همیشه برفی

من با شعر یک جور برخوردِ حسی می کنم . بیرون از عادت . با یکی دو استثناء سطح پایینی از شعر را در مجلات می خوانیم. دلم برای شاعر می سوزد.

تمام بیماری های موجود در جسم و روان و ژن و عقب ماندگی ذهنی اش را می شود در شعرش دید. این نگاه به ظاهر ستمگرانه است.

اما اگر به هوشیاریِ حتی و فقط درصدی از شاعران جوان بیانجامد، باز قابل اغماض است .کمتر کسی می داند شعر در کوتاه ترین مسیر حرکت می کند .

در فاصله ی شکستن صدای رعد: آذرخشی که می زند و کوکبی های کنار حوض می ریزد. شاعر، گاهان ما را به دلتنگی زمزمه می کند…

با اولین برف
به بام خانه ی تو می آیم
مرا می روبی
به درگاهت می افتم

دستهایت
به من جان می بخشند
آدمک برفی می شوم
و با خنکایم
از پله های مرطوب لبت
پایین می روم

آه
چه زیباست
جغرافیای تنت
ای همیشه ی برفی

افسوس
آب شدم
با تو نگفتم حرفی!

رمان شعر

آیا صدای پای روح مرا نمی شنوید
چه زیبا و سنگین
پشت این کلمات مه آلود می گذرد
چونان شرم
در سرخی سیب
و پاکی
پس از لیف صابون؟

آه،
جسم بیچاره!
دهشت خاکی ات ترا بس
در مماس خارج سه دایره :
تولد
ازدواج
مرگ
جسمم
عاشق روحم شده است
آیا نقش چهره میمونی را
در جمجمه نارگیلی من دیده؟

عمری بر لبه ی روح من
این قاطر
راه رفته است؟

————————–

نویسنده: محمود طیاری
ناشر: گیلکان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 70
اندازه کتاب: رقعی – سال انتشار: 1372 – دوره چاپ: 1

یک پاسخ ارائه کنید