“شعرهایی که زندگی ست…”

“شعرهایی که زندگی ست…”

نگاهی به نقش،جایگاه و شعرهای مسعود پورهادی

                                                                   ✍ مهرداد پیله‌ور

“امپراتوری ها محو می شوند، اما یک شعر خوب باقی می ماند. “
                           (هُمبولت/ شاعر و زبان شناس آلمانی)

ازسالهای ٨٣ به بعد، نوشته هایی پراکنده بر شعرهای مسعود پورهادی نوشتم که گاه در برخی از مجلات ادبی به چاپ نیز رسیده است. اکثرِ این نوشتن ها بیشتر پس از شعرخوانی های او در کارگاه شعر گیلکی و نیز بدنبال نقد و بحث هایی که در جمع دوستان فرهیخته ی کارگاه در خانه فرهنگ گیلان صورت می گرفت بر روی کاعذ می آمد. حضور انرژیک، اکتیو و پُرشورِ پورهادی، تحولی انکارناپذیر در حوزه ی شعرِ گیلکیِ این سامان بوجود آورده بود و این حقیقت بر هیچ چشم و دلِ حقیقت بینی پوشیده نیست.
او توانسته بود بر پایه ی سالها زیستن در غربت، مجموعه ای از دانسته ها، آرا و نظریات جدید ادبی را برای این کانونِ تازه شکل گرفته(خانه فرهنگ گیلان) به ارمغان بیاورد و استقبالِ بسیار خوبی را در زمینه ی نقدِ ادبی توسط دیگر فرهیختگانِ خانه بهمراه داشته باشد. از این رو خونی تازه در کالبدِ(اگر نگویم بی جان که کم جان) شعرِ گیلکی تزریق گردید.
شعرخوانی ها و نیز نقدونظرهای پورهادی همیشه دامنه ی بحث و نقد را گسترش داده و تنورِ نقد را داغ تر می‌کرد، تا آنجا که نه با نقدونظرهای متفاوت که گاه متناقض مواجه می شدیم. اما با این همه، عمومن جمع، حتا ازاین مخالف اندیشی های یکدیگر نسبت به هم نه تنها نرنجیده که نهایت لذت را می‌بُرد. زیرا جمع خانه‌ی فرهنگ گیلان به این حقیقت و آگاهی دست یافته بود که :” متنِ باز منجر به دریافت ها و تاویل های متفاوت خواهد شد. ” و نیک می دانست از دلِ این ابهام، مفاهیمی باید بیرون کشیده شود. خُرده روایت هایی که در ساده شدن جزجزئ متن مفید خواهد بود. البته اگر خواننده بخواهد بطور جدّی و قوی درگیر با متن شود، ابهام، محلی از اعراب نخواهد داشت.
پورهادی پس از سالها(سه دهه ) زندگی در غرب توانست یک دهه(٩۰-٨۰) از عمرش را صادقانه و بی چشمداشت در خدمت خانه فرهنگ گیلان و نیز ادبیات گیلکی (شعر، داستان و نیز پژوهش) باشد. دهه ای که به زعم ِ من توانست دهه‌ای بغایت پُربار و تاثیرگذار را در بالندگی ادبیات گیلکی ایفا کند و در این راه از نقش تعیین کننده ی وی نمی‌توان چشم پوشی کرد. صحتِ ادعایم اکنون پس از مهاجرت دوباره اش (سالِ٩۰) به غرب، بخوبی محسوس است. آن هم وقتی با دلتنگی‌ها و یادکردن‌های بی شمارِ فرهیختگانی مواجه میشویم که همواره به حضورِ شاخص ِ او اشاره دارند و بسیاری بر این باورند که مهاجرت ِ او در ادبیات گیلکی(بویژه در خانه فرهنگ گیلان) مارا با یک خلا مواجه نموده است.
از این حضورِ او در این وادی که بگذریم، ازنقش ِکلیدی او در جذب نیروهای جوان، تازه نفس و دانشگاهی نیز نمی توان چشم پوشی کرد. نیروهای جوانی که جذب شان در عصر ماهواره و اینترنت بسیار سخت و ناممکن بنظر می رسید اما حضور فعال و دانش ِ به روزِ او توانست با توجه به شناخت او از ادبیات جهان و داشتنِ نگاهی مدرن و فرابومی، نه تنها در جذب نیروهای تازه نقش قابل چشم گیری داشته است، که توانست به جذب ِفرهیختگانِ کلاسیک سرا و سنتی و حتا به تغییرِ ذهنِ شاعرانه شان با رویکردِ مدرن و تازه تری منجر گردد.

بدون تردید یکی از مهم‌ترین فاکتورهای موفقی که می‌تواند در هر دوره‌ای مارا از شرایطی بحرانی و یا موقعیتی که در آن به نوعی با بن بستی آزاردهنده و غیرقابلِ تحمل روبرو هستیم نجات دهد، نوآوری و رویکردهای تازه و بکری است که می‌تواند نقشی مهم و تاثیرگذار ایفا کند. بدعت ها و بدایعِ ادبی اگرچه در تاریخِ ادبیِ ما سابقه‌ی دور و درازی ندارند اما نقش ِ کلیدی و متحول کننده شان انکارناپذیر است. یکی از مشکلات عمده ای که در نقدِ ادبیِ امروز ما مشهود است، اطاعت بی چون و چرایی است که برخی ازایشان(به نام منتقدین) از تئوری ها و نظریه‌های ادبی بعمل می آورند. توجه افراطی این افراد به این تئوری ها سبب شده تا آثار دیگران را فقط بر پایه‌ی آنها بسنجند و به این ترتیب زندانی تازه را برای متن‌ها بوجود آورند.
پورهادی بر آن بود تا ادبیات گیلکی را از محدویت‌های دست و پاگیر برهاند. او به خاطر استفاده از لحنِ محاوره(در پاره ای شعرها) و نیز سادگی، صمیمیت و تعاملی انسانی در کلیتِ متن، توجه مخاطب را به خود جلب می کند. یکی از ویژگی‌های بارزِ لحنِ محاوره آن است که این لحن بیشتر از منطق نثر پیروی می کند و این نوع رویکرد، از نوع تلاش هایی است که نیما و فروغ در گسترش آن اهتمام ورزیدند. پورهادی به ادبی یا غیر ادبی بودن کلمات در شعر وقعی نمی‌نهد و از بکارگیریِ کلمات عامیانه و روزمره نیز در شعرهایش پرهیز نمی‌کند و این نگاه او گفته فروغ را به ذهن متبادر می‌سازد که: ” به من چه اگر این کلمه هنوز شاعرانه نشده است. جان که دارد، شاعرانه‌اش می‌کنیم. “
کلمه‌نا اوسِه کونم/ دریا دیمان/ کوله کئخا/ بار بزنید/خاطره‌نا زیبلون به دسا دم/ نیشینم/ جختراشو کوگان سیمبر بر/ فردا خیابان ره پورد کشم/ باباخان تیرکمان.
(کلمات را روانه می کنم/ به کرانه ساحل/ تا کف امواج را/ بارگیری کنند./ به دست خاطرات/ بادکنک می‌دهم/ می‌نشینم/ کنار میدانِ محله های فراموش شده/ برای خیابان‌های فردا/ پُل می‌کشم/ رنگین کمان(می‌کشم).
هدف مهم او ارائه‌ی مضامین و مفاهیم از راحت ترین و طبیعی‌ترین راه ممکن است. او می‌خواهد راحت و صمیمی سخن بگوید و وزن را تا جایی می‌پذیرد که به سلامت و روانیِ کلام لطمه ای وارد نکند و راه تصاویر و مضامین ذهنی‌اش را سد نسازد.
شِه/فیوِه/ فانوس خوت تاسیانی/-کُل/ شوروم بیگیفته کوگانه/-تلاکوته/ اَپا، اوپا کونِه
(شبنم صبحگاهی/ می ریزد به روی شانه‌های غربت زده‌ی شعله‌های فانوس/ خروس ِ محله‌های دوردست/ در مِه نشسته/ لحظه شماری می‌کند”

برای او، کلمات مهم‌اند. هر کلمه ای روحیه‌ی خاص خودش را دارد
و اگر دیدِ ما دیدِ امروزی باشد، زبان هم کلمات خودش را پیدا می‌کند و هماهنگی در این کلمات، وقتی زبان، ساخته و یکدست و صمیمی شد، وزن خودش را با خودش می‌آورد و به زبان های متداول تحمیل می‌کند.
بی نیشان جوم جومه یم/ شبان پنجره پوشت./ صوبکه سر/ شانه به سر./ سایه دیمان/ پامقر./ سالانه ساله/ گاران نقلا اشانم
(واهمه‌های بی نام و نشانم/ پشت پنجره‌ی شب ها./ صبحگاهان/ شانه به سر./ در سایه سارها/ جای پا./ سال های سال است/ نقلِ گهواره‌ها را می‌جنبانم”
آنچه شعر پورهادی را خوب می‌تابانَد، فرم و انسجام درونی، تازگیِ مضامین و تصاویر، سرزندگیِ کلمات، فضاسازی‌های بدیع و نیز تا حدودی نزدیکی زبان او به زبانِ محاوره است.
کله روشن/ جا گرم/ صُب سوفره/- واشاده./ نسیم خورا/ اَرا، اورا زنِه./ کیشکرت خوانِه/خو دوما جونبانِه
(اجاق،روشن/ جا،گرم/ سفره صبح/ گسترده./ نسیم، خود را/ به این در و آن در می زند/ زاغ می خوانّد/ دمُش را می جنبانّد)
در واقع شعرِ پورهادی، عینیتِ تصاویری است که در ذهن او شکل گرفته است و شاعر توانسته بخوبی پیوندی متقابل را در رابطه‌ی عین با ذهن و نیز ذهن با عین بنمایاند. اکثرِ شعرهای او در بستری از جوشش جاری است و شعر توانسته است که شاعر خود را بسُراید چرا که کلمه ها در درون او زندگی می‌کنند و او آنها را بصورتی زنده و جاندار به روی کاغذ می‌رقصاند، آنگونه که گویی (بقولِ نیچه) کسی با خونِ خود نوشته باشد.
“ترا/ ترا دوخانم/ تی رافایم/ تی واستی را بوخورده راشئنا پایم/ می چومانه پلنگ ناره/گرده/ -کوهاناَ./ اَی اویرِ گوم گومه/ کوچیکی/ کوچانه میان.”
(تو را/ تو را صدا می زنم/ به انتظار توام/ به خاطر تو/ راه های تازیانه خورده را/ می پایم/ نعره ی پلنگ چشمان من/ کوه ها را می جویند./ آی پچپچه های گُم/ در کوچه های کودکی)
یکی از ویژگی‌های کارهای پورهادی آن است که شعر را به طبیعت نثر نزدیک می‌کند و از اوزانی بهره می‌جوید که برای آهنگ ِ گفت و گو مناسب باشند. یعنی، استفاده از زبان محاوره‌ای و روزمره به نفعِ شعر:
هندم/ هوندمه/ دم به دمه/ بدمه انار ولک سو/ شورم اگه واله
(لحظه به لحظه است/ در همین لحظات است/ بدمد روشنیِ برگ ِ انار/ مِه اگر بگذارد.)
از این رو می‌توان پورهادی را اگر نه نخستین که بی تردید یکی از مهمترین شاعرانِ نوپردازِ گیلکی بشمار آورد که توانسته است کلمات روزمره و دم ِ دستی و حتا غیرشاعرانه را با درکی عمیق و شاعرانه وارد شعر کند:
اویر/ نیمیزگاله/ تی نی نی تان./ نیمیزگاله/ بنفشه رنگ پوشت./ شعر/ شکم اوسانِه/ فردا آسمان ابر جاَ
(گُمم/ نیمی در ژرفای مردمک چشمانت/ نیمی در پشتِ رنگ بنفشه/ شعر/ آبستن می‌شود/ از ابر آسمانِ فردا)

درشعر پورهادی همه چیز به سرعت رنگ و بوی نمادین بخود می‌گیرد. یعنی اشیا و واژه‌های روزمره به گونه‌ای وارد شعر شده‌اند که کاربرد شاعرانه‌ی آن در متن احساس می‌شود:
تو نئسایی/ چی چی ننِ توکاپره/ خاموشه/ سوسن چلچراغ/ – تشنه/ تاوستان خاطره/ خالی-/ جه جوکول بو
(تو نیستی/ گفتگوی گنجشکان/ خاموش است/ سوسن چلچراغ/ تشنه/ خاطره تابستان/ خالی ست/ از بوی برنجِ نارس)
باری، زندگی در غرب هیچگاه شاعر را از فضای زیست محیطی گذشته‌اش دور نکرد. تا آنجا که بدلیلِ انباشته‌گیِ ذهنی‌اش از واژگان گیلکی و لمس نزدیک و ملموس ِ فضای اقلیمی زادگاهش، نمی‌توان تصور کرد که او شاعری در غربت است،که نحوه‌ی برخورد او با طبیعت و فضای اقلیمی، نشان از ظرفیتِ بالای او در ثبتِ تصاویر به شکلی مدرن در عرصه‌ی شعر دارد: “آب، جخترا دا/ توکاپرا/ باد/ بی بادبان کرجی ناَ/ کو/ توکالن جیجاکی یا./ شعر نیشته چاه سر/ – کُلکاله.”
(آب، از یاد برده است/ گفت و شنود را/ باد/ کشتی‌های بی بادبان را/ کوه/ زخم قله ها را/ شعر نشسته بر لب چاه/همچون کلافی ناگشوده.)
در شعر تمام ذرات هستی می‌توانند دارای معنویت، روح، عاطفه و احساس باشند. او واقعی ترین و قابل لمس‌ترین کلمات را انتخاب می‌کند حتا اگر شاعرانه نباشد. چرا که به عقیده‌ی او :” باید قالب را در این کلمات ریخت، نه کلمات را در قالب. “
نه آتشم/ نه گورخانه/ ای پرکاله وارشم/ تی نی نی/ خنده خنده جاَ/ تا دره جولفانی/ مست
(نه آتشم/ نه آذرخش/ بارانی اندکم/ از خنده خنده های مردمک چشمانت/ تا اعماق دره/ مست)
شعرهای پورهادی مانند یک جاده است. دستت را می‌گیرد و با خود می برَد! او مخاطب را شریک متن و شریک خلاقیت می‌شناسد. چرا که مخاطب برای هر نویسنده(شاعر) مهم و با اهمیت است چون هیچکس برای سایه اش نمی‌نویسد. می نویسد تا نوشته شود:
نیویسم آب:/ دور کش کشانه آینه/ لک اوسانه./ باد/ بادبانانا بره/ آتش اژدها بِه/ مایا/ – فه ورِه./ نیویسم خاک:/ -هیزار هیزار قوران خانه/ پرا چینه. “
(می‌نویسم آب:/ آینه‌ی دوردست‌های دور/ لک بر می‌دارد./ باد/ بادبانها را /با خود می‌بَرد/ آتش/ اژدها می‌شود/ ماه را فرو می‌بلعد./می‌نویسم خاک:/ هزار هزار پروانه/ به پرواز در می‌آیند.)

#مهرداد_پیله‌ور

مجله گیله وا/ بهمن_اسفند ۱٣٩٢

#گفتمان_ادبیات_گیلکی

یک پاسخ ارائه کنید