دستی برسان این لب بیچاره رسیده ست
خون در رگ خشکیده ی این تاک دویده ست

پاییز خجالت زده رفته ست از اینجا
هرگاه نفس های تو در باغ وزیده ست!

تو آمده ای تا بمکی خون مرا شیشه به شیشه
گویی که خدا ناف مرا با تو بریده ست

ای وای چرا درد تو اینقدر عجیب است؟
آنگونه که انگار مرا مار گزیده ست!

از خیر تو صدبار گذشتم، ولی افسوس
تقدیر مرا سوی تو هر بار کشیده ست

من دشت تر از دشتم و در وسعت این دشت
هر بار کسی از در این خانه رمیده ست

همراه نسیمی که هر از گاه می آید
عطرت به مشام آمد و انگار پریده ست!

 

 

یک پاسخ ارائه کنید