مرداویج زیاری
مرداویج بنیادگذار سلسله زیاریان در سده چهارم هجری و دهم میلادی است. وی پایههای حکومتی را پی نهاد که فرمانروایانش میان سالهای ۳۱۶ تا ۴۳۵ هجری بر بخشهایی از سرزمینهای گرگان،
قومس، طبرستان، دیلم، گیلان، قزوین، ری، اصفهان و خوزستان فرمان راندند. زیاریان به همراه دیگر شاخههای دیلمی در غرب و شرق ایران به یاری گروهی از سلسلههای محلی کوچک و بزرگ ایرانی، حدود دو سده بر ایران فرمانروایی کردند.
مرداویج خواهرزادهٔ هروسندان بن تیرداد، از اشراف گیلان، بود که تبارنامهٔ او به شاهان ساسانی میرسد. او همراه دایی خود در ابتدا به سپاه علویان طبرستان پیوست و پس از آن در میان سپاهیان سامانیان و علویان طبرستان مشهور شد و به فرماندهی بخشی از لشکریان آنها رسید. وقتی در میان علویان بود، با اختلاف افتادن میان سرداران این جبهه، حسن بن قاسم (حاکم علوی) دایی او را همراه چند تن دیگر به قتل رساند و این موجب شورش بزرگان دیلم بر داعی شد. پس از آن اسفار بن شیرویه توسط دیلمیان ریاست یافت و مرداویج پس از کشتن داعی، مدتی در خدمت او بود.
فتوحات اسفار روند مثبتی داشت و قدرت او هر روز بیشتر میشد. وی مناطق بسیاری را به قلمرو خود افزود و در نبردهایی علیه سامانیان و خلافت عباسی به پیروزی رسید ولی مرداویج علیه او ائتلافی تشکیل داد که شامل محمد بن مسافر و ماکان بن کاکی میشد. مرداویج با از میدان خارج کردن اسفار توانست تمامی قلمرو او را خود به دست آورد. وی پس از آن در سال ۳۱۹ هجری با لشکرکشی به همدان توانست پیروزی بزرگی به دست آورد. پس از آن خوزستان و اصفهان را هم به قلمرو خود افزود.
وی گرچه در ابتدا از خلافت عباسی اعلان اطاعت کرد، ولی اواخر قصد داشت حکومت ساسانیان را احیا کند. وی در نامهای به ابن وهبان از قصد خود برای فتح بغداد و به تخت نشستن در تیسفون خبر دادهاست. وی با برتر دانستن ایرانیان از عربها و ترکها موجب اختلافافکنی میان سربازان ترک و دیلمی خود شد که در نهایت منجر به قتل او توسط سربازان ترکش شد.
پس از مرداویج سردارانش با وشمگیر، برادر او، بیعت کردند. وشمگیر و جانشینان او توانستند حکومت زیاریان را به صورت محدودتری در طبرستان و گرگان تا ۴۸۶ هجری زنده نگهدارند.
سکهای از دوران مرداویج زیاری
نام و تبار
مرداویج یا مرداویز به معنی آویزندهٔ مردان و بهدارکنندهٔ جنگاوران و هماورد و مبارزهطلب است. مرداویج پسر بزرگ زیار و ملقب به ابوالحجاج بود.
دربارهٔ خاندان زیاریان نوشتهاند که ایشان از اهالی گیلان بودهاند و مدعی شدهاند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان» یا «ارغوش فرهادان»، که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بودهاست، میرسد. همچنین عدهای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند. همسر زیار دختر تیرداد بود و برادرزن زیار هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بودهاست.خود زیار در دوران فرمانروایی پسرانش، مرداویج و وشمگیر، تا سال ۳۳۷ میلادی زنده بود.
در آن دوره برای دستیابی به مشروعیت اجتماعی لازم بود حاکمان خود را از شجرهٔ شاهان ساسانی، که در این دوره جنبهٔ تقدس یافته بودند، معرفی کنند تا مردم با این اتصال حکومتشان را به حق بدانند. کمااینکه آل بویه، که از نسل فردی ماهیگیر بودند، خود را از نسل ساسانیان معرفی کردند. این احتمال وجود دارد که زیاریان به رسم دیگر خاندانهای حکومتگر خود را به شاهان پیش از اسلام منتسب کردهباشند و این مطلب جعلی باشد. گفتهاند که مادر مرداویج از تبار اسپهبدان رویان بودهاست و در شجرهنامهای که عنصرالمعالی آورده، نام چندین فرد تاریخی شناخته شده آمده و برخلاف تبارنامهٔ آل بویه، معتبر به نظر میرسد. خصوصاً که زیار میبایست خود از خاندان قابلی بوده باشد که توانسته با دختر یکی از اسپهبدانی که از نسل ساسانیان بودند، ازدواج کند.
فتح جبال
خواهرزادهٔ مرداویج، ابی الکرادیس علی بن عیسی طلحی، برای طلب خراج به شهر همدان عازم شد. در همین هنگام سپاه خلیفهٔ عباسی، به فرماندهی ابوعبدالله بن خلف، نیز در همدان اقامت داشت. در ورودی همدان شیرسنگی بود که مردم شهر آن را حافظ و نگهبان همدان میدانستند. لشکریان ابیالکرادیس در ورود به شهر این مجسمه را شکسته و از کوه به پایین پرت کردند. مردم همدان از این اقدام منزجر شده و به حمایت از سپاه خلیفه به مقابلهٔ با لشکریان زیاری پرداختند. در جنگی که رخ داد چهار هزار نفر کشته شدند و ابیالکرادیس هم کشته شد
پس از جنگ دو سپاه شهر را ترک کردند. سپاهیان خلیفه به عراق عزیمت کردند و تتمهٔ لشکر زیاری نزد مرداویج بازگشتند. مرداویج قصد انتقام کرد و با ارتش خود به همدان بازگشت. مردم شهر در غیاب سپاه خلیفه مقاومت کردند ولی یک روز بیشتر تاب نیاوردند و مرداویج با ورود به شهر سه روز به قتلعام مردم پرداخت. در روز سوم ریشسفیدان شهر در مصلی نزد مرداویج آمدند ولی مرداویج همگی را کشت و پس از غارت شهر، آن را به آتش کشید. در پایان لشکریان مرداویج پنجاه خروار «بند شلوار ابریشمی» از کشتگان به غنیمت بردند.
مسیر تقریبی لشکرکشیهای مرداویج و سردارانش از سال ۳۱۹ هجری.
خلیفه، مقتدر عباسی، با شنیدن اخبار هارون بن غریب (پسردایی خود) را با لشکر بزرگی به همدان فرستاد و در اطراف شهر دو سپاه روبهرو قرار گرفته و در نبردی که روی داد مرداویج سپاه خلیفه را شکست داد. با این پیروزی مرداویج توانست به راحتی نواحی جبال منجمله کرمانشاه، لرستان، کردستان و پشته کوه را فتح کند. همچنین ابن علان قزوینی را در رأس سپاهی به دینور فرستاد و آن شهر توسط ابنعلان غارت و تسخیر شد. گزارشها حاکی از قتل هفده هزار دینوری در روز نخست حمله دارد. ابنعلان پس از دینور به حلوان لشکرکشی کرده و آنجا را نیز غارت کرد و سپس با غنائم و اسرا نزد مرداویج بازگشت. مسعودی تعداد اسرایی که سپاهیان از دینور با خود آوردند را بین پنجاه تا صد هزار نفر گزارش کرده. عدهای از اهالی دینور با روی سیاه کرده نزد خلیفه گریختند و کمک خواستند ولی نتیجهای نداشت.
پس از فتح جبال مرداویج با خلافت مذاکره کرد و به خواست خلیفه نواحی متصرفی همدان و دینور و مضافات آن را تخلیه کرد و به عمّال خلیفه سپرد و به جای آن از خلیفه خلعت و لوای حکومت بر نواحی شرقی جبال از شرق همدان تا ری را گرفت و بدین شکل یکی از امیران امارتهای استیلا شد. مرداویج لباس سیاه (شعار عباسیان) را بر تن کرد و مالیات را پرداخت. به گزارش ابن اثیر، مقتدر در مقابل خراج دویست هزار دینار، همدان و ماه کوفه را به مرداویج سپرد ولی ابن مسکویه نوشتهاست که خلیفه بهجز این دو شهر نامبرده، باقی متصرفات مرداویج را به او بخشیدهاست. این اتفاق موجب خشم برخی از دیلمیان شد. با خلع و قتل المقتدر بالله در شوال ۳۲۰ هجری، برادرش القاهر بالله به خلافت رسید که نام او بر سکههاس مرداویج نقش بستهاست و نشان از ادامه این رابطه دارد.
فتح اصفهان و خوزستان
در این هنگام نبردی میان «لشکری» و «احمد بن کیغلغ» در شهر اصفهان در جریان بود که نهایتاً احمد بن کیغلغ در آن پیروز شد؛ ولی خلیفه حکومت اصفهان را به مظفر بن یاقوت سپرد. در ذیالحجه ۳۲۱ هجری مرداویج لشکری به رهبری برادرش، وشمگیر،به سمت آن شهر روانه کرد و به سادگی اصفهان را فتح کرد، سپس همراه با سپاه چهل الی پنجاه هزار نفرهٔ خود وارد آن شد و در قصر «احمد بن عبدالعزیز ابی دلف عجلی»، که برایش مهیا کردهبودند، بر تخت نشست و سپاهیانش با مردم بدرفتاری کردند. عدهای از مردم اصفهان برای شکایت به پایتخت رفتند ولی خلیفه وقعی ننهاد. پس از این تا چهار ماه خلیفه در قبال حمله سکوت کرد و پس از آن ضمن تعیین محمد بن یاقوت به حکومت اصفهان، به مرداویج دستور داد که اصفهان را تخلیه نماید تا حکومت ری و جبال را به او واگذار کند و از جمله دوستان خلیفه شود و نامش از لیست سرکشان خارج شود. این نامه نشان میدهد دستگاه خلافت دوباره مرداویج را یک سردار شورشی دانسته و نه تنها حکومتش بر اصفهان را به رسمیت نشناخته بلکه او را تهدید کرد که در صورت تخلیه نکردن اصفهان، همان شهرهای قبلی را هم از او پس میگیرد. مرداویج در پاسخ سریعاً شهر را از نیروهای خود خالی کرد و حتی منتظر نماند که شهر را به حاکم بعدی تحویل دهد. در نتیجه اصفهان ۱۷ روز بدون حکمران بود. تا این که در جمادی الاول ۳۲۲ هجری خلیفه به قتل رسید و مرداویج مجدداً به اصفهان بازگشت. مشخص نیست که خلیفه بعدی، الراضی بالله، با مرداویج چگونه رابطهای داشته.
پس از آن مرداویج «محمد بن وهبان فضیلی» را برای فتح شوشتر، ایذه و اهواز فرستاد. بن وهبان نیز با پیروزی بر اهواز، خراجی تهیه کرد و نزد مرداویج گسیل داشت. پس از فتوحات در خوزستان، مرداویج غنایم بسیاری که به دست آوردند را میان سپاهیان تقسیم کرد و در حالی که با پایتخت خلافت همسایه شده بود، مرداویج پس از فتح اصفهان برای خود دو تخت، یکی زرین و دیگری سیمین، ساخت و هر روز بر روی یکی از آن دو مینشست.
بازگشت به شمال
در این زمان ماکان بن کاکی، متحد پیشین مرداویج، در گرگان و طبرستان حکومت میکرد و اختلافاتی میان این دو به وجود آمده بود؛ من جمله آن که «ابوجعفر ناصر بن احمد بن حسن» از گیلان به ری رفت و علیرغم اختلافاتی که با ماکان داشت، مرداویج او را گرامی داشت.
مرداویج به بهانهٔ شکنجهٔ شخصی به نام «ابوالفضل شاگرد»، که از اقوام مُطرّف (وزیر مرداویج) بود، به سمت طبرستان راهی شد. همزمان مرداویج، در سال ۳۲۰ هجری، پیکی نزد برادر کوچکترش، وشمگیر، فرستاد و از او دعوت کرد که نزدش آید. وشمگیر ابتدا به علت اطاعت مرداویج از خلیفه، که مذهب متفاوتی داشت، حاضر نشد به او بپیوندد ولی نهایتاً در ری به او ملحق شد.
در سال ۳۲۱ هجری، مرداویج به طبرستان لشکر کشید. گرچه منابع اولیه گزارش کافی از این اردوکشی ندادهاند؛ ولی مسلماً نبردهایی میان ماکان و مرداویج ابتدا در طبرستان و سپس در گرگان رخ داد که مرداویج هر بار پیروز شد و نهایتاً ماکان به دیلم گریخت. در این نبردها، ابوجعفر نیز شرکت داشت و در «دلاوه رود» با همراهانش توسط ماکان به قتل رسید. همچنین مادر ابوجعفر برای انتقام، یکی از یاران ماکان به نام «اسمعیل» را کشت.
نهایتاً ماکان در دیلم نزد ابوالفضل ثائر رفته، با او متحد شد. مرداویج نیز «بلقسم بن بانجین» را به جانشینی خود و حاکم طبرستان و گرگان منصوب کرد و سرخاب، پسر بالقسم که دامادش میشد، را امیر گرگان نامید. پس از بازگشت مرداویج به اصفهان، ماکان و ثائر به طبرستان حمله کردند ولی از بالقسم شکست خوردند و به خراسان گریختند. در نیشابور، به فرمان نصر سامانی، سپاهی به فرماندهی ابوعلی احمد بن محتاج چغانی از سوی سامانیان برای ماکان گسیل شد. بالقسم این بار هم ماکان و متحدین تازهاش را شکست داد. لشکر شکستخوردهٔ سامانی قصد عزیمت به دامغان داشتند ولی بالقسم راهشان را بست و ناچار شدند به خراسان بازگردند. امیر سامانی با این وضع از ماکان ناامید شد و او را همراه با لشکری به کرمان فرستاد.
در همین سال سامانیان این بار با لشکری به فرماندهی سپهسالار خراسان، ابوبکر مظفر، توانستند گرگان را فتح کنند. مرداویج با شنیدن خبر سقوط گرگان، سریعاً عازم گرگان شد. ابوعلی بلعمی در این هنگام نامهنگاریهایی با مطرّف انجام داد و سعی کرد از طریق مطرف، مرداویج را از حمله به گرگان منصرف کند ولی مرداویج با اطلاع یافتن از مکاتبات این دو، مطرف را به زندان انداخت و اموالش را مصادره کرد. بلعمی پس از آن با خود مرداویج به مکاتبه پرداخت و گناه لشکرکشی را به گردن مطرف انداخته و از مرداویج خواست که به ری بازگردد. مرداویج صلح با سامانیان را پذیرفت، مطرف را اعدام کرد و به امیر سامانی خراج داد.
مرگ مرداویج
سرانجام مرداویج در سال ۳۲۳ هجری و در حمام کاخ خود به وسیله چند تن از غلامان ترکش کشته شد. دربارهٔ انگیزهٔ کشته شدن مرداویج آرای گوناگونی توسط مورخان معاصر او، از آن میان مسعودی و صولی، بیان شدهاست. کاملترین شرح ازآنِ نویسنده تجاربالامم است. ابوعلی مسکویه میگوید: او ترکان را خوار میشمرد و به آنان اعتماد نداشت و یاران دیلمی خویش را مینواخت و برعکس به غلامان ترک سخت میگرفت. ابوعلی مسکویه شرح ماجرا را آن سان که از استادش ابوالفضلبن عمید شنیده بود نقل میکند. در شمار لشکریان او گذشته از مزدوران، غلامان زرخرید ترک نیز یافت میشدند. یک بار تنی چند از این غلامان که تا پاسی از شب سرگرم تیمار اسبان بودند با همهمهای مرداویج را از خفتن بازداشتند. مرداویج بر آنان خشمناک شد و به فرمان وی آنان را افسار زدند و همانند اسبان در طویله بستند. این توهین سبب تحریک غلامان ترک شد، پس برای کشتن او همآواز شدند. هنگامی که مرداویج وارد گرمابه شد، از نگهبان ویژه او خواستند تا سلاح او را به درون نبرد (او بر این عادت بود که همیشه یک دشنه در دستمال به درون گرمابه میبرد)، سپس خود به گرمابه رفته به مرداویج حملهور شده و او را به قتل رسانیدند.
در الاوراق صولی انگیزه کشته شدن مرداویج به گونه دیگر آمدهاست. مرداویج سپاهیان خود را به دو گروه کرده بود. گیلیان و دیلمیان هممیهنان و ویژگان او بودند که ری را به دست ایشان گشوده بود. دیگر ترکان خراسان بودند. پس گروهی از ترکان را برکشید و در نتیجه دیلمیان از او گلهمند شدند، او در پاسخ میگفت من ترکان را برای پشتیبانی از شما آوردهام تا پیشاپیش شما بجنگند. شما ویژگان من هستید. من از شما و برای شما هستم. چون این سخنان به ترکان رسید، برای کشتن او همداستان شدند و او را در گرمابه کشتند.
داستان خاکسپاری مرداویج را ابومخلد عبدالله بن یحیی که از خدمتگزاران و دولتمردان مرداویج بود چنین یاد کردهاست: هنگامی که تابوت مرداویج را به ری بردند من روزی پرجوشتر از آن روز ندیدم، همه گیلیان و دیلمیان چهار فرسنگ راه را پای برهنه پیمودند. او میگفت برادر مرداویج نیز با ایشان پیاده آمد. میگفت: من هیچ سپاه ندیده بودم که پس از مرگ فرمانروا، بی هزینه درم و دینار مردان و سربازانش اینچنین به او وفادار بمانند که ایشان بدین شکل به برادرش وُشمگیر پیوستند.
کشته شدن مرداویج به دست ترکان نمونه کوچکی از شورشهای محلی ترکان و پیشدرآمد چیرگی ایشان بر آذربایجان بود. آنان مرداویج را با الهام گرفتن از بغداد به نام «ملحد» کشتند. بنابر نظر صولی میتوان نتیجه گرفت که کشتن مرداویج یک مسئله اجتماعی بودهاست، مسعودی نیز تأیید میکند که هنگامی که مرداویج میخواست به بغداد رود و خلیفه را دستگیر کند به قتل رسید. ابوعلی مسکویه و مسعودی هر دو، خلیفه را در کشتن مرداویج سهیم میدانند. اینان و دو تن از غلامان او «بجکم» و «توزون» را نام میبرند. این دو بودند که از کینه ترکان نسبت به مرداویج بهره جستند و پس از کشته شدن مرداویج به عراق گریختند و در شمار سپاهیان خلیفه درآمدند و اندک زمانی به مقام امیرالامرایی رسیدند.