تراس کافه ژاله
عروسی دختر ماهمنیر، مصادف است با آوردن اقدس، روی تخت روان، از گاراژ به خانه: محله شلوغ و کوچه چراغانی است.
سردر خانه، آذینبندی شده؛ باران نمنم میزند. شاپور، پدر عروس با رعشهای به دستها و تکیه به عصا، سرگرم دعا؛ همه به انتظار آوردن عروس از آرایشگاه! اقدس بهروی تختروان نشسته؛ چادر سفیدی بهروی سرش کشیدهاند؛ مردم او را زیر باران، بهجای عروس گرفته؛ میروند به تماشا! دو پسرک، بههمراه دختری که نوه انسیه است؛ در آن شلوغی، میان تیرآهنهای کاشته شده؛ و انبوه گچ و آهک و سیمان، کف میزدند و میپریدند روی کول هم؛ پیادهسوار میخواندند: «یه گل، دو گل… عروس نگو، یه دسته گل! عروس میلرزه، مثل بید… داماد کجاست؟ هیچکی ندید!»
*************************
خلاصه اثر
تراسِ کافه ژاله، چهار داستان کوتاهِ به هم پیوسته است؛ که با زبان و مدیومِ سینما، به آن نگاه و پرداخت شده؛ و بخشی از ویژگی های زبانِ نویسنده را در وجوهِ روایت و تصویر، با خود دارد.
میدان مرکزی شهر، با چهار بنای سنگی سفید، باغ و آب نما، برج ساعت و پیکره ی بُرنزی در هُرم آفتاب مرداد؛ گنجشکان به میانِ شاخ و برگ درختان؛ نرخیز و ماده گریز؛ دُم چکانْ در باد!
هتل ساوُی، با دو پنجره ی باز، میزی چهارگوش و رومیزی سفید، پذیرای مردی چاق و پاپیون زده، با پیپ و یخ و لیموناد و مجله خارجی است و تراسِ کافه ژاله، با نرده های سفید و سقفی از آسمان؛ دست نیافتنی و متروک.
در حاشیه ی میدان، درشکه ای در گذر و شلاق سورچی در هوا پیچان؛ گاری تک اسبه ای در سایه؛ باربری در حال چرت، با تکیه بر پالان!