صیادان

شاید اشتباه من همین بود… تویی که رو دریا بودی، اینو خوب می‌دونی. دریا که می‌گم، اون سامون چهل متریه، اون شبای زمهریره که آب، سیاه مثل قیره! آسمون، عین فولاد! شبایی که شیشه عمرتو می‌گیری

دستت و می‌ری توی ظلمات که تور پهن کنی. اونوقت، «لُتکا»ت مثل نَنو روی موج تاب می‌خوره، و تو میون بخارایی که از روی دریا بلند می‌شه، نورافکن گَشتیا رو می‌بینی و تو دلت می‌گی: یا امام رضا‌! جُم بخوری شیش تا تیر، دال به دال تو شکمته… اینا رو می‌گم که یادتون باشه من از کجا به کجا اومدم: از ظلمات تو نور! درست مثل پشه چموشی که عوضی نشسته باشه رو کندوی عسل و همون‌جا، چارچنگولی مونده باشه.

بخشی از کتاب صیادان

صحنه اول

زیر نور مه آلود، دکانی نمودار می شود که بر جبهه اش به خط ناخوشی نوشته شده: « گداعلی سماک، بر چشم بد لعنت. » ماهی فروش پیر جلوی دکان نشسته، چرت می زند. عابری زمزمه کنان می گذرد. ماهی فروش تکانی می خورد، چپقش را می تکاند و مثل عقاب خسته ای به اطراف چشم می چراند. سوت بلند کشتی. بیوک وارد می شود، با تردید پیش می آید و به توی دکان سرک می کشد.

گداعلی: بفرما… همه رقم داریم: دودی، سفید، شور.
بیوک: سفید، سفید می خواستیم.
گداعلی: واست ماهی می آرم که دُم بزنه.
بیوک: این جا… شب ها زود خلوت می شه.
گداعلی: شبا فقط مستا و گشتیا می گردن ــ تو مثی که غریبه ای.

بیوک: من، تازه آمده م.
گداعلی: پیداس. ( یک ماهی روی پیشخان می اندازد. ) حظ کن، تلاّن و سلاّن!
بیوک: چند؟
گداعلی: آخرش سی.
بیوک: خیلی گنده س.
گداعلی: اینم یه هوا کوچیک ترش… بیس و پنش تا.
بیوک: ( ماهی را معاینه می کند. ) نُچ!
گداعلی: اینم هیژده می دم. ریزه س؛ اما نره، خوش خوراک.

عابری می گذرد.

عابر: گداخانو مخلصیم.
گداعلی: قربونت! ماهی ترتمیزم داریما: تازه، اَشبَلان ( ۱) ، شور.
عابر: نه پدر، واسه سرمونم گشاده.
گداعلی: ( می خندد، به بیوک: ) می دونی؟ تو اولین… هستی که داری با من چونه می زنی. شماها که بابا اربابین.

یک پاسخ ارائه کنید