس از پایان انقلاب جنگل یعنی در۱۹۲۸ میلادی( ۱۳۰۷ خورشیدی) نیز برهمین نظرات پای فشرده است:« در چنین اوضاع و احوالی این سوال مطرح می گردد که آیا گذشت[عبور] از مرحله انکشاف سرمایه داری برای ایران اجباری است؟ به نظر ما بند هفت تزهای لنین به این سوال جواب همه جانبه ای می دهد. درآنجا چنین گفته شده است: می توان « وجود دو حرکت را که روز به روز از یکدیگر دور می شوند متذکر شد. حرکت نخستین، جنبش بورژوا – دموکراتیک ملی است که هدف استقلال سیاسی را در چهار چوب نظام سرمایه داری دنبال می کند. حرکت ثانی ، مبارزه دهقانان فقیر و جاهل و کارگران برای آزادی شان است. حرکت نخست کوشش می کند حرکت دوم را کنترل کند و اغلب نیز موفق می شود. اما، انترناسیونال کمونیست باید با چنین کنترلی مبارزه کرده و به رشد آگاهی طبقانی توده های کارگر مستعمرات کمک کند…بدین ترتیب ورود توده های مردم کشورهای عقب افتاده به کمونیسم – نه از طریق انکشاف سرمایه داری بلکه به وسیله انکشاف خود آگاهی طبقاتی آنان به رهبری پرولتاریای کشورهای پیش رفته – انجام خواهد گرفت». تزهای کنگره ششم بین الملل کمونیست در باره مسائل مستعمرات نیز گفته بالا را تایید می کند.

ما عمیقا معتقدیم که ایران یکی از آن کشورهایی است که توده های مردم آن می خواهند و باید- نه از طریق انکشاف سرمایه داری(این راه به مستعمره شدن ایران می انجامد)، که از طریق انکشاف خود آگاهی طبقاتی به رهبری بین الملل کمونیست ارگان رهبری پرولتاریایٍ آگاه همه کشورهای پیش رفته به کمونیسم برسند.

ایران می تواند و باید از راه طولانی و پر رنج انکشاف سرمایه داری بپرهیزد….]ایران[ به کمک پرولتاریای پیروز کشورهای پیش رفته صنعتی – قادر خواهد بود مصممانه در راه انکشاف سوسیالیستی گام بردارد»(سلطانزاده۱۳۸۳ص۱۶۵ تاکید از نویسنده است واین تاکید گویای آن است که نویسنده می خواهد به نکات محوری تزهای لنین توجه را جلب کندکه مورد تایید نویسنده است).

پیروی او از تزهای لنینی انقلاب در همین نوشته ی او سخت آشکار است:« …رفیق لنین سپس اضافه می کند:«انقلاب در مستعمرات، در مراحل اولیه خود، یک انقلاب کمونیستی نخواهد بود لیکن در صورتیکه از همان آغاز پیشاهنگ کمونیستی در راس جنبش قرارگیرد، توده های انقلابی با دست یافتن تدریجی تجربه انقلابی در راه صحیح رسیدن به هدف مورد نظر گام خواهند نهاد. اشتباه خواهد بود اگر بخواهیم مساله ارضی را بنابر اصول کاملا کمونیستی حل کنبم. انقلاب در مستعمرات در نخستین مرحله انکشاف خود باید براساس اصلاحات کاملاً خرده بورژوایی مانند تقسیم زمین و غیره انجام گیرد لیکن این مساله بدان معنی نیست که رهبری دردست دموکراتهای بورژوا خواهد بود . برعکس، احزاب کارگری باید عقاید کمونیستی را به شدت تبلیغ کرده، دراولین فرصت شوراهای کارگری و دهقانی را تشکیل دهند. این شوراها همگام جمهوریهای شورایی همه کشورهای جهان فعالیت خواهندکرد» (سلطانزاده۱۳۸۳ ، ،ص۱۶۲ بازهم تاکید از نویسنده).

نتیجه ای که سلطانزاده حتا هفت سال پس از شکست انقلاب جنگل از تزهای لنین می گیرد این است که «نخستین گام انقلاب و وظیفه اصلی ضروری در کشورهای مستعمره، تشکیل سازمان کمونیستی دهقانان وکارگران به منظور رهبری آنان به انقلاب و پایه گذاری جمهوری شورایی است ». و سرانجام همین تز یعنی دور زدن مرحله ی سرمایه داری و بر قراری سوسیالیسم درایرانِ ماقبل سرمایه داری به رهبری حزب کمونیست در کنگره ی دوم حزب کمونیست ایران در سال ۱۹۲۷(۱۳۰۶خورشیدی)که به کنگره ی ارومیه معروف است به صورت یک تز و زیر نظر او تصویب شد و راهنمای عمل همه ی اقدامات لنینیست های ایرانی قرارگرفت که دیگر دراین زمان به پیشنهاد استالین مارکسیست لنینیست نامیده می شدند:«دومین کنگره حزب کمونیست ایران در اواخر سال ۱۹۲۷ به کار خود پایان داد. کنگره مساله ماهیت سلسله پهلوی و موقعیت داخلی و بین المللی ایران – به عنوان مساله اصلی -]را[مطرح کرده و به آن جواب داد[۷]. به علاوه کنگره امکان و لزوم اجتناب گذشتن از مرحله سرمایه داری را برای ایران خاطر نشان کرد»( سلطانزاد، پیشین ،ص۱۶۰ تاکید از ماست).

در واقع سلطانزاده به پیروی از لنین معتقداست که بلشویک ها همواره باید مترصد باشند تا مبادا در کشورهای عقب مانده ای که تجربه ی انقلابی در آن ها وجود دارد( مثل ایران)، رهبران ملی ، بورژوایی و یا حتا خرده بورژوایی، انقلاب های بورژوا –دموکراتیک را کنترل کنند بلکه حزبِ متشکل کارگران- دهقانان فقیر که همان حزب بلشویک در هر کشور عقب مانده ای مثل ایران است باید آگاه و هوشیار باشد تا رهبری این انقلاب‌ها را برای گام گذاشتن به چیزی که« انکشاف سوسیالیستی» می نامد به عهده بگیرد. این تز همان است که سبب شد در نهم مرداد ۱۲۹۹خورشیدی بلشویک ها دولت کوچک خان را سرنگون کرده و تمام قدرت را در انقلاب جنگل برای انکشاف سوسیالیستی به دست بگیرند. جناح بلشویک که شرایط را برای تصاحب قدرت دراثر حضور ارتش سرخ شوروی در رشت مناسب می دید، برای اجرای برنامه های خود که عیناً از تجربه ی بلشویکی در روسیه اقتباس کرده بود، دست به اقدام زد تا قدرت را مطابق تزهای لنین از جناح بورژوا یا خرده بورژوایی که به قول سلطانزاده انکشاف(یا به اصطلاح امروزی، توسعه) از راه سرمایه‌داری را در پیش گرفته بود، بگیرد و انکشاف سوسیالیستی را جایگزین آن کند.

در یک جمع بندی کلی از نکاتی که در بالا ارائه شد می توان تئوری راهنمای عمل پارادایم بلشویکی در انقلاب جنگل را به صورت زیر خلاصه کرد:

در کشورهایی مثل ایرانِ آن زمان که یک انقلاب یعنی انقلاب مشروطیت را پشت سرگذاشته بود، دیگر انقلاب بورژوا دموکراتیکی مثل انقلاب جنگل نمی توانست تحت رهبری بورژوازی و یا خرده بورژوازی مثل کوچک خان باشد بلکه این انقلاب باید تحت رهبری و هژمونی حزب کمونیست ایران قرار گیرد تا بتواند آن را با سمت گیری سوسیالیستی هدایت کند.
نظام سیاسی منتج از انقلاب در ایران( از جمله انقلاب جنگل) نباید به ساختاری بینجامد که در آن نظام سرمایه داری حاکم شود. به عبارت دیگر انقلاب جنگل باید بدون گذار از نظام سرمایه داری( نه آن گونه که مارکس برای مراحل رشد جوامع فرمولبندی کرده بود) به طور میانبر به رهبری حزب کمونیست به روابط سوسیالیتسی انتقال پیدا کند. در واقع در این دیدگاه برای مرحله ی سرمایه داری موضوعیتی قائل نمی شد.
تمام اقدامات انقلابی در انقلاب جنگل و انقلاب اجتماعی در ایران می باید در چارچوب راهنمای عمل لنینی( بلشویکی) انجام گیرد.
انقلاب ارضی بدون توجه به عواقب و پی آمد های تقابل ضد انقلاب و زمین داران و دهقانان خرده مالک و رهبرانشان به فوریت انجام شود.
با استناد به تئوری راهنمای عمل بلشویکی بود که اصطلاح بی معنایی چون «جمهوری (شوروی)سوسیالیستی گیلان» پیشنهاد و تصویب شد. بعدها که دولت بلشویکی در گیلان دولت کوچک خان را ساقط کرد، نام «جمهوری سوسیالیستی ایران» جایگزین شد. در اینجا بی معنا از این نظر که چنین نظامی هیچ سنخیتی با زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی واقعن موجود در گیلان و ایران نداشت و می توان گفت که تنها تحمیل ذهن بر عین محسوب می شد.
تئوری راهنمای عمل جنگلی ها

واقعیت آن است که در « جریان جنگلی ها » به مانند « جریان بلشویکی» افراد تئوری پرداز مشخصی حضور نداشت. اما با استناد به دیدگاه های رهبر این جریان یعنی کوچک خان که از مجموع دیدگاه های اطرافیان خود نظیر میرزا حسین خان کسمایی، گائوک، یقیکیان، مظفر زاده، سعدالله درویش،گیلک و…..نیز بهره می گرفت، می توان دریافت که جنگلی ها و به ویژه کوچک خان در باره ی انقلاب جنگل و پیش برد برنامه های آن چگونه می اندیشیدند. بررسی ها نشان می دهد که کوچک خان ضمن آن که در آغاز تشکیل دولت تحت تاثیر انقلاب اکتبر و آن چه جنگلی ها آن را احرار روسیه می نامیدند، قرار داشت ولی در مجموع از دیدگاه های مشروطه خواهان که به لحاظ سیاسی به حکومت پارلمانی و به لحاظ اقتصادی به اقتصاد بازار و یک حکومت مشروطه با نگاه عدالتخواهی و آزادیخواهی، گرایش آشکاری نشان می داد. کوچک خان فرد میهن دوستی بود که همانند مشروطه خواهان در انقلاب مشروطه به دنبال استقرار یک حکومت ملی و در عین حال دموکراتیک پارلمانی به سبک و سیاق حکومت های مشروطه ی اروپایی بود و هیچگاه نیز آن را کتمان نمی کرد. با این حال او دست کم در دورانی که ما آن را ماه عسل انقلاب جنگل نامیده ایم، گرایشی به اجتماعیون عامیون و برنامه های آن نشان داده است.

اگر بیانیه ی «کُما»( روستایی در فومنات ) را ملاک عمل قرار دهیم که در آستانه ی انقلاب جنگل توسط جریان جنگلی ها، صادر شده است، به نظر می رسد که جنگلی ها به رهبری کوچک خان از اجتماعیون عامیون تاثیر بسیار پذیرفته بودند و کوچک خان خود دست کم در زمان به دست گرفتن قدرت به دیدگاه سوسیالیستی( البته اجتماعی و نه فلسفی) گرایشی آشکار نشان داده است . هر چند باید بلافاصله بیفزاییم که به نظر می رسد کوچک خان اطلاع دقیقی از این نحله ی فکری به ویژه نوع بلشویکی آن نداشت. نزد او، ماهیت بلشویک ها از همان واژه ی گُنگ و مه آلود « احرار روسیه» فراتر نمی رفت و او به تدریج دریافت که با چه پارادیمی روبروست.

در شرایط انقلابی پدید آمده در طول دوره ی انقلاب و فراز و فرودهایی که در مدت پنج سال جنگلی ها پشت سر گذاشته بودند و حضور استعماری ارتش انگلیس در ایران و به ویژه مواضع بلشویک های روسیه در حمایت از جنگلی ها و اعلام مواضعی که در آغاز در خصوص استقلال ایران و لغو قراردادهای استعماری روسیه تزاری اتخاذ کردند که به طور ماهرانه ا ی به انگلیسی های اشغال گر ایران از جنگ جهانی اول تا آن زمان تنه و طعنه می زد، به گرایش کوچک خان که به شدت فرد میهن دوست و عدالت خواهی بود، سمت و سوی خاصی داد. شوری که انقلاب جنگل برانگیخته و شعله ی آرزویی که برای به روزی جامعه بر افروخته و نفرتی که از اقدامات وثوق الدوله و آقایی و اقتدار بلا رقیب دولت انگلیس در غیاب روسیه ی تزاری با قرارداد ۱۹۱۹ در دل افکار عمومی ایران و جنگلیان پیدا شده بود، آمدن بلشویک ها به گیلان و فراری دادن انگلیسی ها از این منطقه و تصویر رهایی بخشی که از بلشویک ها دراذهان عمومی و آزادیخواهان ایران به عنوان « احرار» نقش بسته بود، رهبر جنگلیان، کوچک خان را که تصور می کرد متحدانی استراتژیک یافته است برآن داشت تا نه فقط بلشویک ها را با آغوش باز بپذیرد و در ۱۶خرداد یعنی دو روز بعد از ورود به رشت تلگرافی سری به لنین بنویسد و بگوید که :«ما قویاً براین باوریم که کل جهان بزودی تحت حاکمیت آرمانی انترناسیونال سوم درخواهد آمد»! ، بلکه پا را فراترگذاشته و به طور غیر معمول از راسکولنیکف فرمانده ارتش سرخ در انزلی بخواهد تا «از گنجاندن نام دو رفیق روس، کوژانف و آبوکف در شورایعالی نظامی انقلابی حمایت کند» (هردو نقل قول از اسناد نو یافته توسط شاکری۱۳۸۶،ص۴۷۶ و۴۷۷). او همچنین در همان روز ۱۶ خرداد بیانیه ی معروف اعلام جمهوری شوروی با کلمه «هوالحق» را که در بالای آن نقش بسته بود نه فقط امضاء و صادر کرد بلکه در قرق کارگزاری رشت در مقابل مردم قرائت کرد ( واهانیان ۱۳۸۸ ص۱۳۴). او در این نطق اعلام کرد که «قوۀ ملی جنگل باستظهار کمک و مساعدت عموم نوع پروران دنیا و استعانت از اصول حقه سوسیالیزم، داخل در مرحله انقلاب سرخ شد…»( فخرایی۱۳۵۷ ، ص۲۴۹).

توهمی که در اثر تئوری ها و تبلیغات بلشویکی در اندیشه ی میرزا و دیدگاه های او وارد شده بود، او تصور می کرد که با دولت سرمایه داری درایران روبروست و او اصولن از آغاز با دولت سرمایه داری ایران در حال مبارزه بوده و بنابراین حالا با پیروزی انقلاب جنگل، او انقلاب سوسیالیستی را رهبری می کند. در نامه به لنین در تیر ماه ۱۲۹۹ خورشیدی او می نویسد:«پیش از ورود ارتش سرخ به انزلی من و همکارانم در جنگل های گیلان بضد مظالم انگلیس و دولت سرمایه داری ایران می جنگیدیم و تنها قدرت واقعی و ذی صلاح ، ما بودیم که توانستیم مافوق تصور بنام آزادی ایران پرچم سرخ را برافرازیم و بتمام جهان آرزوی آزاد شدنمان را از قیود سرمایه داری اعلان کنیم (فخرایی ، ص۲۷۹ تاکید از ماست).

او حتا در مواردی خود را آگاه تر و پایبند تر از بلشویک هایی که در ایران حضور داشتند به سوسیالیزم نشان می داد و در نامه ی ۲۰ مرداد ۱۲۹۹ خود در اعتراض به اقدامات کودتاگرانه ی نهم مرداد به « مدیوانی» نماینده ی ارشد دولت شوروی در گیلان، یادآور می شود که روح سوسیالیزم هم از اقدامات آنها بیزار است! : « رفقای شما بدانند با انتشار اعلامیه های فحش و تهمت و افترا و هتاکی در مجامع و با اظهارات دروغ و مغلطه نباید دلخوش شوند که میتوانند حق را پایمال نموده و بآروزهای خودسرانه اشان که روح سوسیالیزم از آن بیزار است، برسند»(فخرایی، همان ، ص۲۹۵).

به نظر می رسد او در شرایط مشخص تاریخی دست کم در نظر و نه در عمل به آرمان سوسیالیسم (البته اجتماعی و نه فلسفی) به شکل مبهم و مه آلودی باورمند شده بود. چرا که سوسیالیسم به مفهوم برابری و برادری همه ی انسان ها همیشه آرمان بشر بوده است و کوچک خان از این نحله‌ی جدید که بلشویک ها را نماینده ی آن می دانست نیز چنین درک مه آلودی داشت. از این رو بود که در همان بیانیه ی نخست اعلام جمهوری می گفت:«… ولی خدای قادر که هیچگاه بندگان خود را از نظر رافت دور نداشته و راضی نخواهد شد که ودایع خویش را تا ابد ‌اسیر ‌چنگال ستمکاران نماید، دست قهرمانان عدالتخواه روسیه را ازآستین انتقام بیرون آورد و آنها عقیده سوسیالیسم و رفع ظلم دشمنان بشری را توسعه و بسط دادند»( گیلک۱۳۷۱ ، ص ۲۸۰ تاکید از ماست).

کوچک خان همچنین در قسمتی از نامه اش به مدیوانی به او یادآور شده بود که «ما با دلایلی که در هر محکمه از محاکم قانونی و وجدانی دنیا بپذیرند و به شهادت افکارعامه ثابت میکنیم که نه تنها ایران بلکه روح انقلاب سوسیالیستی به وجود ماها افتخار و از رفقای شما بیزار است»(به نقل از محمد علی گیلک۱۳۷۱ص۳۵۰).

دریکی از چند شماره ای که روزنامه جنگل ارگان جنگلی ها پس از انقلاب جنگل انتشارداده نیز همین گرایش را به وضوح می بینیم[۸]:«]روزنامه جنگل[درهمان موقع]روزهای اول انقلاب[مقاله‌ای تحت عنوان«اسلام،جمهوری ،سوسیالیسم» انتشار داده و درآنجا سعی کرده بود اصول سوسیالیسم وجمهوریت را با قواعد اسلامی تطبیق کرده و نشان دهد که[در] اوایلِ اسلام، مسلمانان مخصوصا در قسمت مالی رعایت مساوات را می نمودند و همچنین حکومت را با اصول جمهوریت تشکیل میدادند و فقط معاویه بود که به اسلام خیانت کرده و اصول سلطنت را بعد از خلفای راشدین به مسلمانان تحمیل کرد »(محمد علی گیلک۱۳۷۱ص۲۸۹). فخرایی در همین رابطه در مورد مرام جنگلی ها درآستانه ی پیروزی انقلاب جنگل می نویسد:«…. معهذا درکنگره منعقده در«کُما»[روستایی درفومنات]بسال۱۲۹۹شمسی [جنگلیان]روش اجتماعیون را انتخاب و مشی‌آینده جنگل روی مقررات مدونی‌ به مبنای اصول «سوسیالیسم» بنیاد نهاده شد»(فخرایی،۱۳۵۷ص۵۱- ۵۲تاکید ازماست). همین نکته را محمد علی گیلک کمیسر فوائد عامه‌ی دولت کوچک خان نیز تایید می کند. او نوشته است که «جنگلی ها پس از ورود روس های انقلابی به ایران[بلشویک ها] ، برای آنکه در مقابل فرقه و مرام کمونیزم دارای مرام و تشکیلات حزبی باشند، خود را اجتماعیون نامیدند و مرام نامۀ زیر را به اکثریت تصویب کردند»(گیلک، همان،ص۵۲۷). گیلک سپس مرام نامه ی جنگلی ها را در ۹ ماده و ۳۴ بند ارائه کرده است( همان، صص۵۲۷ – ۵۲۹).

چنین پدیده هایی در مرحله ی آغازین گذار از جامعه سنتی به جامعه ی مدرن به فراوانی یافت می شد و می شود. یکی از این پدیده هایِ تیپ، سلیمان میرزا اسکندری بود که از بنیانگزاران حزب اجتماعیون عامیون در سال های پس از انقلاب مشروطه در ایران است.در مجلس پنجم او رهبری فراکسیون سوسیالیست ها را به عهده داشت (شاکری۱۳۸۴ ص۳۲۰). او همان کسی بود که وقتی توسط انگلیسی ها در غرب ایران دستگیر و به هند تبعید شد، جنگلی ها نیز درسال۱۲۹۷ خورشیدی دو انگلیسی را که از روسیه به ایران می آمدند دستگیر و خواستار مبادله ی او با سلیمان میرزا شدند. چنان که می دانیم رهبری حزب توده پس از شهریور۱۳۲۰ و بلافاصله پس از تاسیس به سلیمان میرزا اسکندری سپرده شد. در حالیکه او در همان حال مسلمانِ مومن و حتا متعصبی بود. روایت های متعدد(والبته موید هم ) وجود دارد که حتا به هنگام برگزاری جلسات کمیته ی مرکزی حزب، او جلسه را ترک می کرد و درمقابل چشمان اعضاء کمیته ی مرکزی حزب توده به نماز می ایستاد. گفته اند او چنان از تعصب سنتی برخوردار بود که تا زمانی که او در رهبری حزب بود از عضویت زنان دراین حزب جلو گیری به عمل آورد(بابک امیر خسروی۱۳۸۶ ، مصاحبه). چنان که می دانیم او در برآمدن رضا خان سردارسپه و برانداختن سلطنت قاجاری توسط او نیز نقشی مهم ایفاء کرد. سندی دست نویس درتاریخ ۱۶ مهرماه۱۳۰۲ در دست است که او به همراه میرزا کریم خان رشتی ، سید محمدصادق طباطبایی، خدایار و رضاخان متعهد شده اندکه «هرجا و در هر حال باشند و به هرمقام نائل شوند از صمیم قلب با یکدیگر دوست صمیمی باشند«( نامه ی دستنویس درپیوست خاطرات فردوست، از عبدالله شهبازی ص۹۵).

منظور از بیان این فاکت ها این است که چنین پدیده هایی می تواند در شرایط مشخص تاریخی واقعیت عینی داشته باشد و کوچک خان چنین بود و تنها زمانی که فرستادگان او یعنی گائوک و مظفرزاده در نیمه ی شهریور۱۲۹۹ از مسکو بازگشتند، تردیدهای توهم ریز در اذهان او شکل گرفت. اگر چه او نمی دانست که لنین در چهارم اوت(۱۳مرداد۱۲۹۹) یعنی چهار روز پس از کودتای بلشویک ها در رشت علیه او و زمانی که بلشویک ها دیگر قدرت را به طور کامل در رشت به دست گرفته و او یعنی بنیانگذار جنبش و انقلاب جنگل به صورت تبعید در جنگل های فومن به سر می برد، بدون عکس العمل در خوری به طور مختصر در حاشیه‌ی نامه ی او با خونسردی و بدون هیچ اظهار نظری، نوشته بود:

« درمورد ایران :

۱ . به دفتر سازمانی]کمیته مرکزی حزب کمونیست روسیه]،

۲ . به کمیسیون پاولویچ(ازطریق چیچیرین)»(اسناد نویافته توسط پرسیتس،ص۶۴).

اما گزارشی که به تحقیر پهلو می زد و توسط فرستادگان او یعنی گائوک و مظفرزاده از جلسه مورخ ۱۹ اوت(۲۸مرداد یعنی حدود ۲۰ روز پس از کودتای بلشویک ها در رشت و شش روز پس از حاشیه نویسی لنین بر نامه اش)که در ظاهر به دستور یاد داشت لنین در حاشیه ی نامه ی کوچک خان و توسط پاولویچ و چیچیرین با فرستادگان کوچک خان در مسکو برگزار شد، به کوچک خان داده شد، او دریافت که در کجای این جهان سیاست ایستاده است. فرستادگانش به او گزارش دادند که در این جلسه دو نماینده ی لنین به طور ضمنی به فرستادگان او فهماندند که جناح کوچک خان در سیاست جدید دولت شوروی نقش پیشینی خود را از دست داده است(نگاه کنید به گزارش گائوک، به نقل از گیلک ،صص۳۶۳-۳۷۴).

در یک جمع بندی کلی می توان گفت که اگر چه کوچک خان در پرتو ذهنیتی که از شور انقلابیِ آغاز انقلاب جنگل و کمک های ارتش سرخ به پیروزی جنگلی ها و لغو قراردادهای استعماری روسیه تزاری در مورد ایران داشت ، به گونه ای مه آلود تمایل به ائتلاف با بلشویک ها نشان داد لیکن تئوری راهنمای عمل بلشویکی( لنینی) دو راه بر سر راه کوچک خان قرار داده بود: پیوستن به اجرای برنامه های بلشویکی و ماندن در راس انقلاب جنگل و راه دوم به قول سلطانزاده افتادن به دامن ضد انقلاب بود. کوچک خان راه سومی در پیش روی خود نمی دید. استراتژی بلشویک ها در روسیه نیز همین گونه بود. آن ها نه فقط کادت ها ( حزب لیبرال روسیه)را به عنوان دشمن و ضد انقلاب سرکوب کرده بودند بلکه در یک انحصار طلبی آشکار منشویک ها یعنی گروه دیگر مارکسیستی با رهبری معنوی پلخانوف و حتا سوسیالیست های انقلابی( اس . ار) ها یعنی متحدد اصلی خود را نیز به سمت دشمنی با خود یعنی به راه دوم رانده بودند. از این رو کوچک خان راه دوم را برگزید و در ۱۸ تیرماه ۱۲۹۹ خورشیدی دوباره به فومنات در غرب رودخانه ی پسیخان بازگشت و تا پایان انقلاب جنگل در همان محدوده باقی ماند و هیچگاه به رشت یعنی مرکز حکومت جمهوری پا نگذاشت و برخلاف تصور عامه دیگر نقش زیادی در انقلاب جنگل بازی نکرد. این نکته ای است که اغلب در تمام نوشنته های مرتبط با انقلاب مغفول مانده است. در نتیجه از این زمان تا پایان انقلاب در آبان ۱۳۰۰ خورشیدی شرق رودخانه ی پسیخان از جمله مرکز ایالت گیلان یعنی رشت تا حدود رامسر در دست بلشویک ها قرار گرفت.

ماه عسل انقلاب جنگل

چنان که می دانیم روز ۱۴ خرداد ۱۲۹۹خورشیدی جنگلی ها که مقر تشکیلات آنان در فومنات استقرار یافته بود با دعوت معتمدین و مسئولین دولتی( که با توجه به تمام شرایط سیاسی و اجتماعی ناگزیر به این دعوت بودند) از طریق ملاسرا و پسیخان به طرف شهر رشت حرکت کرده و با شور و احساسات فراوان مورد استقبال قرارگرفتند. متینگ سبزه میدان رشت که آن زمان قلب تپنده ی شهر محسوب می شد و هنوز هم چنین است، به پیروزی انقلاب جنگل رسمیت داد. هفده روز پیش از آن یعنی در ۲۸ اردیبهشت، ارتش سرخ بلشویکی، بندر انزلی را به اشغال خود درآورده و انگلیسی ها را نه فقط از انزلی و رشت بلکه از گیلان فراری داده و به پشت کوه های البرز یعنی تا منجیل عقب رانده بود. واقعیت آن است که بدون شکست قوای انگلیس و عقب رانده شدن آن ها توسط بلشویک ها از گیلان، جنگلی ها قادر نبودند به آن زودی در گیلان به قدرت برسند. در طول مدت هفده روزی که بلشویک ها قبل از پیروزی انقلاب جنگل در گیلان حضور داشتند، جنگلی ها به رهبری کوچک خان با ارتش سرخ و بلشویک ها رایزنی می کردند تا ببینند که چگونه می توانند با هم ائتلاف کرده و عمل نمایند. واقعیت آن است که هنوز برای تحولات این ۱۷روز، پژوهش موردی جداگانه ای انجام نشده است. با این حال در این رایزنی ها بود که یک کمیته ی نظامی انقلابی به سبک بلشویک های روسی همان گونه که در جمهوری شوروی آذربایجان تشکیل شده بود در گیلان نیز تشکیل شد که از نکات جالب و البته حیرت انگیز آن حضور دو بلشویک روسی به نام های کوژانف( کمیسر ارتش سرخ شوروی در گیلان) و آبوکف (کمیسر واحدهای زمینی ناوگان شوروی ) در شورای دولتی یک دولت مستقل کشور دیگر بود. حیرت انگیزتر این که این عضویت ها به درخواست کوچک خان یعنی رهبر انقلاب جنگل صورت گرفته بود.

درهرحال پس از پیروزی انقلاب در نیمه ی خرداد، با الهام‌ از روسیه ی بلشویکی( و به احتمال زیاد با پیشنهاد بلشویک ها و مساعدت میرزا کوچک خان) دولتی به نام جمهوری سویت (شوروی) گیلان تاسیس شد وکمیته ای نیز تعیین شد که عنوان آن «کمیته‌ی انقلاب سرخ ایران» بود. این کمیته اعلامیه ای که آن را« اعلان» می نامید انتشار داد و در آن به شرح زیر دولت «حکومت سویت جمهوری» گیلان را به مردم گیلان معرفی کرد:

«به عموم اهالی محترما اعلان می شود»

کمیته انقلاب سرخ ایران پس از تشکیل حکومت سویت جمهوری و ابلاغ رسمی آن به تمام اهالی، اشخاص ذیل را برای دوایر مملکتی به کمیسری تعیین نموده و معرفی می کند که عموما در امورات مربوط به آنها مراجعه کرده و اگر از هر دایره خلاف صحت و قانون مشاهده کنند بدون ملاحظه ابلاغ نمایند:

کمیسر داخله میر شمس الدین

کمیسر خارجه سیدجعفر

کمیسر مالیه میرزا محمدعلی پیربازاری

کمیسر قضایی محمودآقا

کمیسر پست وتلگراف وتلفن حاجی محمدجعفر

کمیسر معارف واوقاف آقانصرالله

کمیسر فوائدعامه میرزامحمدعلی خمامی[گیلک]

کمیسر تجارت میرزاابوالقاسم فخرایی

سرکمیسروکمیسرجنگ میرزا کوچک

مورخه۱۹شهر صیام-مطابف۱۸جوزا]خرداد[۱۳۳۸]۱۲۹۹[

کمیته انقلاب سرخ ایران(گزارشهای سفارت انگلیس به کوشش غلامحسین میرزاصالح۱۳۶۹)

چنان که پیداست هم نام حکومت (سویت) و هم عنوان وزرای این دولت (یعنی کمیسر) واژه‌هایی هستند که از اساس درادبیات بلشویکی پدیدآمدند و پیش از آن نه درایران و نه درهیچ کجای جهان سابقه نداشت. واژه ی کمیسر را تروتسکی به جای وزیر درهمان نخستین نشست روزهای انقلاب اکتبر یعنی ۲۵ اکتبر۱۹۱۷ به لنین پیشنهاد کرده و پذیرفته شد:«…پرسش بعدی درباره شکل حکومت جدید و این که چه نامی را باید براعضای آن نهاد، بود؟ لنین گفت:«هراسمی به جز وزیر، چون این کلمه ای شرم آور و قدیمی است». تروتسکی پیشنهادکرد:«ما می توانیم آنان را«کمیسر» به نامیم ولی تعداد کمیسرها زیاد خواهد بود . شاید هم «کمیسر عالی»؟ نه، «عالی»هم تاثیر خوبی ندارد. «کمیسر خلق» چه نظری دارید؟». لنین پاسخ داد:«کمیسرهای خلق، فکر می کنم این کلمه می تواند به کار آید.»(دیوید شوب۱۳۸۱ص۲۸۲).

درهرحال از همان ابتدا معلوم شده بود که نقش بازیگران تئوری بلشویکی که حزب عدالت (حزب کمونیست ایران) به کمک حزب کمونیست آذربایجان (قفقاز) به رهبری نریمان نریمانف و به ویژه بلشویک های روسی سناریوی آن را تنظیم می کردند، باید درتحولات انقلاب جنگل چشمگیر باشد. حزب کمونیست ایران در سیاست کشور شوروی همان نقشی را ایفاء می کرد که حزب کمونیست بلشویکی آذربایجان در آن کشور قبلاً بازی کرده بود. در این رابطه شاید لازم باشد این نظر مورخین رسمی شوروی را در خصوص تشکیل جمهوری شوروی آذربایجان یاد آوری کنیم . چرا که می تواند به روشن کردن این سیاست در ارتباط با انقلاب جنگل نیز مفید باشد. این مورخین می نویسند:«در۲۸آوریل۱۹۲۰]۸ اردیبهشت۱۲۹۹ خورشیدی یعنی ۲۰ روز قبل از ورود ارتش سرخ به انزلی[ پرولتاریای باکو و زحمتکشان آذربایجان سر به شورش برداشتند.کمیته نظامی انقلابی آذربایجان]عینا همان کمیته ای که در انقلاب جنگل بعدها تشکیل شد و کوژانف و آبوکف یعنی بلشویک های عضو ارتش سرخ درآن عضویت بافتند[ حکومت شوروی آذربایجان رااعلام کرد و اعلام داشت که جمهوری شوروی آذربایجان تاسیس شده است و از جمهوری فدرال روسیه شوروی سوسیالیستی برای مبارزه با ضد انقلاب، درخواست کمک کرد. واحدهای سپاه یازدهم ارتش سرخ که درامتداد مرز]منظور مرز قفقازشمالی با آذربایجان [مستقربود، قدم به خاک آذربایجان گذاشت. رژیم مساوات سرنگون شد و حاکمیت شوروی درآذربایجان استقرار یافت. اورژونیکدزه، کیروف، میکیویان و نریمان اوف در استقرار حاکمیت جمهوری شوروی درآذربایجان نقش عمده ای داشتند» (س.س.ولک و همکاران، تاریخ شوروی۱۳۶۱، بخش دوم ،ص۱۹۹).

بدین ترتیب بود که حزب عدالت نقش آفرینی مهمی درانقلاب جنگل پیداکرد. حزب عدالت با الهام از حزب بلشویک روسیه در باکو تشکیل شد و«تقریبا همه رهبران فرقه جدید، روشنفکرانی از آذربایجان ‌ایران‌ بودند که از سال ۱۹۰۶ به بعد با بلشویکهای روسی همکاری نزدیکی داشتند» ( آبراهامیان۱۳۷۷ص ۱۴۲). این افراد بیشتر عمر سیاسی خود را در خارج از ایران و عمدتا در روسیه گذرانده بودند. به عنوان مثال خود آوتیس سلطانزاده رهبر حزب عدالت‌ که‌ زاده ی شهر مراغه بود از ۱۳ سالگی در روسیه زندگی می کرد و در سال ۱۹۱۲ به عضویت حزب ‌سوسیال دموکرات روسیه شاخه ی بلشویک آن درآمده بود و از جمله فعالین مهم آن محسوب می شد و بنابر قول دایره المعارف تاریخ شوروی از شرکت کنندگان فعال انقلاب اکتبر بود(نگاه کنید: شاکری، اسناد تاریخی جنبش کارگری…بی تا،ص۲ ).

ورود دسته جمعی رهبران حزب به ایران(انزلی در گیلان) به دنبال ورود ارتش سرخ به انزلی صورت گرفت. اولین‌کنگره ی‌حزب عدالت در۲۲ ژوئن برابر۱ /۴/ ۱۲۹۹ خورشیدی ‌یعنی حدود ۱۵ روز بعد از تشکیل جمهوری سویت گیلان در انزلی تشکیل شد. در این کنگره نام حزب عدالت به «حزب کمونیست ایران» تغییر یافت و آوتیس میکائیلیان(معروف به سلطانزاده) به رهبری حزب انتخاب شد. به نظر می رسد تغییر نام حزب از حزب عدالت به حزب کمونیست ایران گرته برداری از تغییر نام حزب بلشویک روسیه به حزب کمونیست روسیه بود که لنین برآن تاکید داشت و نشان می داد که مسئولین و اعضای حزب عدالت تا چه حد از فرهنگ مردم ایران بیگانه بوده و درک درستی از حامل های فرهنگی این جامعه ندارند. این در حالی بود که رهبری حزب به همین ملاحظات ظاهرن نام خود را درگذشته تغییر داده بود[۹].

حیدرخان عمواوغلی به رغم آن که پیش از این در حزب عدالت از بنیانگذاران و فعالین مهم حزبی محسوب می شد، گفته شده است که به دلیل اختلافاتی که به لحاظ تئوریک با سلطانزاده داشته دراین کنگره حضور نیافته است(رضا روستا به نقل از اسنادتاریخی جنبش کارگری،‏ص۳، همچنین نگاه کنید به شاپور رواسانی۱۳۶۴ وخسروشاکری۱۳۸۶).یکی از موارد این اختلافات از آنجا ناشی می شد که سلطانزاده برای انقلاب جنگل و ایران بر استقرار نظام سوسیالیستی تاکید داشت درحالیکه حیدرخان این انقلاب را یک انقلاب ملی – دموکراتیک ارزیابی می کرد. این تفاوت دیدگاه پس از حوادث تابستان ۱۲۹۹ و شکست تئوری بلشویکی سلطانزاده در پائیز همان سال به انشعابی در حزب منجرشد و رهبری انشعابیون را حیدرخان عمواوغلی که در تحولات انقلاب مشروطیت ایران نامی آشنا بود به عهده گرفت. هرچند سلطانزاده، حیدرخان و رهبری او برحزب را پس از شکست های تابستان و پاییز حزب که دیگر رهبری دوم حزب نامیده می شد هیچگاه به رسمیت نشناخت لیکن رهبری حزب عملاً در دست حیدر خان باقی ماند.

در هرحال با شروع تابستان ۱۲۹۹ یعنی دو هفته بعد از پیروزی انقلاب جنگل اولین کنگره ی حزب عدالت درانزلی به صحنه گردانی سلطانزاده بر پا شد. در این کنگره نام حزب عدالت به نام تحریک آمیز «حزب کمونیست ایران» تغییرداده شد. برنامه ی حزب در این کنگره توسط جناحی که سلطانزاده و پیشه وری (جواد زاده خلخالی) آن را هدایت می کردند، تدوین و تصویب شد. در این برنامه استقرار فوری سوسیالیسم به سبک و سیاق سیاست لنینیِ کمونیسم جنگی در دستور کار حزب قرارداده شده بود. همین برنامه که قرار شده بود درائتلاف با جناحی از جنگلیان به رهبری احسان الله خان پیش برده شود، زمینه ی اختلاف با کوچک خان را در شروع تابستان ۱۲۹۹ فراهم کرد. یادآوری کنیم که حیدرخان دراین زمان خود را از حزب کنارکشیده و نه فقط در کنگره ی انزلی شرکت نکرد بلکه در همسویی با کوچک خان با آن مخالفت نیز می کرد. اسناد زیادی در دست است که حیدرخان در خفا با کوچک خان روابط داشته و نامه نگاری می کرده است.

کوچک خان در ۱۸ تیرماه ۱۲۹۹ در اعتراض به اقدامات بلشویک های حزب کمونیست ایران(عدالت )و جناج جنگلی طرفدار آنها که سخت مورد حمایت رهبران ارتش سرخ نیز قرارداشتند، رشت را به سوی فومنات یعنی مقرِاصلی خود درپنج سال گذشته ترک کرد. اختلافات بر سر پیش برد انقلاب به جایی رسیده بود که امکانِ با هم بودن دیگر میسر نبود. گفته می شود کوچک خان از توطئه ای با خبر شده بود که به طور پنهانی علیه او در میان بوده است. بدین ترتیب بود که به اصطلاح ماه عسل انقلاب جنگل پایان یافت. اما این ماه عسل به یکباره نبود که به نقطه ی پایان خود رسید. در طول این حدود یک ماه ، تدریجن اختلافاتی بروز کرد که در پایان یک ماه به نقطه ی بحرانی خود منتهی شد. این اختلافات دقیقن چه بود؟

اختلافات روز مره در ماه نخست انقلاب جنگل

منشاء و خاستگاه تئوریک اختلافات را بین دو جناح از انقلاب جنگل پیش تر به اجمال بر شمردیم و دیدیم که اساس این اختلافات را دیدگاه های نظری دو جناح تشکیل می داد. چنان که پیش تر نیز گفته شد یکی از موارد اصلی اختلاف در خصوص انقلاب ارضی بود. کوچک خان اگر چه انقلاب ارضی یا دست کم اصلاح ارضی را به طور کلی رد نمی کردند ولی آن را در آغاز انقلاب صحیح نمی دانست و معتقد بود این برنامه می تواند به نارضایتی گروه های نقش آفرین اصلی در انقلاب، دامن زده و انقلاب را در مراحل نخستین آن از پشتوانه های خود در میان تجار و طبقه ی متوسط که در این زمان تعداد زیادی از آنان، زمین داری نیز می کردند، به دشمن تبدیل نماید. چنان که گفته شد در درون حزب کمونیست ایران( عدالت) نیز برخی از اعضای حزب با استناد به وقایع باکو همین نظر را داشتند. بلشویک ها به طور کلی تاکتیکشان این بود که با تقسیم زمین می توانند پایگاه اجتماعی انقلاب را در میان توده های دهقانان فقیرکه لنین برای آنان در فقدان طبقه ی کارگر صنعتی(پرولتاریا) اهمیتی ویژه قائل بود، گسترش داده و با مسلح کردن آنان، طبق نظر لنین دیکتاتوری انقلابی کارگران و دهقانان فقیر را در پوشش انقلاب سوسیالیستی برقرار نمایند. همان تاکتیکی که در روسیه اتخاذ کرده بودند. اقدام بلشویک ها پس از به دست گرفتن قدرت در ۹ مرداد و اجرای به اصطلاح انقلاب ارضی نشان داد که نظر کوچک خان چندان هم بی ربط نبوده است( نگاه کنید به به کتاب « تاریخ ایران»، نوشته ی ایوانف در مورد اقدامات چپ روانه ی جناحی از بلشویک ها در انقلاب جنگل در تابستان ۱۲۹۹ ).

عامل دیگر اختلاف به ویژه متینگ هایی بود که هر روز عصر در سبزه میدان رشت برگزار می شد و در آن عناصر چپ روِ حزب کمونیست ایران به ویژه بهرام آقایف و جوادزاده خلخالی(پیشه وری بعدی) و اعضای تندروی دیگر در آن به گونه ای نطق های آتشین می کردند که عنقریب انقلاب می خواهد تمام سرمایه داران و زمین داران را به جوخه ی اعدام سپرده و سرمایه های آنان را مصادره کند. این پروپاگاندای افراطی نه فقط موجب وحشت طبقه تجار و بورژوازی نوپای رشت و انزلی می شد بلکه به نحوی اقتدار دولت انقلابی کوچک خان را که تازه روی کار آمده بود نیز به چالشی سخت می گرفت و تا حدود زیادی آن را از اعبتار می انداخت. این برخوردها حتا صدای رادیکال ترین عناصر مشروطه خواه و نزدیکترین همراهان و یاران کوچک خان یعنی افرادی چون میرزا حسین خان کسمایی که زمانی از اعضای برجسته ی اجتماعیون عامیون بود را نیز درآورده بود. یقیکیان می نویسد که در همین ماه اول انقلاب :« روزی مرحوم حسین خان کسمایی که یکی از شهیرترین پیشوایان انقلاب مشروطه بود، عده ای از دوستانش را در منزل خود[در رشت] جمع کرد. من هم یکی از دعوت شدگان بودم. پس از صرف چای، مشارالیه نطق مفصلی در بارۀ اوضاع سیاسی و اقتصادی و تجاری گیلان و ضعف دولت میرزا کوچک خان و عملیات و تبلیغات اشتراکیون نموده و پیشنهاد کرد که برای تقویت دولت میرزا کوچک و جلوگیری از ازدیاد نفوذ اشتراکیون، شعبه ی حزب دموکرات ایران را تشکیل داده و وارد کارزار سیاسی بشویم»(یقیکیان ۱۳۸۶، ص۱۳۷).[۱۰]

در همین متینگ ها همچنین برخی سخنرانی های ضد مذهبی نیز شنیده می شد که مشخصاً ملایان و کوچک خان را هدف گرفته بود. این مواضع در واقع به جای اثرات مثبت برای توسعه ی فرهنگ عقلانی و مدرن، بیشتر به تحریک عناصر راست افراطی و متعصبان کمک می کرد و کوچک خان و یارانش را در مقابل آنان بی دفاع می نمود. این تبلیغات بدون توجه به زمینه های فرهنگیِ بسته ی جامعه ی ایران به ویژه اقتدار دولت کوچک خان را به چالشی سخت می گرفت. بررسی ها نشان می دهد که کوچک خان با سوابق خود در انقلاب مشروطیت و جنبش جنگل در میان دو جریان تندروی چپ رو و راست رو به طرز دردناکی گرفتار شده بود. هر چه تبلیغات تندروانه در این متینگ ها افزایش می یافت در نقطه ی مقابل فشار بر کوچک خان از طرف راست سنتی نیز افزون تر می شد. گروه تندرو بلشویکی از دولت طلب می کرد تا آزادی های بیشتری برای این گروه فراهم کند و کوچک خان را به تعلل و همدستی با جناح به قول خود ارتجاعی متهم می نمود و در مقابل، گروه متعصبان و متشرعان نیز به دولت فشار می آوردند که چرا در مقابل تندروی بلشویک ها هیچ اقدامی انجام نمی دهد. در همین رابطه کوچک خان را به مساجد رشت دعوت و از او درخواست می کردند که جلوی این اقدامات بلشویک های تندرو را بگیرد. در واقع همین متینگ ها و تحریکات در جامعه ی مسبوق به سابقه ی رشت در مشروطیت به تقویت جناح افراطی راست در این شهرها کمک می کرد و در تشکیلات جنگل نیز موجب بالا آمدن افراطی ترین بخش آن به بالای تشکیلات می شد و بر عکس جناح میانه رو از جمله جناح میانه روی طرفدار کوچک خان در این تشکیلات را به بی عملی و از دست دادن ابتکار عمل سوق می داد. افراط کاری های عناصری از حزب کمونیست عدالت، غافل از پی آمدهای رفتارهای چپ روانه، تنها موقعی درک شد که سایه ی کوچک خان از رشت برداشته شده و او به فومنات بازگشته بود. آنان به تدریج متوجه شدند که فراتر از هیاهو های شعار گونه ی گروه های معدودی در شهر که تصور و توهمی کاذب از پایگاهی گسترده برایشان تداعی می کرد، به ناگاه در زیر پوست شهر مخالفت های سازمان یافته و بنیان کنی را دریافتند که دیگر شکل قدرتمندی به خود گرفته بود. تنها در این زمان بود که ناگزیر شدند با اتخاذ مواضع راست روانه ی تحقیرآمیز، خود را تنها مجریان و مدافعان اسلام بنامند. به عنوان مثال روزنامه کامونیست ارگان حزب کمونیست ایران(عدالت) در شماره ی ۴ خود در اول مرداد۱۲۹۹ خورشیدی یعنی کمتر از دو هفته بعد از رفتن کوچک خان از رشت نوشت که :« … بلی، دشمنانِ عالمِ اسلام را خوب می شناسیم و از طرح ریزی های امروزی آنان خبرداریم. به یک دفعه آن ها را مسبوق و مطمئن می سازیم که مبارزه ی ما، مبارزه ی مبانی بوده و به نام قرآن ، خود در راه اسلام و نجات فقرا و زحمتشکان اسلام بیرق در دست گرفته ، جان می بازیم و از هیچ گونه تهدید و تضییق و فتنه کاری خوف و ملاحظه نداریم. مسلمان و مسلمان نژادیم. تابع و اجرادهنده ی قوانین مقدسه ی اسلامیه که متاسفانه تا حال آلت غرض شخصی و خوشگذرانی عده ای ارتجاعی شده بود هستیم تا آن قوانین را که عبارت از رفع ظلم و تعدی حاصل از تضعیف مساوات و غیر باشد[فرصت] اجرا ندهیم»( روزنامه ی کامونیست به نقل از یقیکیان،۱۳۸۶ص۲۳۵). و یا در سرمقاله ی همین شماره ی کامونیست آمده بود که « برای شوراندن اهالی بر ضد فرقه ی کامونیست ، این شایع را منتشر نمودند که «مسلک کامنیزم مخالف با دین است». معاذالله، زبان از ذکر و بیان این تهمت بزرگ که شایسته ی اعمال و افعال مدعیان آن است، شرم دارد»(همان، ص۲۳۴). ظاهرن مسئولیت پذیری یک نهاد سیاسی در ایران به طور عموم زمانی دست کم درک می شود که اُپوزیسیون به پوزیسیون تبدیل شده باشد. به نظر می رسد در غیاب کوچک خان، اکنون که آنان به طور تقریبن رسمی سکاندار قدرت در رشت و انزلی شده بودند، واقعیت های اجتماعی و فرهنگی جامعه ای را که اداره ی آن را در غیاب کوچک خان به دست گرفته بودند، تدریجن در می یافتند. پیش از این، زمانی که قدرت دست کم به صورت رسمی در دست کوچک خان بود قادر به درک چنین واقعیتی نمی شدند( ویا نمی خواستند بشوند) و تنها با در نظر داشتن منافع صرف گروهی، خود را مسئول حس نمی کردند و بر این تصور بودند که کوچک خان به عنوان مسئول دولت انقلابی باید بی کم وکاست تامین کننده ی آزادی های اجتماعی و سیاسی، آن هم بدون هیچ قیدی در یک جامعه ی شرقی سر برآورده از قرون وسطا باشد. به نظر می رسد به دلیل تجربه ی موفقی که بلشویک ها در دستیابی به قدرت در اکتبر روسی و در یک فضا و فرهنگ به کلی متفاوت در دست داشتند، رهبران حزب کمونیست عدالت و مسئولان ارتش سرخ به طرز شگفت آوری از عکس العمل مردم در فضا و فرهنگی متفاوت کاملاً بی اعتناء مانده بودند.

هژمونی طلبی ناب بلشویسم همیشه هر فضای آزاد و لیبرالی را بر اساس تزهای آوریل لنین به منزله ی فرصتی جهت ایجاد تشکل های مخفی و به ویژه علنی به منظور درهم شکستن و خرد کردن آن چه ماشین دولت بورژوازی و غیر انقلابی می نامد، مشروع و موجه می داند. از این رو بلشویک های حزب کمونیست ایران به پشتوانه ی حضور ارتش سرخ و امکانات وسیع مادی و معنوی که در اختیار داشتند، هم از طریق برگزاری دمونستراسیون های روزانه در میادین رشت و انزلی و لاهیجان به طور گسترده در جهت سازماندهی به ویژه جوانان و لمپن پرولتاریا در تدارک تحقق هدف بالا بودند و هم به سبک لنینی به طور مخفی، ساز و کارهای وارد کردن ضربه ی نهایی بر دولت به اصطلاح بورژوازی مستقر در رشت را در انبان مخفی خود مهیا می کردند. غافل از آن که به دست گرفتن قدرت با اعمال زورِ عریان بدون هیچ تردیدی، در همه جای جهان در نهایت به نگهداری قدرت با زورِ عریان میسر خواهد بود. در چنین مواقعی تجربه نشان داده است که از قدرت می توان به هر شکلی برای اعمال امیال فردی و استبدادی بهره گرفت. در هر حال در طول ماه عسل انقلاب جنگل ، رشت و انزلی اولین میدان آزمون این سبک از تجربه ی سیاسی در ایران بود که در سال های بعد نیز چند بار تکرار شد بدون آن که تا کنون نقدی از آن به عمل آمده و گذشته چراغ راه آینده باشد.

ارتباط بین ساکنان رشت با تازه واردان بلشویک و ارتش سرخ نیز یکی دیگر از معضلات روزانه و پیدا شدن تنش های مستمر بود. در این مورد به ویژه زبان و گویش رهبران حزب کمونیست ایران که میدان دار کوچه و بازار بودند و سربازان ارتش سرخ به خصوص قزل عسگرها( سربازان ارتش سرخ آذری) که بیشتر از رهبران در کوچه و خیابان حضور داشتند، دشواری پدید می آورد . چرا که تقریبن تمام آن ها به زبان ترکی یا روسی صحبت می کردند و توده های مردم کوچه و خیابان آن را درنمی یافتند. خیلی از سخنرانان اصلی در متینگ های سبزه میدان رشت نیز مثل اعضای برجسته ی حزب کمونیست عدالت، به زبان ترکی سخن می گفتند. چرا که بسیاری از آنان هیچگاه در گیلان و حتا ایران زندگی طولانی نداشتند. به عنوان مثال جوادزاده خلخالی(پیشه وری بعدی) از اعضای برجسته ی حزب و عضو بسیار فعال آن در رشت به گفته ی یقیکیان در متینگ های سبزه میدان همیشه به ترکی سخن می گفت و این حس خوبی برای ساکنان رشت بوجود نمی آورد. به ویژه هنگامی که رشتیان آنان را بیگانه می پنداشتند و البته به گونه ای آنان را مخالف و دشمن سمبل ایرانی این انقلاب یعنی کوچک خان می یافتند. وقتی بیاد بیاوریم که در آن روزها تجربه ی ارتش روسیه تزاری و مداخلات ارتش انگلیس در ایران در پرتو حضور متفقین و البته تجربه ی حمله و حضور طولانی اقوام بیگانه در طول تاریخ این کشور چگونه بر ضمیر ناخودآگاه جمعی ایرانیان محرکی برای دشمن پنداری و بیگانه ستیزی ایجاد می کرد، می توان درک کرد که چنین مانورهای بی پروا در کوچه و خیابان آن هم به منظور به دست گرفتن قدرت تا چه حد ایجاد نفرت می کرد.

یکی دیگر از عوامل اصلی اختلاف در ماه عسل انقلاب جنگل، تصاحب اموال تجار ایرانی در باکو پس از تشکیل دولت سویت آذربایجان بود. تاجران ایرانی و گیلانی پیش از تشکیل دولت شوروی آذربایجان، در بندر باکو یا به گفته ی ایرانیان «بادکوبه»، انبارهای متعددی از کالاهای تجاری انبار کرده بودند که از روسیه و اروپا آورده و سپس به تدریج به گیلان انتقال می دادند و آن گاه از طریق جاده ی کالسکه روی انزلی- رشت- قزوین- تهران که بهترین جاده ی منتهی به پایتخت آن زمان بود، کالاهای تجاری خود را به تهران و سراسر ایران ارسال می کردند. هنگامی که بلشویک ها، دولت سویتی در آذربایجان تشکیل دادند(در ۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ یعنی کمتر از ۴۰ روز قبل از پیروزی انقلاب جنگل در گیلان)، تمام کالاهای این انبارها در باکو به عنوان اموال سرمایه داران توسط این دولت تصاحب شده بود. به رقم آن که نریمانف رئیس دولت سویتی آذربایجان پیش از این همیشه خود را از دوستداران ایران و به ویژه دوست کوچک خان به حساب می آورد( او ایران را بسیار دوست داشت و به فارسی می نوشت)، بعد از قرار گرفتن در صدر این دولت، تحت تاثیر و فشار جناح تندروی دفتر ایرانی قفقاز که توسط حزب کمونیست روسیه و بلشویک های افراطی، به ظاهر دیگر تمایلی به تحویل این کالاها به دولت کوچک خان و تاجران ایرانی نشان نمی داد. گفتگوهای فشرده و طولانی از طرف کوچک خان برای باز پس گرفتن این اموالِ بازرگانان ایرانی با آذربایجان و روس ها انجام شد لیکن هیچ نتیجه ای به دست نیامد. حتا دولت آذربایجان حاضر نشده بود بر طبق قول و قرارهای داده شده ی خود این اموال را برای هزینه در خصوص ارتش سرخ در گیلان به دولت کوچک تحویل دهد. این اختلاف بین کوچک خان و دولت سویتی آذربایجان حتا در نامه ی کوچک خان به لنین نیز انعکاس یافت. کوچک خان به لنین شکایت برد که «دولت آذربایجان بر ضد تمام اعتراضات جمهوریت ایران و بدون حقی، تمام اجناس و مال التجاره ی اتباع ایران را تصرف کرد. در صورتی که قول داده بودکه مال التجاره اجناس فوق را برای رفع حوائج قشون سرخ و ملت ایران به ایران برگرداند». به نظر می رسد در جناح بلشویکی و ارتش سرخ فرض شده بود که تحویل این اموال به جناح بلشویکی انقلاب جنگل می تواند به تقویت بیشتر انقلاب بینجامد تا تحویل دادن آن به جناج جنگلیِ کوچک خان که آن را جناح بورژوازی می نامید. در نتیجه تقریبن تمام بورژوازی و خرده بورژوازی مستقر در انزلی و رشت که از سراسر ایران در این دوشهر استقرار داشتند، نسبت به بلشویک ها ، دولت شوروی و حتا کوچک خان و دولت او که نمی توانست در این زمینه در عمل کاری انجام دهد، به دشمنی سوق داده می شد.

لازم است یادآوری کنیم که دو شهر رشت و انزلی در این زمان یکی از نقاط تماس اصلی کشور با دنیای مدرن محسوب می شد . این کانون تماس با دنیای مدرن، ضمن تمرکز بخش بزرگی از بورژوازی تجاری کشور در خود، یک کانون نوآوری و پخش ایده های مدرن در ایران نیز محسوب می شد. بورژوازی تجاری این کانون به ویژه بخش مدرن آن به تناسب راهگشایی موانع فعالیت خود در دنیای سنتی، پشتیبان نوآوری های اجتماعی و فرهنگی نیز بود و به همین دلیل رشت – انزلی یکی از کانون های اصلی نوآوری های مدرن فرهنگی – هنری در ایران آن زمان به حساب می آمد.[۱۱]بنابراین اقدام علیه این بخش از گروه های اجتماعی مدرن که مدافع قدرتمند کوچک خان در رشت و انزلی نیز محسوب می شدند، در عمل به معنی از دست دادن پشتیبانی نهادهای فرهنگی برخاسته از این گروه ها نیز بود.

دخالت های رهبران ارتش سرخ شوروی در رشت و انزلی و قزل عسکرها (ارتش سرخ آذربایجان) و رهبران حزب کمونیست ایران (بلشویک) در دولت کوچک خان از موارد دیگری بود که کوچک خان و دولتش را هم ناکارا و هم به ویژه خودِ کوچک خان و یارانش را بیمناک کرده و از اعتبار و اقتدار لازم می انداخت. رهبران ارتش سرخ و دفتر ایران در قفقاز، مطابق اسنادی که مویسی پرسیتس از آرشیوهای باز شده ی شوروی پس از فروپاشی که به دقت و با آدرس های دقیق ارجاع داده شده اند، نشانه های فراوانی از روحیه ی اشغال گری و اقتدارگرایی شرقی از این تازه واردان به دست می دهد. در حالیکه انقلابیون جنگل تا آن زمان همیشه از آنان با نام « احرار روسیه» نام می بردند و تصویری رهایبخش از آنان در ذهن و ضمیر خود پرورانده بودند.

همه ی این اقدامات عملاً دولت کوچک خان را به دولت سایه تبدیل کرده بود. در واقع او کسی بود که چاقویی به دستش داده بودند ولی این چاقو تیغه نداشت و فقط دسته داشت. تیغه اش در دست گروه های سه گانه ی بلشویکی یعنی رهبران بلشویکی ارتش سرخ، حزب کمونیست ایران(عدالت) و جناح احسان الله خان بود. بدین ترتیب به تدریج نفوذِ اندیشه و اقدامات سازمان یافته بلشویکی زیر حمایت ارتش سرخ و قزل عسکرها در شهر رشت و انزلی به گونه ای پیش رفت که در پایان ماه عسل انقلاب، کوچک خان در مصاحبه ۱۵ تیر ماه ۱۲۹۹خود با یقیکیان در رشت، سوء ظن و توطئه ای را انتظار می کشید و در نتیجه در همان دیدار، رفتنش از رشت را پیشاپیش به نوعی به یقیکیان خبر داد(یقیکیان،۱۳۸۶، صص۱۶۶- ۱۳۸).

جمع بندی و نتیجه گیری:

در زیرپوست صد روزِ نخست انقلاب جنگل که با مسامحه « ماه عسل انقلاب جنگل» نامیده شد، اختلافات روزمره ای در نهان و آشکار در جریان بود که حاصل دو دیدگاه متفاوت از پیش برد این انقلاب محسوب می شد. دیدگاه نخست یعنی جنگلی ها و در راس آن کوچک خان با اتکا به تجربه ی لیبرالی انقلاب مشروطیت و سنت اجتماعیون عامیون خواستار شرکت آزاد تمام نیروهای اجتماعی در یک حکومت پارلمانی بودند که در چارچوب یک دموکراسی پارلمانی به گفته ی کوچک خان تلاش می کرد به تدریج و گام به گام مسائل جامعه ی عقب افتاده ی ایران را حل کند.

اما دیدگاه دوم یعنی پارادایم بلشویکی با اتکا به تحربه ی انقلاب اکتبر و تئوری لنینی انقلاب در صدد فرارویاندن انقلاب جنگل و یا به قول رهبران این جریان، انقلاب بورژوا دموکراتیک به انقلاب سوسیالیستی بودند. آن ها خواهان انقلاب ارضی فوری، ترویج عقاید کمونیستی، لغو مالکیت خصوصی، سرکوب بورژوازی و همه نیروهایی بودند که به باور این گروه خارج از طبقه ی کارگر و دهقانان فقیر قرار داشتند.

گرته برداری تمام عیار جریان بلشویکی از انقلاب اکتبر در پوشش تزهای لنین در خصوص کشورهای عقب مانده تقابلی سخت بین دو جریان انقلاب پدید آورد. کوچک خان که بین دو جریان افراطی راست و افراطی چپ قرار گرفته و امکان پذیرش خواست های هیچکدام را نداشت، در ۱۸ تیر ماه یعنی در پایان ماه نخست انقلاب جنگل، رشت را به سوی فومنات ترک کرد و دیگر هیچ گاه به رشت یعنی مرکز حکومت انقلابی باز نگشت و چنان که خود گفته است:« ما رشت را ترک کردیم تا شما[بلشویک] حکومت کنید» و در نتیجه انقلاب جنگل و مرکز آن رشت برای تمام دوره تا شکست آن در دست بلشویک ها باقی ماند.

به دنبال این حکومت یک ماه ی شکست خورده ی کوچک خان در رشت، به اعتبار کاریزماتیک او ضربه ای سخت وارد شد. دیدگاه ها و اقداماتش در همسویی با بلشویک ها در طول این یک ماه، هم نزد پیروانش در میان تجار و طبقه ی متوسط رشت و انزلی و همه ی پیروانش در گیلان و هم به ویژه بین همرزمانش در تشکیلات جنگلی ها سخت به چالش گرفته شد. این ضربه به نفع هیچ کدام از جناح های درگیر در انقلاب جنگل نبود و به نظر می رسد ضمن آن که در دیدگاه های کوچک خان تجدید نظری پدید آورد ، همچنین به راست افراطی میدان بیشتری در تشکیلات جنگل داد. نکته ی مهم و اساسی این بود که از یک منظر دیالکتیکی، تز افراط گرایی بلشویکی، آنتی تز افراط گرایی راست را در درون جریان جنگلی ها تقویت کرد. این راست به ویژه در درون تشکیلات جنگل پر و بال بیشتری گرفت و سرانجام در شش ماهه ی پایانی انقلاب جنگل زمانی که دوباره کوچک خان به آمدن حیدرخان عمواوغلی گوشه ی چشمی نشان داد ؛ به جناحی غالب در تشکیلات جنگلی ها تبدیل و ابتکار عمل را به دست گرفت. حوادث دوماهه ی پایانی انقلاب جنگل را باید در چارچوب چنین فرایندی تبیین کرد.

…………………………………………………………………………………..

منابع:

. آبراهامیان یرواند(۱۳۷۷)، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی ومحمد ابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی،

. امیرخسروی بابک(۱۳۸۶)، مصاحبه اینترنتی

. ایوانف م.س(بی تا)، تاریخ نوین ایران، بی جا

. پریستس مویسی(۱۳۷۹)، بلشویک ها ونهضت جنگل، ترجمه حمید احمدی، شیرازه

. رواسانی شاهپور(۱۳۶۳)، نهضت میرزا کوچک خان جنگلی و اولین جمهوری شورایی ایران، انتشارات چاپخش

. سلطانزاده آوتیس(۱۳۸۳)، انکشاف اقتصادی ایران وامپریالیسم انگلستان ترجمه، ف. کوشا ، نشر مازیار

. سلطا نزاده (آوتیس میکائلیان)، یاد نامه ، www.iwsn.org(31/4/1388) ،

. شاکری خسرو(۱۳۸۴)، پیشینه های اقتصادی – اجتماعی جنبش مشروطیت، نشر اختران

. شاکری خسرو(۱۳۸۶)، میلادزخم، ترجمه شهریار خواجیان، نشر اختران

. شاکری خسرو (بی تا )، اسناد تاریخی جنبش کارگری، بی جا

. شاکری خسرو(بی تا)، پیرامون زندگی سلطانزاده، اسناد تاریخی جنبش کارگری سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران(۲۰)،

. شهبازی عبدالله(۱۳۷۱)، جستارهایی از تاریخ معاصر ایران، خاطرات فردوست، جلد دوم(پیوست)، انتشارات اطلاعات

. شوت دیوید(۱۳۸۱)، لنین ولنینیسم، ترجمه محمد رفیعی مهر آبادی، انتشارات خجسته

. عظیمی ناصر(۱۳۸۱)، تاریخ تحولات اجتماعی – اقتصادی گیلان، نگاهی نو، نشر گیلکان

. عظیمی ناصر(۱۳۸۸)، روایتی نواز جنبش و انقلاب جنگل، در دست انتشار

. فخرایی ابراهیم(۱۳۵۷)، سردار جنگل ، نشر جاویدان

. گیلک محمد علی(۱۳۷۱)، تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان، نشر گیلکان

. لووی میشل(۱۳۷۶)، از منطق هگل تا ایستگاه فنلانددر پتروگراد، مجموعه مقالات در باره تغییر جهان، ترجمه حسن مرتضوی، انتشارات روشنگران

. میرزاصالح غلامحسین(۱۳۶۹)، جنبش میرزا کوچک خان بنابر گزارشهای سفارت انگلیس، ترجمه وگردآوری، نشر تاریخ ایران. واهانیان روبرت(۱۳۸۸)، روزنامه جنگل در ادوار سه گانه سبز و سفید و سرخ، گیلان ما، شماره ی پیاپی ۳۳

. واهانیان روبرت(۱۳۸۵)،نگاهی کوتاه به چهار شمار دوره دوم روزنامه جنگل، گیلان ما، شماره پیاپی ۲۵

. ولک س.س وهمکاران(۱۳۶۱)، تاریخ شوروی از ۱۸۰۰-۱۹۲۵، ترجمه شهرام قهرمانی ، بهزاد امین ، انتشارات آلفا

. یقیکیان گریگوری(۱۳۸۶)، شوروی و نهضت جنگل، به کوشش کاوه دهگان، نشر اختران و همچنین نسخه ی قدیمی ، بی تا

……………………………………………………………………………………………….

این مقاله برای همایش یک روزه ی « بازشناسی جنبش جنگل از نگاهی نو» که در تاریخ ۲۴ دی ماه ۱۳۹۴ به مناسبت صدمین سال آغاز جنبش جنگل در رشت برگزار شد، تدوین و در مجله ی ویژ نامه ی آن همایش یعنی مجله ی دیلمان شماره ی ۲ انتشار یافته و در اینجا با اصلاحاتی منتشر می شود.

[۱] . برای تفصیل پایه های تئوریک این اختلافات لازم است که کتاب جدید نگارنده تحت عنوان« روایتی نو از جنبش و انقلاب جنگل» که زیر چاپ است نیز مطالعه شود.

[۲] . پس از شکست کامل سیاست کمونیسم جنگی و صدور انقلاب ، لنین با ارائه تئوری« نپ»( سیاست اقتصادی نوین) درآغاز سال۱۹۲۱( اوایل زمستان۱۲۹۹ خورشیدی) آن را به کناری نهاد.

[۳] . به نظر می رسد این نخستین برنامه های صدور انقلاب در تاریخ نوین جهان بوده است که راه و رسم آن از این دوران بنیاد گذاشته شده است.

[۴] . لازم است یادآوری کنیم که در نقد از گذشته ی اندیشه های کمونیستی در ایران هیچگاه این بخش از تاریخ کمونیستی ایران که موجد اندیشه های لنینی و افراطی و تجربه ای بس گرانبها به منظور درک گذشته و چراغ راه آینده بود ، مورد نقد و بررسی دقیق قرار نگرفته است. این اندیشه به باور نگارنده تا سال های انقلاب اسلامی ایران در۱۳۵۷ و تا حدودی تا دهه ی آخر قرن بیستم در ایران گوش های شنوای زیادی پیدا کرد، هم در میان بخش چپ ِسکولار و هم حتا چپ مذهبی.

[۵] . لازم است تاکید شود که تزهای تصویب شده در کنگره کمینترن پیشتر نیز توسط خود سلطانزاده و افراد دیگری در حزب کمونیست ایران به ویژه بهرام آقایف(معروف به ب. آقازاده) و سید جواد پیشه وری( کمیسر خارجه ی دولت انقلاب به رهبری کوچک خان) دنبال می شد.

[۶] – ویراستار کتابِ ترجمه شده به فارسیِ سلطانزاده می نویسد که « سلطانزاده همین نکته را عیناً در کتاب ایران خود ۱۹۲۴ مطرح کرد که بعدها نیز مورد استناد آندره چروونی(شومیاتسکی سفیر پیشین شوروی در ایران)در مجله بلشویک شماره ۴ سال۱۹۲۷ قرار گرفت. تا آنجا که ما مطالعه کرده ایم تا کنون کسی در شوروی یا خارج از آن این ادعای سلطانزاده را نفی نکرده است» (ویراستار، سلطانزداده ۱۳۸۳،ص۱۳۰).

[۷] – دراین سال ها سلطانزاده با مورخان رسمی شوروی نظیر استروف(ایراندوست) وایوانف که بر نقش مثبت رضا شاه به عنوان نماینده ی بورژوازی ملی درایران تاکید داشتند، چالشی سخت داشت. او برخلاف این مورخان و همین طور دولت شوروی ،به سرنگونی رضا شاه و بر قراری یک نظام سوسیالیستی درایران معتقد و مصر بود.

[۸] . این شماره از روزنامه ی جنگل که احتمالاً باید یکی از چند شماره ی آخری این روزنامه باشد که در دست نگارنده نبود ولی ظاهرن در دست محمد علی گیلک بوده است.

[۹] – آوتیس میکائلیلان نام خود را با توجه به نام پدرش (سلطان) که یک نام ایرانی واسلامی بوده،سلطان زاده انتخاب کرده بود .

[۱۰] . حزب دموکرات عامیون از احزاب سیاسی دوره مشروطه در ایران بود که به دست مشروطه‌خواهان تأسیس شد. این حزب به همراه احزاب دیگری در جریان انتخابات مجلس دوم مشروطه تاسیس شد. طبق نظر ملک زاده، حزب دموکرات که برنامه سوسیال دموکراتیک داشت، به دلیل ترس از واکنش منفی مردم عنوان دموکرات را به جای سوسیال دموکرات برای خود انتخاب کرد.حزب دموکرات برنامه کار سوسیال دموکراتی داشت و درمقابل حزب اعتدالیون قرار می گرفت که محافظه کار به شمار می‌رفت. افکار و عقاید حزب دموکرات برگرفته از افکار سیاسی حزب سوسیال دموکرات قفقاز بود. سید جلیل اردبیلی، سید حسن تقی زاده، ابراهیم حکیمی، محمدتقی بهار، حسینقلی خان نواب، سلیمان‌میرزا اسکندری، وحید الملک و سید محمدرضا مساوات و شیخ محمد خیابانی روسای حزب دموکرات بودند.حزب دموکرات چند روزنامه به نام « روزنامه ایران نو» در تهران، «روزنامه شفق» در تبریز ، « روزنامه نوبهار» درخراسان منتشر می‌ساخت(ویکی پدیا فارسی- حزب دموکرات(دوران مشروطه).

[۱۱] . نگاه کنید به نوشته ی نگارنده تحت عنوان «تاریخ تحولات اجتماعی و ااقتصادی گیلان، نگاهی نو» ، نشر گیلکان۱۳۸۱صص۸۳ – ۱۰۲

 

یک پاسخ ارائه کنید