قابوس بن وشمگیر-1

قابوس بن وشمگیر ملقب به شمس‌المعالی، چهارمین پادشاه زیاریان بود که بعد از برادرش بیستون در سال ۳۶۷ هجری، در گرگان به تخت نشست. او آن هنگام در شهریارکوه طبرستان بود.

از بیستون فرزند خردسالی مانده‌بود که دباج بن بانی گیل پدربزرگ مادری این طفل تلاش می‌کرد تا او را به حکومت برساند، اما تعداد زیادی از فرماندهان و لشکریان زیاری، قابوس را به پادشاهی برگزیدند. قابوس دو دوره حکومت کرد. دورهٔ نخست به آرامی گذشت، اما بعد از مرگ رکن‌الدوله، فرمانروای آل‌بویه، سرزمین‌های تحت حکومت او میان سه پسرش عضدالدوله، مویدالدوله و فخرالدوله تقسیم شد. عضدالدوله و مویدالدوله با فخرالدوله اختلاف پیدا کردند و بین آن‌ها جنگ درگرفت. فخرالدوله به قابوس پناه برد. قابوس از تسلیم فخرالدوله به برادرانش امتناع کرد و میان آن‌ها جنگی درگرفت که قابوس و فخرالدوله شکست خوردند و او به خراسان پناه بردند.

قابوس قریب ۱۸ سال از حکومت محروم بود و در پناه دربار دیگر شاهان می‌زیست؛ اما با مرگ عضدالدوله و تضعیف آل‌بویه، وی با کمک یاران طبری و دیلمی خود، به گرگان حمله کرد و توانست آن را از آل‌بویه پس بگیرد و مجدد بر تخت بنشیند. قابوس تا سال ۴۰۳ هجری حکومت کرد و بر دامنهٔ متصرفات خود از سوی مغرب افزود و گرگان، چالوس و رویان و دیلم را ضمیمهٔ قلمرو خود کرد و برخی قلاع قومس را فتح نمود.

وی مردی ادیب و شاعر و خوشنویس بود و اشعاری را به فارسی و عربی می‌سرود و دربارش به مرکزی برای حمایت از دانشمندان بدل شده‌بود، اما از سویی در اواخر عمرش سنگدل و خشن شده بود و قتل پرده‌دار مخصوص خود، نعیم، که مرد درستکاری بود، موجب شورش لشکریان و عزل وی از حکومت شد. بعد از قابوس، فرزندش منوچهر به حکومت رسید و کسانی را که برای قتل پدرش توطئه کرده‌بودند، را اسیر کرد و آن‌ها را کشت. آرامگاه وی در برج گنبد قابوس است، که در زمان حیات، به دستور خودش ساخته شده‌بود.

وضعیت سیاسی-اجتماعی نیمه دوم قرن چهارم هجری
هنگامی که آل‌زیار بر بخش‌هایی از ایران فرمانروایی می‌کردند، در اطراف آن‌ها حکومت‌هایی وجود داشت که هر یک قسمت‌هایی را احاطه کرده‌بودند و از لحاظ قدرت سیاسی و نظامی ضعیف‌تر یا قوی‌تر از زیاریان بودند و این سلسله به هر طریق ناچار به برقراری ارتباط با آن‌ها می‌شدند. از جمله این قدرت‌ها سامانیان، آل‌بویه و غزنویان بودند. سامانیان در زمان قدرت گرفتن مردآویج در اوج قدرت قرار داشتند و مرداویج در هنگام قدرت گرفتن گاهی با سامانیان همراه و گاهی هم مقابل آن‌ها بود، ولی تا پایان عمر خود به آن‌ها وفادار بود. از امیر دوم زیاری به بعد روابط زیاریان با سامانیان دوستانه می‌شود.بعد از مرگ وشمگیر، سر انتخاب جانشینی برای وی میان آل‌بویه و سامانیان اختلاف نظر وجود داشت.سامانیان از قابوس و آل‌بویه از بیستون حمایت کردند، قابوس از ابتدا مورد توجه سامانیان قرار داشت اما با آل‌بویه هم رابطه خویشاوندی داشت. قابوس بعد از شکستی که از عضدالدوله خورد به دربار سامانیان پناه برد و ۱۸ سال به دور از حکومت و به قصد لشکرکشی به سر برد. وی فقط یک بار به پشتیبانی از سامانیان به گرگان حمله کرد که برای او سودی نداشت. بعد از ۱۸ سال که مجدد قابوس به قدرت و حکومت رسید سامانیان قدرت خود را از دست داده‌بودند و قدرت مهم سلطان محمود بود. تا اینکه بعد از قتل منتصر سامانیان به پایان رسید. آل‌بویه قابوس بعد از برادرش بیستون روش دوستانه با آل‌بویه در پیش گرفت. مقارن با روی کار آمدن قابوس، عضدالدوله به قدرت رسید و برای فهم میزان وفاداری نامه‌ای را به قابوس نوشت و او هم روش مسالمت جویانه‌ای را در پیش گرفت و اظهار کرد که در عین استقلال، قدرت عضدالدوله را می‌پذیرد، انا بعد از پناهندگی فخرالدوله، برادر عضدالدوله به قابوس، و امتناع وی از تحویل فخرالدوله به عضدالدوله دشمنی میان آل‌زیار و آل‌بویه آغاز شد. قابوس به فخرالدوله کمک کرد اما فخرالدوله بعد از رسیدن به قدرت در مقابل دوستی و وفاداری قابوس کاری را انجام نداد و قابوس مجبور به دوری از حکومت شد تا هنگامی که مجدالدوله به قدرت رسید و قابوس با توجه به ضعف وی توانست طبرستان و گرگان را تصرف کند. قابوس و مجدالدوله چندین بار با هم جنگیدند که نتیجه‌ای نداشت انا این دو فارغ از مسائل سیاسی روابط دوستانه و نزدیکی داشتند چون منوچهر، پسر قابوس مدتی در سپاه مجدالدوله خدمت می‌کرد. در نهایت قابوس و مجدالدوله باهم صلح کردند. قابوس با وجود اینکه از ضعف مجدالدوله آگاه بود اما هیچ‌گاه به ری لشکر نکشید. غزنویان از نیمه دوم حکومت زیاریان وارد عرصه سیاسی ایران شدند. اولین باری که غزنویان به عنوان یک قدرت با آل‌زیار ارتباط برقرار کردند، در زمان دوری قابوس از حکومت در گرگان بود. سبکتکین در نیشابور با قابوس ملاقات کرد و شیفته کمال و ادب وی شد و تصمیم گرفت که به او در پس گرفتن حکومت کمک کند. اما سبکتکین با مشکلاتی که برایش در بلخ پیش آمد نتوانست به قول خود عمل کند. حتی وی برای کمک به قابوس مجدد فرمان داد که ده هزار لشکر برای کمک به قابوس بفرستند اما درگذشت. بعد از سبکتکین، محمود به قدرت رسید وی قصد داشت که کار ناتمام پدرش را انجام دهد و به قابوس کمک کند اما درگیر مخالفان داخلی و شورش برادرش شد. قابوس بعد از اینکه توانست قدرت را با کمک طرفدارانش بدست آورد با محمود از در دوستی وارد شد به ویژه که آن دو شباهت‌های زیادی بهم داشتند از جمله اینکه هردو پیرو مذهب تسنن و به مخالفت با اسماعیلیه مشهور بودند و هر دو اهل علم و ادب بودند. روابط دوستانه قابوس با محمود موجب نزدیکی فرزندان قابوس به محمود شده‌بود و از جمله پسرش دارا به خاطر بدگمانی قابوس از دست وی فرار کرد و به دربار محمود پناه برد.

تبار

قابوس پسر کوچک‌تر وشمگیر بود و پدربزرگش، زیار، از اهالی گیلان، خود را از خاندان «ارغوش فرهادان» یا «آغش وهاوان» معرفی می‌کرد که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بوده‌است. همچنین عده‌ای دیگر «وردانشاه گیلانی» را جد زیار می‌دانند. همسر زیار دختر تیرداد بود و برادر زن زیار، هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل بوده‌است‌. زیار در دوران فرماندهی مردآویج و وشمگیر تا سال ۳۳۷ میلادی زنده‌ بود. مادر قابوس نیز از نسل اسپهبدان باوندیان بود و اسپهبد رستم بن شروین دایی او بود.

به قدرت رسیدن

هنگامی که وشمگیر، در محرم ۳۵۷ هجری، برای آخرین نبرد خود در برابر آل بویه آماده می‌شد، در شکار توسط گرازی کشته شد. هنگامی که وشمگیر درگذشت، لشکریان سامانیان برای کمک به او، به گرگان آمده بودند و محمد بن ابراهیم سیمجور آن‌ها را فرماندهی می‌کرد.

وشمگیر دو پسر داشت؛ بزرگ‌ترشان که بیستون نام داشت، در طبرستان بود و کوچک‌تر، به نام قابوس، در لشکرگاه پدر را همراهی می‌کرد. پس از مرگ وشمگیر، ابراهیم سیمجور و بزرگان طبرستان با قابوس، یعنی برادر کوچک‌تر، بیعت کردند. بیستون سریعاً به گرگان آمده و به ملاقات سیمجور رفت و امیری زیاریان را بر عهده گرفت و چون لشکریان سامانی خواستار آذوقه شدند، گفت برای تهیه آذوقه بایستی به طبرستان بازگردد و بدین گونه آن‌ها را رها کرده و پیکی نزد رکن‌الدوله بویی فرستاد و به شهر ری رفت. لشکریان سامانی که آذوقه کافی نداشتند، مجبور شدند پراکنده شده و بازگردند. بیستون هم با بوییان متحد شده و با دختر عضدالدوله بن رکن‌الدین ازدواج کرد و همچنین از خلیفه عباسیان لقب «ظهیرالدوله» دریافت. بیستون پس از ده سال حکومت بی دردسر در ۳۶۶ یا ۳۶۷ هجری درگذشت.

دباج گیلی
در سال ۳۶۶ هجری، وقتی که بیستون به ناگاه در گرگان درگذشت، قابوس نزد دایی خود، رستم، در شهریار کوه بود. بعد از مرگ بیستون، فرزندی از او برجای مانده بود، که نزد جد مادری خود، دباج بن بانی گیلی، بسر می‌برد. دباج ولایت طبرستان را داشت، اما طمع گرگان موجب شد، تا با شتاب به سوی گرگان روانه شود. گروهی از سرداران لشکر گرگان، متمایل به قابوس بودند. دباج آن‌ها را زندانی کرد. هنگامی که قابوس این خبر را شنید، به گرگان آمد. وقتی که قابوس به نزدیکی گرگان رسید، سپاهیان، او را به پادشاهی برگزیدند و طرفداران فرزند بیستون فرار کردند و قابوس، برادرزادهٔ خردسالش را تحت سرپرستی خود درآورد و حتی از فرزندان خود، او را گرامی‌تر داشت. قابوس منطقهٔ گرگان و طبرستان را به اطاعت خود درآورد. خلیفه الطایع‌بالله، حکومت قابوس را در سال ۳۶۸ هجری، به رسمیت شناخت و به او لقب «شمس‌المعالی» داد. در جریان درگیری میان دباج و قابوس، دباج تلاش کرد حمایت سامانیان را به سمت خود جلب کند و آل بویه هم به حمایت از قابوس پرداختند. به خصوص قابوس از جانب همسرش نسبت فامیلی با فخرالدوله داشت و گفته‌شده که با وساطت عضدالدوله بود که خلیفه الطایع، به قابوس خلعت و لوا داد.

دورهٔ اول حکومت قابوس

قابوس عدل و داد را بعد از رسیدن به قدرت، پیشهٔ خود قرار داد و علاوه بر آن، او ادیب و شاعر و فاضل بود و علاقهٔ زیاد مردم به وی موجب شد، تا بتواند مدتی بدون مشکل جدی به حکومت خود ادامه دهد. تا هنگامی که میان فرزندان رکن‌الدوله اختلاف ایجاد شد.

درگیری در قلمرو آل بویه
در سال ۳۶۶ هجری، رکن‌الدوله درگذشت و قلمرو او تحت فرمان پسر بزرگش، عضدالدوله، درآمد. دو فرزند دیگر رکن‌الدوله، مویدالدوله و فخرالدوله، طبق وصیت پدر، به ترتیب اصفهان و همدان را بدست آوردند. عضدالدوله در سال ۳۶۹ هجری، گسترش قلمرو خود را آغاز کرد و سه نامه به برادران خود و قابوس نوشت، تا نظر آن‌ها را درمورد حکومت خود بداند. هر یک از این سه نفر، به صورتی نامهٔ او را پاسخ دادند. فخرالدوله چون از مادری دیگر بود، اعلام برابری کرد و خود را همپای عضدالدوله دانست. مویدالدوله اظهار بندگی کرد و قابوس، نامه‌ای در اعلام وفاداری و دوستی نوشت. عضدالدوله یقین کرد، که فخرالدوله قصد سرپیچی دارد و با او مخالف است. به همین خاطر از فارس به جبال لشکر کشید، تا بر همدان و دینور و نهاوند چیره شود. در جریان این لشکرکشی، مویدالدوله به یاری عضدالدوله آمد و عضدالدوله بعد از تسلط بر آن نواحی، مویدالدوله را جانشین کرد و خود به ری رفت. فخرالدوله توان مقاومت در برابر عضدالدوله را نداشت و از همدان به هوسم، در گیلان، فرار کرد. درآنجا مدتی اقامت داشت و نامه‌ای به قابوس نوشت. قابوس پدر زن و شوهر خالهٔ فخرالدوله بود و او را به نزد خود خواند و میان آن دو پیوند دوستی و اتحاد برقرار شد و عهد کردند، تا در مقابل عضدالدوله ایستادگی کنند. در تکریم فخرالدوله، قابوس نهایت تلاش خود را به کار گرفت. عضدالدوله در سال ۳۷۱ هجری، نامه‌ای به قابوس نوشت و از او خواست، که برادرش را تسلیم او کند و در مقابل، خراج یک سالهٔ ری به او پرداخت خواهد شد، یا هر منطقه‌ای را که بخواهد، به او می‌دهد. حتی عضدالدوله به قابوس پیشنهاد کرد که اگر فخرالدوله را با زهر بکشد، همین پاداش را دریافت خواهد کرد. قابوس با تسلیم فخرالدوله مخالفت کرد و گفت که عهدش با فخرالدوله را هرگز نمی‌شکند. قاصد از جانب عضدالدوله دستور داشت تا قابوس را وادار به تسلیم کند. قابوس در جواب قاصد گفت که بر پیمان خود با فخرالدوله پای‌بند است و هرگز فرزند شاهی را به خاطر مال دنیا نمی‌بخشد و آبروی خود را در معرض بدنامی قرار نمی‌دهد.

شکست و فرار قابوس به خراسان
هنگامی که عضدالدوله از تسلیم فخرالدوله مأیوس شد، از خلیفه الطایع درخواست کرد، تا منشور حکومت طبرستان و گرگان را به نام برادرش، مویدالدوله، بنویسد. خلیفه پذیرفت و مویدالدوله با لشکری به سمت گرگان و طبرستان روانه شد و بر سر راه خود، هر شهری از شهرهای قابوس را که دید، ویران کرد. هنگامی که قابوس از آمدن لشکر مویدالدوله باخبر شد، می‌خواست تا گرگان را که مقر فرمانروایی‌اش بود، از دسترس لشکر مویدالدوله دور نگه‌دارد. لشکر قابوس و مویدالدوله در حدود استرآباد به جنگ پرداختند. جنگ سه روز به طول انجامید و با وجود اینکه فخرالدوله و قابوس از خود شجاعت نشان دادند، اما سرانجام شکست خوردند و فرار کردند. قابوس به قلعه‌ای از قلاع خود رفت و خزاینی را که در آنجا مخفی کرده بود، را برداشت و با خود به نیشابور برد. فخرالدوله از راه استوار به او ملحق شد و لشکریانی که متفرق شده بودند، نیز در آنجا جمع شدند. ورود قابوس با کنار رفتن محمد بن ابراهیم سیمجور از فرمانروایی خراسان و روی کار آمدن حسام‌الدوله ابوالعباس تاش همزمان بود. حسام‌الدوله ماجرای پناهندگی فخرالدوله و قابوس را به سرور خود، امیر نوح سامانی، گزارش داد و امیر نوح به حسام‌الدوله فرمان داد تا به آن‌ها یاری رساند.

لشکرکشی سامانیان به گرگان

حسام‌الدوله لشکری تجهیز کرد و لشکریان پراکندهٔ قابوس را که متفرق شده بودند، جمع‌آوری کرد و در رمضان ۳۷۱ هجری، به سمت گرگان حرکت کردند. ابتدا فائق فرمان داد، که از راه قومس به سمت ری رود، تا راه اتصال مویدالدوله با آل بویه را قطع کند و از این طریق، علاوه بر ممانعت از وصول کمک به او، باعث اغتشاش فکری وی شود؛ ولی بعد از مدتی، هنگامی که فائق اندکی از راه را طی کرده‌بود، حسام‌الدوله منصرف شد و او را بازخواند و دو گروه، در آزادوار به هم رسیدند. هنگامی که به نزدیکی گرگان رسیدند، مویدالدوله که باروی شهر را ترمیم کرده بود، به درون شهر پناه برد و لشکر حسام‌الدوله، گرگان را محاصره کردند، که محاصره ۲ ماه طول کشید و در این زمان، اندوختهٔ غذایی اهالی گرگان تمام شد و قحطی بروز کرد. به صورتی که مردم، نخاله‌های جو را با گل مخلوط می‌کردند و به جای غذا استفاده می‌کردند. در این هنگام، خبر مرگ عضدالدوله به مویدالدوله رسید. اما مویدالدوله با زیرکی آن را پنهان کرد، تا مانع از تضعیف روحیه سربازان شود. وزیر کاردان مویدالدوله، صاحب بن عباد، بود. صاحب جاسوسانی را به میانهٔ لشکر حسام‌الدوله فرستاد، تا از اوضاع آن‌ها آگاه شود. جاسوسی که فرستاده بود، بازگشت و گفت که در آن لشکر فیلان زیادی وجود دارند. صاحب بن عباد، پنهانی هدایایی را به فائق فرستاد و موفق شد تا او را با خود همدست کند. به صورتی که لشکریان آگاه شده‌بودند و قرار شده‌بود که در روز جنگ، فائق عقب‌نشینی و فرار کند. سرانجام مویدالدوله از محاصره خسته شد و با تمانی لشکریان به قصد جنگ آماده شد و فائق ناگهان گریخت. فخرالدوله، حسام‌الدوله و قابوس، مقاومت کردند، اما لشکریان که فرار فائق موجب تضعیف روحیهٔ آنان شده بود، عقب‌نشینی کردند. بدین ترتیب، لشکریان حسام‌الدوله شکست خوردند و قابوس و فخرالدوله، با ناکامی به نیشابور بازگشتند.

صاحب بن عباد از این پیروزی بسیار خوشحال شد و شاعران را مجبور کرد تا دربارهٔ این پیروزی شعر بسرایند و فتح‌نامه‌هایی به سرزمین‌های اطراف فرستاد. فرار لشکر خراسان موجب شد، تا خزاین و چارپایان فراوان و غلامان و انواع غلات به دست لشکر مویدالدوله بیفتد. فخرالدوله و قابوس، هنگامی که به نیشابور رسیدند، مجدد به امیر نامه نوشتند و علت شکست خود را گفتند و همچنین درخواست کمک کردند. این بار امیر نوح، ابوالحسن عتبی، وزیر خود، را مأمور این کار کرد. عتبی مشغول گردآوری سپاه بود، که با توطئهٔ ابوالحسن سیمجور، درحالی که از منزل به سرای عمارت می‌رفت، غلامان بر سر او ریختند و او را کشتند. قابوس و متحدان او در نیشابور منتظر رسیدن سپاه بودند، که خبر مرگ ابوالحسن عتبی را شنیدند.بعد از قتل عتبی، ترکان فتنه‌ای بزرگ در بخارا بر پا کردند و امیر نوح، حسام‌الدوله تاش را به بخارا فراخواند. از طرفی دیگر، ابوالحسن سیمجور و پسرش، از خراسان به فائق نامه نوشتند و از او درخواست اتحاد کردند، تا خراسان را از دست تاش و سامانیان، در بیاورند. فائق قبول کرد و سیمجوریان به نیشابور آمدند، بعد از آن به مرو رفتند، تا اینکه تاش مجدد با لشکری به خراسان آمد و در نهایت صلح کردند و قرار شد بلخ برای فائق، نیشابور برای تاش و هرات سهم ابوعلی سیمجور باشد و همگی مطیع امیر سامانی باشند. بعد از مرگ عتبی، عبدالله بن عزیر وزیر شد و او با حسام‌الدوله میانهٔ خوبی نداشت و او را برکنار کرد و ابوالحسن سیمجور را سپهسالار کرد.

دوره دوم حکومت قابوس

قابوس در شعبان ۳۸۸ هجری، به گرگان آمد. سپاه فیروزان بعد از شکست، به ری فرار کردند و در آنجا توسط بزرگان حکومت مورد ملامت قرار گرفتند. بعد از مرگ فخرالدوله در ۳۸۷ هجری، فرزند کوچک او به جای پدر نشسته بود، اما امور مملکت را ابوعلی حمویه وزیر برعهده داشت.ابوعلی، ده هزار نفر از عرب و ترک و دیلم را آماده کرد و همراه با پسر قابوس، منوچهر، که در این هنگام در سپاه آل بویه بود، با چند نفر دیگر به سمت گرگان حرکت کردند. هنگامی که به شهریار کوه رسیدند، قابوس می‌خواست که در برابر آن‌ها مقاومت کند. در این هنگام نصر بن حسن در آمل بود و ابوعلی حمویه از جانب او بیمناک بود. او به نصر نامه‌ای نوشت، که در صورت خودداری از جنگیدن با مجدالدوله، حکومت قومس را به او خواهد داد. نصر به ساری آمد. وی به جای رفتن به گرگان، از راه کوهستان به سمت قومس حرکت کرد. هنگامی که به نزدیکی قومس رسید، خود را در قبول اطاعت مجدالدوله آشکار کرد. تعدادی از سپاهیان او بازگشتند و به گرگان رفتند و نصر با بقیه سپاهیان وارد قلعه جومند شد. ابوعلی بعد از آن، با خیال آسوده به ساری رفت.

در این هنگام، منوچهر که در سپاه مجدالدوله بود، به‌طور پنهانی به پدر خود رسولی را فرستاد و طرفداری خود را اعلام کرد و همچنین بیستون بن تیجاسف که از سرداران سپاه ابوعلی به حساب می‌آمد، از اقوام و دوستان قدیمی قابوس بود. ابوعلی نیز به خاطر ترس از خیانت او، وی را به ری بازگرداند. در نهایت، سپاه ابوعلی به نزدیکی گرگان رسیدند و شهر را محاصره کردند. محاصره ۲ ماه طول کشید و در گرگان قحطی بروز کرد و سپاه ابوعلی ناگزیر به تغییر مکان شدند. بعد از مدتی باران‌های زمستانی شدید شدند و طوفان برخاست و خیمه‌های سپاه ابوعلی را ویران کرد. هنگامی که سپاه قابوس این وضعیت را دیدند همگی بیرون آمدند و یک هزار و سیصد نفر از سپاه ابوعلی را کشتند و سرداران سپاه او را به اسارت گرفتند و غنیمت‌های فراوان به دست آوردند.

ابوعلی بعد از شکست به قومس رفت و به نصر بن حسن نامه نوشت و او را به نزد خود فراخواند و خود به سمت ری حرکت کرد. ابوعلی به ری رسید و نصر در سمنان ماند و از مجدالدوله یاری خواست و بعد از مدتی پسر بکتگین حاجب با ششصد سوار ترک به نزد او فرستاده شد. قابوس، باتی را به جنگ فرستاد و به اسپهبد شهریار نامه نوشت، تا به او کمک کند. سپاه نصر توانستند باتی را غافلگیر کرده و شکست دهند. مجدالدوله که از این پیروزی خوشحال شده بود، خال خود، رستم بن مرزبان، را با سه هزار مرد به یاری او فرستاد و شهریار کوه را به خال خود واگذار کرد. نصر تا دماوند به پیشواز رستم آمد و به او یاری کرد، تا شهریار کوه را به دست آورد. اسپهبد شهریار شکست خورد و به منوچهر بن قابوس پناه برد؛ ولی بعد از مدتی به رستم حمله کرد و او را از آن منطقه بیرون کرد و رستم مجدد به ری بازگشت. بعد از آن قابوس، ابونصر بن محمود حاجب را که نزد او آمده بود، به مواجهه با نصر فرستاد. او چند بار به سپاه نصر حمله برد و سپاه او را پراکنده کرد. نصر شکست خورد و به سمنان فرار کرد.

یک پاسخ ارائه کنید