قرن هشتم هجری، قرنی متفاوت برای گیلان

  تمام سرزمین گیلان در قرن هشتم برای نخستین بار در مقابل هجوم خارجی تسلیم شد. حادثه ای که بدون مقدمه و به ناگهان روی داد، سب شد تا تجربه ای نوین در ارتباط با دنیای خارج دست کم برای بخش گیلان بیه پس بوجود آید که به طور نسبی چنین روابطی را تا آن زمان تجربه نکرده بود. به ویژه این تجربه از آن لحاظ پدیده ای نوین بود که در آن حاکمان گیلان به ناگزیر به خوا سته ی مهاجمان تسلیم شده و برای یک دوره ی دست کم ده ساله به دادن باج وخراج مجبور شدند. از این منظر قرن هشتم قرن از دست رفتن استقلال تاریخی وسنتی گیلان نیز محسوب می شود.

  از آغاز قرن هفتم هجری که مغولان به ایران هجوم آوردند، یک قرن طول کشید تا مغولان هجوم به گیلان را در دستور کار خود قرار دهند. فرمانروایی مغولان در فلات مرکزی ایران پس از سپری شدن غارت وکشتارهای سبعانه سرانجام توسط هولاگوخان یعنی یکی از نوادگان چنگیز خان شکل گرفت. اما هولاگو برای تثبیت حکومت مغولان در ایران دو هدف عمده را در دستور کار خود قرارداد: سرکوب اسماعیلیان نزاری(پیروان حسن صباح) که در همسایگی گیلان در رودبار الموت حاکمیت داشتند و دیگری بر اندازی خلافت عباسی در بغداد. هر دو هدف به آسانی به دست آمد. او سرکوب اسماعیلیان را در سال654 هجری به انجام رساند و به فرمان او تمام قلعه های اسماعیلی در روبار الموت تخریب شدند. تنها دوسال بعد یعنی در سال656 هجری برای تحقق هدف دوم خود، رهسپار بغداد شد. خلیفه ی عباسی را به همراه اکثر خاندان ونخبگان دولتش قتل عام کرد وسیطره ی ایدئولوژیک خلیفه بر ایران را که برای بیش از 500سال تداوم داشت برای همیشه ساقط کرد.این تحول ارمغان آزادی نسبی مذهبی در ایرانِ مغولان نیز شد. مغولان در این زمان هنوز دین خاصی نداشتند و یا اگردینی اختیار کرده بودند(بودایی یا مسیحی) ، این ادیان در ایران نفوذی نداشتند و در نتیجه سخت گیری مذهبی به یکباره فروکاست. دراین آزادی مذهبی، اپوزیسیون اصلی یعنی فرقه های مختلف مذهب شیعه جنبش های متعددی با پایگاه اجتماعی طبقات فرودست پدیدآوردند که به ویژه در گیلان و مازندران سبب تغییرات مهمی شد. در مازندران سادات شیعی از پیروان سربداران روی کار آمدند و به کمک آنان در گیلان شرقی نیز گروهی دیگر از شیعیان یعنی کیائیان قدرت را به دست گرفتند.

   در هرحال پس از مرگ هولاگوخان در سال663هجری، جانشینانش تمایل بیشتری به شمال غربی ایران پیدا کردند.پسر هولاگوخان(آباقاخان) پایتخت خودرا در مراغه انتخاب کرد. از اواخر قرن هفتم، فرمانروایان مغول گرایش به اسلام پیدا کردند وسلطان محمود غازان(694 -703) مسلمان شد و نام اسلامی برگزید و جانشین او اولجایتو(سلطان محمد خدابنده) حتا به مذهب شیعه نیز گرایش یافت. یکی از تصمیم های مهم اولجایتو که بر تاریخ گیلان تاثیر گذاشت، انتخاب مقر سلطانیه به عنوان پایتخت بود. به گفته ی حمدالله مستوفی ابتدا ارغون خان پسر آباقاخان بود که سلطانیه را بنیاد گذاشت :«ارغون خان بن ابقای خان بن هولاکوخان مغول بنیاد[سلطانیه] فرمود. پسرش الجایتو سلطان تغمده الله بغفرانه به اتمام رسانید و بنام خود منسوب کرد» (حمدالله مستوفی 1381ص97). انتخاب سلطانیه به عنوان پایتخت در سال 704هجری نقش موثری در تحولات تاریخ گیلان برجای گذاشت. در واقع سلطانیه نزدیکترین پایتختِ حکومت مرکزی ایران به گیلان بیه پس و بیه پیش تا آن زمان بود. گیلان تا این زمان در تمام بخش های خود از حکومت مرکزی ایران استقلال داشت. اما پیدا بود که مرکزیت جدید در جوار آن نمی توانست پیرامون خود را تا این اندازه مستقل ببیند. این استقلال برای پایتخت نشین جدید مغولان در سلطانیه که تمام ایران را زیر سلطه ی خود داشت و به روایت مغولانِ زمانه «خان ایران زمین» بود حتا می توانست تحقیر کننده باشد. از این رو نخستین هجوم جدی به تمام گیلان از شرق تا غرب دردستور خان مسلمان شده ی مغول یعنی سلطان محمد خدابنده(اولجایتو) قرارگرفت. او پیش از حمله به حاکمان گیلان پیغام داده بود که خراج بپردازند و بنا به نوشته حافظ ابرو ، پیش از حمله به گیلان، دست کم یکی از حاکمان گیلان یعنی امیر دوباج فومنی که از نظر جغرافیایی نزدیکترین قلمرو حاکم نشین گیلان به سلطانیه بود در اثر فشار حاکم سلطانیه و به فرمان اوحاضر شده بود قبل از حمله به گیلان برای پذیرش حکم سلطان به سلطانیه رفته و اجابت امر نماید لیکن پس از رفتن به آن دیار و توقعی که از او برای دادن باج وخراجی گسترده تر از تصورش شده بود، پشیمان شده و شبانه آنجا را ترک گفته و به فومن بازگشته بود:« امیره دباج بر فرمان متوجه اردوی الجایتو سلطان شد. چون به اردوی همایون رسید ، او را اعزاز و اکرام تمام نمودند. امیره دباج پیش کشی که آورده بودند، پیش سلطان کشید. بعد از آن به دیدن امرا می بایست رفتن و هر یک را علی حده، پیش کشی  وخدمتی می بایست. از آن به تنگ آمده و در وضع لشکر وپادشاه نظر کرد.از آن پشیمان گشت.تمارض کرد و چند روز متواتر ملازمت تخلف جست و ناگاه شبگیری کرده، متوجه وطن خود شد.چون صورت این احوال پیش الجایتو سلطان عرضه داشتند، به غایت برنجید وعزیمت بر تسخیر گیلانات مصمم گردانید«(حافظ ابرو، به نقل از قربان فاخته، 1386ص50).

   دلیلی را که القاشانی نویسنده ی کتاب تاریخ اولجایتو ومورخ ویژه ی خان مغول برای حمله به گیلان اقامه می کند نیز جالب است. او می نویسد که گیلکان خود را در شرایط جغرافیایی خاصی می دیدند و همین شرایط بود که آنان را  در امتناع از تسلیم به حاکم مغول مغرور و از طاعت و بندگی به گفته ی نویسنده اولجایتوتمادی(لجاجت) می کردند :«روز سه شنبه سیزدهم ذی القعده[سال706هجری قمری] رکوب رایات همایون[اولجایتو] از اینجکو[ محلی در نزدیکی سلطانیه] به عزم فتح بیشه گیلان [کرد]، چه گیلکان مدتی مدید و عهدی بعید جاده مخالفت و مباینت و عناد و لجاج می سپردند و به کوههای شاهق و عقبات شامخ و به مضایق راهها و حصانت معامل و مناعت منازل و منابت سهوب تلال و تلفیف بیشه ها تیشه مانند وکثرت سحاب و تواتر امطار مغرور ومسرور بودند… وچون شقاوت وخذلان دامن گیر ایشان شده بود از تعبد تمرد و از انقیاد استنکاف می نمودند و از سمت ایلی و انقیاد تعادی و از طاعت و بندگی تمادی[می کردند]»(القاشانی، 1384ص55). اما ظاهراً این تنها دلیل نبود که اولجایتو را در تسخیر گیلان تحریک می کرد بلکه مخالفان اولجایتو نیز او را که این زمان قصد تصرف شام و مصر را در دستور کار خود داشت به طعنه، تحقیر می کردند که هنوز سرزمین کوچک گیلان را که در نزدیکی پایتخت او به استقلال می زیست نتوانسته به اطاعت وادارکند و در همین حال قصد سرزمین های بزرگی چون مصر وشام دارد. مخالفان اولجایتو می گفتند که: «سلطان غیاث الدین محمد[اولجایتو] که خان ایران زمین است و شوکت وصلابت و مهابت وشجاعت او به اقاصی و ادانی عالم رسیده، چگونه بیشه گیلان را که مقدار مجموع طول وعرض بسیط محیط آن سی فرسنگ زمین است و در وسط مملکت و بیضه قلابت او افتاده، مطیع و مسخر نمی تواند کرد و در تدبیر و تسخیر آن عاجز وزبونست. پس چگونه دیار شام و مصر مسخر ومطیع تواند کرد. ازغضاضت قوارص، این سخن نایره خشم وغضب پادشاه[اولجایتو] متوقد و ملتهب شد وشراره غیرت وسخط زبانه زد…با امرای کامکار ولشکری جرار از جمله جهات و جوامب عزم فتح گیلان جزم کرد»(همان،صص55-56). بایداضافه کنیم که در آغاز قرن هشتم هجری گیلان یکی از مناطق اصلی نظر تولید ابریشم بود. کالایی که در این زمان مهمترین و با ارزش ترین کالای تجاری محسوب می شد و چنان ارزشمند بود که معادل پول نقد به حساب می آمد. بنابراین بی تردید تسلط بر منطقه ی تولید ابریشم نیز مزید بر علت بوده است. بدین ترتیب بود که حمله ی گسترده به گیلان از پنج جهت سازمان داده شد.

   مهمترین و اصلی ترین حمله از طرف فرماندهی خان مغول(اولجایتو) به مرکزیت شرق گیلان یعنی لاهیجان صورت گرفت که در این زمان یعنی در سال706 هجری توسط نوپاشا ناصرودی(پیروان زیدی مذهب ناصر کبیر در شرق گیلان) اداره می شد و به قول القاشانی «به مال ومنال و جاه و جلال و تمکین و اعتبار و بسطت دیار ورعایا وسپاه و مدد وعدد از همه گیلکان بیشتر وبهتر بود» (القاشانی، ص71).

    مسیر حمله از شرق(ساحل راست)سفیدرود و از منجیل و دیلمان به سوی لاهیجان انجام گرفت. حاکم لاهیجان به این نتیجه رسیده بود که مقاومت در مقابل ارتش اولجایتو(سلطان محمدخدابنده) تنها به تخریب وغارت وحشیانه ی بیشتر می انجامید. از این رو نوپاشا به نظر وزیر خود شمس الدین محمد تن داد و بنا به گفته ی القاشانی« کفن در گردن انداخته و تیغی برهنه در دست گرفته با مقربان واصحاب خود روی به درگاه اعلی[اولجایتو] آورد و به تربیت امیر معظم ایسن قوتلوق و وسیلت سعدالدین ساوجی وزیر، برابر درگاه، خودرا عرض کرد. چون نظر مبارکِ پادشاهِ گناه بخش بر ایشان افتاد، کیفیت احوال پرسید. امیر ایسن قوتلوق عرضه داشت که نوپادشاه است که به پای خود سوی سیاست گاه مجرمان ومصارع اجل آمده است…اثر عفو و مرحمت بر طلعت همایون پیدا گشت و بر جمله گناهان[!] او ببخشید و[بدین ترتیب بود که ] به میدان چهار تاق شرف تکشمیشی[حضور مقربان سلطان] یافت و از جمله ملازمان حضرت و زمره بندگان مخلص معدود گشت»(همان،ص 64). اولجایتو پس از پیروزی و مطیع کردن بدون جنگ حاکم لاهیجان از آب سفیدرود گذشته به سوی کوچصفهان رفت وحاکم آنجا نیز پس از مقاومتی سرانجام به قول القاشانی به نوپاشا حاکم لاهیجان اقتدا کرد و خود را تسلیم اولجایتو نمود:« در یازدهم ذی الحجه [706هجری] رایات همایون از آنجا[لاهیجان] کوچ کرد و از آب اسفیدرود گذشته به قرب کوچسبان و مملکت سالوک نزول کرد وآن دیار را نهب وتاراج قاعاً صفصفاً[ به آسانی وبدون مشکل زیاد] گردانید.سالوک[حاکم کوچصفهان] روز چهار شنبه دوازدهم ذی الحجه به نوپادشاه اقتدا و انتما کرد و به وساطت امیر حسین گورکان شرف بندگی و عز تکشمیشی حضرت یافت»(همان،ص 65). اما او در رشت با اتحادی از حاکمان بیه پس روبرو شد و برخی از مهمترین فرماندهانش از جمله «سنداور بهادر وپهلوان ابوبکر طوسی» را درمصاف با آنان از دست داد. یادآوری کنیم که در روز یازدهم ذی الحجه706هجری یعنی یک روز قبل از تسلیم شدن حاکم کوچصفهان لشکر مغولان در تولم به سختی شکست خورده بود.در نتیجه ی مقاومت گیلکان بیه پسی به فرماندهی حاکم رشت یعنی شرف الدوله، برادر هولاگوخان مغول که همراه لشکر بود در این جنگ کشته شد ولی در نهایت گیلکان وحاکمانش تسلیم شدند. سرانجام لشکر اولجایتو با اسیر کردن حاکم لاهیجان و کوچصفهان و عده ای دیگر که همراه خود داشت، از گیلان خارج شد:« روز پنجشنبه بیستم ذی الحجه امراء سونج و اجانتمور پسر هولاجو امیر تومان و انبار و قیا را در حدود رشت وموسی آباد[در نزدیکی رستم آباد کنونی] با گروهی گیلکانِ ضال مصاف افتاد واز نیم روز تا دیگر روز آدینه . مقدم گیلکان را رکابزن[حاکم تولم] وشرف الدوله [حاکم رشت] بودند و برادر دباج و محمد سالار. واز چریک مغول برادر هولاجو با معدودی چند کشته شدند… پادشاه[اولجایتو] به مبارکی و طالع میمون بر اعدا مظفر وفیروز، از راه کوتم[کوهدم در ناحیه ی سراوان امروزی] و رودخانه اسفیدرود و موسی آباد عنان مراجعت معطوف گردانید، روز آدینه بیست و یکم ذی الحجه [706 هجری]» (همان، ص66).

  اما لشکریان مغول علاوه بر محور شرقی ومرکزی، جبهه ی دیگری نیز از خلخال و آستارا به سوی گیلان گشوده بودند که هدف اصلی آن ولایت گسکر در غرب گیلان بود. در این حمله امیر چوپان فرمانده ی مغولی اولجایتو از طریق مملکت اسپهبد(آستارا) به سوی گسکر روان شد و«امیره شرف الدوله شارمابی [احتمالاً شارمانی] گسکری با هدایایی به پیشواز[استقبال] او آمد ودر خانه خود از او پذیرایی کرد» (رابینو1369ص55). اما القاشانی در تاریخ اولجایتو روایت دیگری از این حمله ارائه کرده است .او از فردی به نام «خالو» نام می برد که حاکم گسکر بوده و می نویسد که « خرفکام ودولاب ورودسر[نیز] مملکت خالوست». اما او برخلاف گفته ی رابینو از شرف الدوله ای به عنوان برادر خالو نام می برد که بر ناحیه ی لیسار که در شمال رودخانه ی کرگانرود  واقع شده بود ،حاکمیت داشته است(نک: القاشانی ،ص61). او از مجروح شدن خالو در اثر جنگ سخن به میان آورده و نه تسلیم شدنش. به نظر می رسد که برادر خالو، شرف الدوله که در سنگر نخست دفاع از نواحی تالش در لیسار بوده، تن به تسلیم داده و حاکم گسکر از این کار امتناع کرده است: « وامیر معظم چوپان نویان از راه موغان ودر ولایت خالو توغل نمود[فرود آمد] واز ناگاه بر سر گیلکان تاخت وبر دشمنان، ظفر ونصرت یافت. خالومجروح و مهزوم به گوشه بیشه ای افتاد تنها. و ولایت او بیکبارگی نهب وسلب و قتل و اسر[و] خراب شد واز چریک چوپان نویان بغیر سه کس هلاک نشدند و از گیلکان جاهل[!] گروهی انبوه هلاک شدند» (القاشانی ،  همان، ص69). بدین ترتیب در جبهه ی غربی نیز مغولان به آسانی پیروز شدند .

    اما در جبهه ی جنوب یعنی فومنات شکست سختی به لشکر مغول وارد شد. فرماندهی لشکر مغولان را در این جبهه به نوشته ی القاشانی «قتلغشاه» به عهده داشت . او از دره ی قزل اوزن واز کوههای جنوبی فومنات از راه سنتی بین قزل اوزن، ماسوله و فومن صعود کرد و وارد جلگه ی گیلان شد.درپیشانی این نبرد در طرف گیلانیان، نیروهای حاکم فومن امیره دوباج فومنی از خاندان سنتی این دیار (اسحاقوندیان) یعنی همان کسی که به سلطانیه رفته و دوباره راه فرار پیشه کرده بود ، قرار داشتند. نیروهای امیره دوباج به گفته ی القاشانی مورخ دربار مغولان که کینه توزانه از دشمنان اولجایتو نام می برد، سخت شکستند و لشکر مغولان ضمن غارت ناحیه ی فومنات، بسیاری از بستگان امیره دوباج را به اسارت گرفتند اما خود امیره دوباج فرار کرد و دستگیر نشد:«  کیفیت احوال « امیره قتلغشاه نویان» چنان بود که نخست به خطه فومن و ولایت [امیره] دباج در آمد و سلب و نهب و اسر وسبی وخراب کرد و پولادقیا و بر طاس که نوکران مصاحب او بودند از سپاهیان رکابزن[حاکم تولم که متحد دباج در این نبرد بود]، گروهی انبوه بکشتند وفوجی مجروح و مخذول کردند و عورات [زنان] واطفال دباج را اسیر گرفتند و در ولایت او خرابی بسیار کردند… و دباج چون گاو خراس[آسیای بزرگ] گرد خاطر خود بر آمد و چون ذره در هوا معلق و دروا بمانده و به گریز گاه سخت گریخته» (القاشانی 1384ص67).

    اما این پیروزی چندان دوام نیاورد. لشکر او پس از این پیروزی ودرهماهنگی با حمله ی نیروهای همراه اولجایتو که از لاهیجان به سوی رشت می آمد ، در یازدهم ذی الحجه سال 706هجری درهمان روزی که اولجایتو پس از تصرف لاهیجان از آب سفیدرود گذشته به سوی کوچصفهان ورشت هجوم می آورد، قتلغشاه نیز همراه پسرش به عنوان یکی از فرماندهان لشکر مغولان از فومن به سوی تولم یعنی قلمرو رکابزن حرکت کرد و غافل ازآن که در آنجا گیلکان دامی برای لشکرِ جنگل وباتلاق ندیده ی مغولان فراهم دیده اند، پیش رفت:« قتلغشاه نویان روز سه شنبه یازدهم ذی الحجه با لشکر خود به ولایت رکابزن در آمد. گیلکان بد پیشه پیرامون بیشه منتظر و مترصد بودند و جمله راهها[ی] ورودی صحراها [زمین هموار] را همه به آب مستغرق کرده[بودند]. آنروز شکست بر لشکر وی افتاد، از سرِ نخوت و بی التفاتی[که] به جانب گیلکان[ رفته بود]. به هنگام عصر، اول شکست بر هزاره[ی] شباوجی افتاد [که] پسر قتلغشاه[بود].از هزاهز انهزام و اضطراب انزعاج بر هزاره[ی] قتلغشاه نیز هزیمت افتاد. همه گریزان و پریشان شدند و قتلغشاه نویان و ماحنای اختاجی[میرآخور وطویله دار] وهشت سوار دیگر[که] برای یاسامیشی[کارسازی وفرماندهی] لشکر ایستاده بود[ند] ، ناگاه یاغی باغی چون بلای مبرم  به وی رسیدند و از جانبین جنگی سخت بکردند. قتلغشاه چون شیر ژیان و ببر دمان بر سر ایشان می تاخت و از یمین ویسار کمین می ساخت و گیلکان همه[ی] راهها گرفته بودند و به گل و وحل [لای] آغشته کرده، عاقبت اسبش خطا کرد و از بارگیر پیاده شد و همچنان دو دستی تیغ می زد. ماحنای اختاجی با همه نوکران کشته شد. از جمله[ی] امرا، یکی از عرب گورکان بود، پسر شادی بن سونجاق آقا، و ترکمان امیره هزاره و جبرئیل هم امیر هزاره و معدودی چند دیگر، و از تازیکان کمال الدین زنگاری شاعر که خوف وزرا ملازم  وجزو لاینفک امیر شده بود.

     از قضای خدای ، تیری بر روی امیر قتلغشاه [فرمانده ی مغولان]آمد که موجب هلاکت و بوار او شد. لشکر او یک سر هزیمت کردند و امیران پسر کوجوک اونرقچی در اثنای جنگ به دست تالشان[!] گرفتار شد وغنائم بسیار از اعلاق و نفایس که[از] غارت ولایت دباج[ولایت فومن به دست] آورده بودند، اصحاب رکابزن[آن را ] غارت و نهب کردند وبه روایتی مآل حال امیر قتلغشاه و عاقبت کارش آنکه مجروح و گرفتار شد»(القاشانی، همان، صص67 – 68). امیر قتلغشاه که در این جنگ مجروح شده  به اسارت رکابزن حاکم تولم افتاد. رکابزن به گفته ی القاشانی به انتقام کشته شدن فردی به نام «نوروز» به دست قتلغشاه، او را به تیغ انتقام سپرد وکشت . ما می دانیم که نتیجه ی نهایی این جنگ در بیه پس میانی سرانجام به نفع مغولان خاتمه یافت اما تاریخ اولجایتو به عنوان مهمترین منبع در این زمینه چیزی در زمینه ی نتیجه ی نهایی این جنگ ارائه نمی کند. ولی رابینو بدون ذکر منبع می نویسد که :« در شانزدهم ذیقعده[سال706 هجری یعنی تقریباً یک ماه بعد از شکست در جبهه ی فومن] ساکنین تولم وفومن ورشت تحت فرمان امراء گیلان ، شرف الدین محمد سالار وبرادر[ش] صعلوک وغیره با مغولان به جنگ پرداختند. مغولان در حالیکه سنگر و موقعیت خوبی در جنگ گرفته بودند ، در انتظار کمک بودند وبعد که پیروزی به دست آوردند ، شروع به تعرض کردند وشهرهای تولم ورشت وفومن را غارت نمودند واسرای زیادی به اردوی شاه بردند» (رایبنو 1374 ص462). این اسرا که به سلطانیه برده شدند بعداً توسط گیلانیان از سلطان اولجایتو خریداری شدند.

  حمله ی دیگر از سواحل مازندران و از طریق جلگه ی ساحلی یعنی از ناحیه ی چالوس و گرجیان به رانکوه در گیلان شرقی اتفاق افتاد که به گفته ی القاشانی «سید محمد کیا که والی آنجا بود برابر نیامد و روی ننمودو چون دیو وارون از دیده های مردم نهان شد واهالی آن حوالی به ایلی و طاعت در آمدند»(همان، ص69).

    بدین ترتیب در پنج جنگی که در گیلان بین لشکر اولجایتو و حاکمان گیلانی در گرفت ، در چهار جنگ پیروزی از آن اولجایتو بود وحاکمان وقت شکست خورده و تسلیم شدند ولی در جنگ تولم سپاهیان اولجایتو شکست سختی متحمل شدند. در هرحال آن گونه که القاشانی می نویسد سرانجام بعد از خاموش شدن نایره ی جنگ ،حاکمان گیلان مجبور شدند که سرتسلیم فرود آورده و باج وخراج بپردازند ودر واقع به گفته ی او چاره ی دیگری نداشتند:« بعد از سکون نایره[ی] فتن و رکون دایره ی محن، بقایای اسیاف اکابر و اشراف بر منهاج عبودیت و طاعت به التزام حمل و اتاوه و تقبل باج و خراج و تکفل مواضعه و معاهده ملتزم و متقبل شدند و جز امتثال و ارتسام چاره[ی] دیگری نداشتند»(همان، ص70). اسیران جنگی گیلان به همراه اولجایتو به سلطانیه برده شدند و به گفته ی القاشانی گیلانیان مجبور شدند آنان را در ازای مبلغی از مغولان خریداری کنند:« از ملوک گیلان «نوپادشاه»[حاکم لاهیجان] ملازم رکاب همایون[بود] که به مال ومنال و جاه و جلال و تمکین و اعتبار و بسطت دیار و رعایا و سپاه و مدد و عدد و عُدد از همه گیلکان بیشتر و بهتر بود و همچنین سالوک دیوانه[حاکم کوچصفهان] که به مردی و دلاوری موسوم بود وجلال الدین برادر کهین[کوچکتر] دباج[حاکم فومن] و معدودی چند دیگر از بزرگان و مهتران گیلانات و از اعیال و اطفال، اسیران بسیار گرفته[وبا اولجایتو به سلطانیه] آوردند. همه را از مغولان باز خریدند تا با وطن معروف و مامن مالوف خود استرجاع [بازگشت] و انصراف نمودند»(القاشانی،1384ص71).

    در اثر تمکین نوپاشا حاکم لاهیجان در همان نخستین روزهای جنگ وبه اعتبار اهمیتی که حاکم این دیار در زمان حمله ی مغول در گیلان داشت، اولجایتو از میان حاکمان گیلان به او توجهی خاص نشان داد و علاوه بر این که دیگر بخش های گیلان را نیز به فرمان و زیر نظر او قرارداد ، به گفته ی القاشانی دختری خوبروی از مغولان را به ازدواج او درآورد:«و نوپادشاه[که همراه اولجایتو به سلطانیه برده شده بود] را به شرف عاطفت و اصطناع و عز سیور غامیشی [بخشش] ونواخت فرمود به خلعت ویرلیغ وپایزه و از خوبرویان و دلربایان مغول دختری مهر چهرماه روی[و] سرو قد، بخشیده، اجازه انصراف با دولتخانه خود ارزانی داشت و او در ماه ربیع الاول[707] به گیلان لیاهجان[لاهیجان گیلان] رسید. به حکم یرلیغ[فرمان]جمله بلاد گیلان و ولایت دیلمان و آنچه در قبضه تصرف او بود، برو مقرر و موقر داشته و او به فتح جمله بیشه گیلانات ملتزم و متکفل شده و همچنین سالوک[حاکم کوچصفهان] و دیگران را به شرف یرلیغ و پایزه و خلعت و سیور غامیشی ها به اختصاص داد و همه را نواخته به خانه خود فرستاد. امیر دباج [ حاکم فراری فومن که]از سر وسایه خود ترسان و هراسان بود، روی به کس ننمود. اما مال مواضعه و مواعده بفرستاد»(القاشانی، صص72 -73) .

بدین ترتیب حتا امیر دوباج فومنی که در جنگ شکست خورده ولی به دست لشکر مغول نیفتاده بود ودر خفا در سرزمین تحت حاکمیتش حضور داشت ، ضمن آن که به دربار سلطانیه نرفت لیکن به قول القاشانی«روی به کس ننمود اما مال مواضعه و مواعده [را از ترس برای اولجایتو] می فرستاد». با توجه به مستندات بالا ما می دانیم که حاکمان گیلان به دادن باج وخراج متعهد شدند اما رابینو بدون ذکر منبعی از دادن خراج به صورت ابریشم یاد می کند:«[حاکمان گیلان] قول دادند که هر ساله خراج ابریشم بپردازند واین خراج در تمام طول سلطنت اولجایتو[تاسال716 هجری به مدت ده سال] به طور منظم پرداخت گردید»(رابینو ،1374ص463). ابریشم در این زمان ارزش اقتصادی معادل پول نقد داشت وبعدها در زمان صفویه نیز بیشتر مالیات های جنسی در گیلان به ابریشم تبدیل  وسپس به پایتخت های صفویه ارسال می شد.

   این جنگ ها که در دهه ی نخست قرن هشتم هجری در گیلان اتفاق افتاد، تحولی مهم در تاریخ این منطقه بر جای گذاشت. گیلانیان برای نخستین بار در روابطی نوین با دولتهای مرکزی ایران قرارمی گرفتند و مجبور شدند بخشی از مازاد اقتصادی تولید شده ی خودرا به دولت مرکزی ایران به عنوان مالیات بپردازند. این تحولات همچنین برای نخستین بار روابط جدیدی پیش پای حاکمان گیلانی قرارداد وآن این بود که آنان علاوه بر داشتن سیاست محلی می باید به سیاست خارجی نیز گوشه ی چشمی داشته باشند. برای نخستین بار حاکم نشینان گیلان خودرا در محاصره ی دنیایی دیدند که بر زندگی و حکومت شان بی تاثیر نبود و می باید نسبت به آن  سیاستی اتخاذ کنند: بجنگند یا اطاعت کنند. دست کم نتیجه ی این جنگ پذیرش اطاعت بود.

   نتایج این جنگ همچنین نوعی تحقیر برای حاکمان محلی به دنبال داشت. آنان برای نخستین بار به رغم پیروزی های موضعی در برخی جبهه ها به صورت دسته جمعی تسلیم دشمن خارجی شده وسر تعظیم فرود آورده بودند. از این منظر تمام گیلان در نخستین دهه ی قرن هشتم ، تاریخ متفاوتی را تجربه کرد و به باور نگارنده به رغم زخمها ورنج های ناشی از کشتار و غارت مغولان، تکانه ای بر نگاه به شدت محلی وبسته ی نخبگان محلی پدید آورد که تا آن تاریخ خودرا در درازنای تاریخ برجنگ وجدال های طایفگی و محلی درگیر کرده بودند.

منابع:

1 –  القاشانی  ابوالقاسم عبدالله بن محمد(1384)، تاریخ اولجایتو، به کوشش مهین همبلی، انتشارات علمی و فرهنگی

2- رابینو  ه.م (1374)، دارالمرز گیلان، ترجمه جعفر خمامی زاده، انتشارات طاعتی

3-رابینو  ه.م(1369)، فرمانروایان گیلان، ترجمه ی م.پ.جکتاجی –رضا مدنی، نشر گیلکان

4- فاخته  قربان(1387)، تاریخ گیلان پس از اسلام، نشر ایلیا

5- مستوفی حمدالله(1381)، نزهه القلوب ، ترجمه ی محمد دبیر سیاقی، موسسه فرهنگی حدیث امروز

 

منبع: سایت انسان شناسی و فرهنگ

 

 

یک پاسخ ارائه کنید