مشروطه و گیلان
«دوران پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار و انقلاب مشروطه»، «دوران پادشاهی محمدعلی شاه قاجار؛ از آغاز تا به توپ بسته شدن مجلس»، «برپا خاستن گیلان»، «از رشت تا قزوین» و «گشودن تهران و فرو انداختن خودکامگی» عنوان پنج سرفصلهای کتاب «مشروطه و گیلان» است.
در پشت جلد کتاب درباره اهمیت نقش گیلان در مشروطه آمده است: «درباره تاریخ تحولات جنبش مشروطه در گیلان و رویدادها و پیامدهای آن، متنهای بسیاری منتشر شده است که هریک از دیدگاه خود به تحلیل و تبیین این جریان تحولخواهی ایرانیان پرداختهاند. با این همه هنوز سخن درباره آن بسیار است. کتاب «مشروطه و گیلان»، اثر دیگری است درباره مشروطه ایرانی بهعنوان یکی از مهمترین رویدادهای تاریخ ایرانزمین که گیلان و گیلانیان در پیشبرد آن نقشی بایسته و اساسی داشتهاند. این اثر در خلال پرداختن به این موضوع به تاریخ رویدادهای گیلان در دوران مظفرالدین شاه و محمدعلیشاه قاجار نیز میپردازد.»
در فصل نخست «دوران پادشاهی مظفرالدین شاه قاجار و انقلاب مشروطه» درباره تاثیر از فرنگ برگشتگان در حرکت ایران به سوی تجددخواهی میخوانیم: « ناصرالدینشاه بر سرزمینی فرمان میراند هراسان. او که گفته بود: «نوکرهای من و مردم این مملکت باید جز ایران و عوالم خودشان از جایی خبر نداشته باشند و اگر اسم پاریس و بروکسل نزد آنها برده شود، ندانند که اینها خوردنی است یا پوشیدنی» پس از سفرهایش به اروپا دریافته بود که باید یا تن به دگرگونیها بدهد یا آماده فروافتادن باشد. او با مردمی روبهرو بود که کنت دوگوبینو درباه آنها نوشته بود: «مردم ایران کارکن و باهوش هستند و طبعا از تجارت و صناعت و زراعت خوششان میآید و آرزویشان این است که حکومت بگذارد ثروت اراضی مملکتشان را مورد استفاده قرار دهند.» این مردم باهوش آنگاه که نمیدانستند پاریس خوردنی است یا پوشیدنی خموش بودند، اما آنگاه که بازگشتگان از فرنگ در گوش آنان فریاد کشیده و از دگرگونیها و آرزوهایشان سخن گفتند، بهتندی دگرگون شده و بر آن گشتند که داشته باشند، نه آنکه روزگاری چون نوشته حاج سیاح که «از هر چند خانه یکی توان روشن کردن چراغ را در شب ندارد و به سبب کمبود نان مردم برای زدودن گرسنگی شلغم و چغندر میخورند» را سپری کنند.» (ص۱۹)
فصل دوم «دوران پادشاهی محمدعلی شاه قاجار؛ از آغاز تا به توپ بسته شدن مجلس» به بررسی نقش مطبوعات گیلانی در اندیشه مشروطهخواهی پرداخته و آورده است: «گیلان بستر اندیشه در ایران بود. با انقلاب مشروطه و فروافتی خودکامگی راه برای روزنامهنگاری در گیلان باز شد. نخستین موج روزنامههای گیلان در سالهای ۱۲۸۵ و ۱۲۸۶ خورشیدی روزنامههای «خیرالکلام» به مدیریت میرزا ابوالقاسم افصح المتکلمین، «انجمن ملی» به مدیریت امیرالممالک، «ساحل نجات» به مدیریت میرزا ابوالقاسم افصح المتکلمین، «نسیم شمال» به مدیریت سید اشرفالدین حسینی، «گلستان» به مدیریت محمدحسین رئیسالتجار، »مجاهد» و «کاشفالحقایق» به مدیریت حبیبالله خان گاسپادین، «گیلان» به مدیریت میرزا حسینخانه اسدزاده، «سروش» به مدیریت میرزا حسینخان سروش و « دبیریه» به مدیریت میرزا سید عبدالرحمن حسینی (دبیرالملک) بودند که در شهر رشت چاپ و پخش میشدند و روزنامههای «هوی» و «هوس» که به مدیریت حاج حسین و موید که در شهر لاهیجان چاپ و پخش میشدند.» (ص ۶۵)
«برپا خاستن گیلان» در فصل سوم سراغ یکی از چهرههای متحول شده گیلان میرود و در تغییر چهره وی در حمایت از مشروطه مینویسد: «سپهدار و امیر اسعد نشستند و گفتند و سرانجام آنکه، سپهدار در میان مشروطهخواهان ماند و پسرش در میان ناخرسندان از مشروطه ماند که تا فردا چه پیش آید. سپهدار پهلوان دوره صدارت عینالدوله، گشاینده مسجد جمعه، کشنده سید عبدالحمید در )دوران) خودکامگی، پسگیرنده در بند افتادگان قوچان در استرآباد بهعنوان آزادیخواهی، گلولهباران کن قانون اساسی در چشمهعلی، کشنده آزادیخواهان تبریز، سردار سپاه عینالدوله در جنگ [با] ستارخان و باقرخان و کشنده آزادیخواهان تنکابن به دست پسرش، به آزادیخواهان و مشروطهجویان پیوست.» (ص ۱۱۷)
فصل چهارم «از رشت تا قزوین» با اشاره به برخی سخنان تقیزاده درباره حرکت مجاهدین به سوی تهران آمده است: «از رشت تا قزوین» «پیش آمدن مجاهدان گیلان بهسوی قزوین و تهران تنها روسیه و انگلیس را نیازرد و شماری از سیاستمدارانی که از سران مشروطه بهشمار میآمدند و رسیدن خشمگنانه مجاهدان به تهران را آرزوی خود نمیدانستند، را نیز آزرد. تلگرافی از سید حسن تقیزاده در دست است که در آن نوشته شده حرکت مجاهدین به طرف تهران مخالف دوستی ملت و شاه است و خواسته بود که مجاهدان گیلان به رشت بازگردند و پذیرای سخن شاه در گشودن مجلس و بازگرداندن مشروطه شوند.» (ص ۱۴۳)
«گشودن تهران و فرو انداختن خودکامگی» در فصل پنجم به بیان دلایل حرکت مجاهدین به سوی تهران پرداخته و مینویسد: «سپهدار درباره آنکه چرا بر آن شدند به تندی راهی تهران شوند، مینویسد: چون بنده وضع اردوی خود را بد دیدم، جمعی فراری و جمعی مستعد فرار، گفتم اگر در تهران شکست بخوریم بهتر است تا اینکه در اینجا دستبسته گیر بیفتیم. گفتم «زن طلاق» است، کسی که امشب به سمت تهران حرکت نکند. حضرات هم گفتند ما هم حاضرین سه ساعت دیگر حرکت کنیم… حضرات رسیدند. اول خودم جلو رفتم الی ده سعیدآباد. آنجا ماه جزیی، که شب چهارشنبه ۲۴ جمادیالثانی بود، پیدا شد. موسیو یفرم و سالار حشمت یوسفخان را با فیضالله بلد جلو روانه کردم.» (ص ۱۷۵)