روزگار حبیب
تاریخ شفاهی هنرمندان گیلان حبیب پورسیفی
سال 1339 شانزدهساله بودم و کلاس نهم. پاتوقم، مسجد ملاعلیمحمد در پیرسرا بود. عصر یکی از روزها، احمد بدرطالعی که از آنجا میگذشت گفت: «حبیب چرا اینجا هستی؟!» گفتم: «چهکار کنم؟» گفت: «بیا بریم رادیو، میخوام بهت نقش بدم.» ساختمان رادیو آن وقتها در میدان شهرداری و اداره پست امروزی بود. اتاقی دو متر در دو متر داشت که نیمی از آن اتاق فرمان و نیمی دیگر استودیو محسوب میشد. من در نمایش رادیویی «فاجعه رمضان» نقش ابن ملجم مرادی را بازی کردم. نمایش از رادیو پخش شد و من به منزل رسیدم که دیدم مادرم عصبانی ابنملجم مرادی را لعنت و به کسی که در رادیو نقشش را بازی کرده، ناسزا میگوید. گفتم: «مادر، میدونی چه کسی نقش ابنملجم را بازی کرد؟» گفت: «صداش برام آشنا بود. خیلی شبیه صدای تو بود، ولی مطمئنم تو ابنملجم نشدی.» وقتی مکث مرا دید، گفت: «تو ابنملجم شدی؟!» گفتم: «چرا، من بودم.» با عصبانیت و تحکم گفت: «این دفعه که گذشت ولی اگه تکرار کنی شیرم رو حرامت میکنم!» هر چقدر توضیح دادم که این فقط ایفای نقش است، توفیری نداشت و فقط میگفت: «تو حق نداری این نقش را بازی کنی.» من هم به ناچار قول دادم هرگز ابنملجم نشوم…
پدیدآورندگان : حامد اخباری