وقایع گیلان در عصر شاه‌عباس اول

با روی کار آمدن شاه‌عباس سیاست تمرکزگرایی شدیدی دنبال شد، وی درصدد برآمد که ملوک‌الطوایفی و سلسله‌های محلی را در کشور براندازد و با ایجاد یک حکومت قوی و مستقلِ مرکزی، قدرت و فرمان دولت، یعنی شخص شاه را بر تمام کشور حاکم سازد.

این امر خان‌احمد را با خطری جدی روبه‌رو ساخت، زیرا شاه‌عباس حکومت خان احمد را برنمی‌تافت و دنبال فرصت و بهانه‌ای بود تا به گیلان لشکرکشی نماید و سرانجام در سال هزار هجری قمری، به حکومت خان احمد پایان داد.

موضع‌گیری‌ها و رفتارهای خان احمد بهانه لازم را برای حمله شاه‌عباس به گیلان فراهم نمود. در سال ۹۹۸ ه¨. ق. ۱۵۹۰ م؛ که سال سوم سلطنت شاه‌عباس بود، یکی از سرداران شاه به نام محمدشریف خان چاووشلو (از استاجلوها) به علت خشم شاه به گیلان پناه برد و خان احمد از استرداد او سرپیچی کرد. نامه‌ای نیز مبنی بر مصالحه با دولت عثمانی به شاه‌عباس نوشت و چندی بعد نیز نمایندگانی به دربار عثمانی گسیل داشت. این موارد به‌علاوه رد پیشنهاد خواستگاری از دخترش برای محمدباقر میرزا (صفی میرزا) پسر شاه‌عباس، همه موجب ناراحتی شاه صفوی و حمله او به گیلان گردید. تلاش‌های خان‌احمد برای دریافت کمک از تزار روس یا سلطان عثمانی بی‌نتیجه ماند و او ناگزیر پس از شکست در برابر قوای شاه‌عباس به شروان فرار کرد و حکومت گیلان دردست سرداران شاه‌عباس افتاد.

خان احمد پس از ورود به شروان، وزیر خود خواجه حسام‌الدین لنگرودی را با تحفه‌های فراوان به نزد سلطان مراد سوم عثمانی فرستاد و از او کمک خواست و سپس خود نیز عازم درگاه سلطان عثمانی شد. خان‌احمد با توجه به اختلافات مذهبی و سیاسی دولت‌های عثمانی و ایران و علاقه دولت عثمانی به تصرف عراق، برای تحقق اهداف خود که همانا حکمروایی مستقل در گیلان بود به تکاپو پرداخت؛ به همین سبب متوجه دولت عثمانی شد و قصد داشت از آن طریق با حمایت یک کشور دیگر به آرزوی خویش نایل گردد. زیرا نزدیکی به دولت عثمانی را تضمینی برای استقلال خود می‌دانست. او حتی شکایاتی نیز به دربار جلال‌الدین اکبر پادشاه مغول هند نوشت و سعی نمود تا از نفوذ او برای خلاصی خود از خشم شاه عباس استفاده کند. از طرفی خان احمد در حقیقت قدرت و نیرومندی و بسط صفویه را نتیجه تربیت و مجاهدت تبار خویش می‌دانست، لذا اطاعت و آستان‌بوسی معمول آن زمان، باطبع وی موافق نیامد و از این نظر روح سرکشی داشت که نام‌آوری خویش را با دارا بودن حکمرانی مستقل گیلان دنبال می‌کرد.

اسکندربیک ترکمان از نامه‌ای که خان احمد برای خواندگار روم فرستاد، نتیجه گرفت که خان احمد برای بقای خود حاضر شد گیلان را پیشکش سلطان عثمانی نماید و در تحت لوای او به بقا و فرماندهی خود ادامه دهد. از این نظر می‌توان چنین استنتاج کرد که وی برای عدم اطاعت از شاه‌عباس و حفظ موجودیت خود به این‌کار تن داد، با اینکه شاه‌عباس وسایل سلطه او را در گیلان فراهم آورد، لیکن او بدان راضی نشد. همچنین می‌توان گفت شاید احمدخان می‌خواست با ایجاد جنگ و جدال بین شاه‌عباس و سلطان عثمانی، نظر شاه را به جای دیگر معطوف و خود به آرزوی دیرینه‌اش برسد. اقدامات خان احمد قبلاً موجی از نفرت را در دل شاه صفوی برانگیخته بود و شاه می‌خواست در وقت مقتضی، خان‌احمد را به بند بکشد، ولی او نیزاز عواقب کار اطلاع داشت، می‌دانست که یگانه راه همبستگی بین او و شاه صفوی، تسلیم محض و آستان‌بوسی مسند قدرت است که این را احمدخان برنمی‌تافت.

نامه‌های سلطان عثمانی به شاه‌عباس دربارهٔ خان‌احمد و سرزمین گیلان و شکایات خان‌احمد به پادشاه گورکانی هند همه بی‌نتیجه ماند و او نتوانست به گیلان بازگردد. شاه‌عباس پس از فرار خان احمد، ولایات گیلان را به سردارانی که موجب شکست خان احمد شده بودند داد. از آن جمله ولایت لشت نشا را به میرعباس سلطان سپهسالار او داد و سپهسالاری لاهیجان را به طالشه کولی یکی دیگر از سرداران او سپرد. علی‌بیک سلطان وکیل و سرپرست ابراهیم‌خان والی گیلان بیه‌پس را هم به لقبِ خانی و حکومت بیه‌پس مفتخر ساخت. اما پس از چندی بوسعید نامی از سران گیلان با طالشه کولی سپهسالار لاهیجان و گروهی از سرداران بیه‌پیش و بیه‌پس مصمم شدند که استقلال از دست رفته گیلان را تجدید و حکام و سپاهیان قزلباش را ازآن سرزمین بیرون کنند. پس در شهر لاهیجان دولتی مستقل به وجود آوردند و سه فرستاده نزد خان احمدخان به استانبول فرستادند تا به کشور بازگردد. سخت‌گیری‌های سرداران و مأموران شاه در گیلان، و از طرفی روحیه رام نشدنی و بی‌باک گیل‌ها، و تلاش حکام محلی برای بازیافتن موقعیتِ از دست رفته در بروز شورش مؤثر بود. لیکن باانتشار این خبر، شاه‌عباس که قصد برانداختن حکومت‌های محلی را داشت، برای تحقق سیاست تمرکزگرایی، بار دیگر فرهادخان قرامانلو را با قوای کافی برای تنبیه شورشیان روانه گیلان کرد. در همان حال حکومت گیلان بیه‌پیش را نیز به فرهادخان سپرد و او را به لقب فرزندی مفتخر گردانید. سرداران قزلباش در اندک زمانی لاهیجان را گرفتند ودولت نوبنیاد گیلان را برهم زدند و بوسعید و طالشه کولی به جنگل‌ها فرار کردند. در همان سال علی‌خان حکمران بیه‌پس نیز شورش کرد که فرهادخان قرامانلو توانست او را شکست دهد و با دستگیری او، سراسر گیلان دوباره به اطاعت پادشاه صفوی درآمدند. بوسعید و طالشه کولی را نیز پس از چندی در جنگل‌های گیلان دستگیر کردند و به دستور شاه کشتند.

با کشته‌شدن میرعباس سلطان سپهسالارِ خان‌احمد به تحریک شاه‌عباس، مجدداً شورش دیگری در لشت نشا پدید آمد. میرعباس که قبلاً از خان احمد رویگردان شده و به شاه‌عباس پیوسته بود، از طرف او به حکومت لشت نشا منصوب شد، ولی غالباً در مصاحبت شاه به سر می‌برد. شاه‌عباس که به نحوی قصد داشت شر او را از سر خود کم کند با ترفندی موجبات به قتل رسیدن او را فراهم کرد. از این‌رو، یکی از بستگان میرعباس سلطان به نام کارکیا علی حمزه در سال ۱۰۰۳ه¨. ق در لشت نشا سر به طغیان برداشت و غیبت درویش محمدخان روملو از سرداران قزلباش راکه به جای فرهادخان به حکومت بیه‌پیش منصوب شده بود، غنیمت شمرد و با ده هزارتن از مردم همراه خود بر لاهیجان تاخت و آن شهر را غارت کرد. اما او هم نتوانست استقلال گیلان بیه‌پیش را تجدید کند و به‌دست سرداران قزلباش کشته شد. شاه‌عباس در پی خبر این شورش به درویش محمدخان دستور قتل‌عام ولایت لشت نشا را داد. با اینکه وی سه روز به مردم مهلت داد که خود را از معرکه کنار بکشند، اما سرانجام «آدم بسیار از صوفی و چینی]چگینی [اروملو و ملازمان امرای بیه‌پس، به اتفاق سپهسالاران و اعیان داخل بلاد لشت نشا و بلوکات شده، جمعی کثیر از مردم لشت نشا و توابع، عرضه تیغ یاسا گشتند و اسیر و برده بسیار به‌دست لشکریان افتاده، نهب و تاراج بی‌حدوحصر نمودند». خان احمدخان حاکم فراری گیلان بیه‌پیش که در استانبول به سر می‌برد پس از مرگ سلطان مراد سوم، در سال ۱۰۰۳ ه¨ . ق به بغداد رفت و سرانجام در همان‌جا در سال۱۰۰۵ ه¨ . ق درگذشت. گیلان نیز به دنبال برخوردهای پی‌درپی و کشتارهای متوالی سرانجام در سال ۱۰۰۷ ه¨ . ق به تصرف شاه‌عباس درآمد. وی توانست سراسر گیلان را از تصرف تیولداران و حکام بیرون آورد و آن را جزو املاک خاصه شاهی قراردهد و حکومت آن سرزمین را به میرزا محمدشفیع خراسانی معروف به «میرزای عالمیان» وزیر فرهادخان قرامانلو سپرد. شاه‌عباس در سال ۱۰۰۵ ه¨ . ق . ۱۵۹۶ م. نیز به مازندران لشکر کشیده و چهار سلاله امیران محلی را سرنگون ساخته و مازندران را نیز جزو املاک خاصه خویش قرار داده‌بود. شاه‌عباس که این‌گونه شورش‌ها و قیام‌ها را با شدت و خشونت فرومی‌نشاند، از فتح خود در گیلان بسیار شاد شد و چون «خاطر خطیر شهریار کشورگشا از مهمات گیلان فراغت یافت چند روزی در دارالسلطنه قزوین نوای عیش و عشرت». برافراشت و به جشن و سرور نشست. اما آنگاه که شاه‌عباس در ۱۰۳۸ ه¨ . ق وفات یافت. فرصتی فراهم شد تا داعیه‌دارانی که سال‌ها در انتظار به سرمی بردند، زمینه را برای اهداف خود که همانا دستیابی مجدد به قدرت در گیلان بود مساعد بپندارند و با تعیین پسر جمشیدخان رشتی به شاهی، علم طغیان برافراشتند.

از نظر اجتماعی جامعه گیلان از دو طبقه تشکیل می‌شد: طبقه فرادست یا حاکم و طبقه فرودست یا محکوم. طبقه حاکم گیلان دارای سنت دیرینه‌ای بود که مطابقِ فرهنگ محلی به اعمال قدرت و نفوذ خود می‌پرداخت. طبقه حاکم را اعیان سلاله‌های محلی، زمینداران و عمده مالکان و صاحبان اقطاع تشکیل می‌دادند. اینان گاه با نفوذ سیاسی وگاه با سلطه اقتصادی خود بر مردم اعمال قدرت می‌کردند. در وضع این طبقه حاکم باسیاست تمرکزگرایی شاه‌عباس اول تغییر پدید آمد. بدین‌صورت که شاه‌عباس پس از تصرف گیلان و برانداختن حکومت محلی خان احمد گیلانی، آن سرزمین را ملک خاصه اعلام کرد و اداره آن به‌دست مأموران و دیوانیان اعزامی از مرکز افتاد. لذا اعیان و خوانین و اعقاب سلاله‌های محلی که موقعیت گذشته خویش را از دست دادند، راه اختفا و انزوا پیش گرفتند و در کمین فرصت نشستند تا مگر روزی مراد خویش بجویند.به جای اینان، دیوانیان، تحصیلداران و مأموران دولتی قرار گرفتند و به اعمال فشار و ستم بر مردم پرداختند.

در مقابلِ طبقه حاکم، طبقه محکوم قرار داشت که مرکب از صاحبان حِرَف، پیشه‌وران، رعایا، کشاورزان و کارگران محلی بود. صاحبان حرف و پیشه‌وران به کارها و مشاغل معمولی جامعه می‌پرداختند و از طبقات مولد جامعه محسوب می‌شدند. رعایا و کشاورزان به کار زراعت و کشاورزی و باغداری و به ویژه تولید ابریشم می‌پرداختند. سطح زندگی این طبقه چندان رضایت‌بخش نبود و فشار مالیاتی سنگین بود، زیرا معافیت‌های مالیاتی شاه‌عباس در نواحی مرکزی، شامل منطقه گیلان نمی‌شد. خاصه شدن گیلان که اقتصاد آن بر پایه کشاورزی و کلاً زمینداری قرار داشت، خود موجب افزایش فشار مالیاتی بر مردم گشت به ویژه پس از انحصار ابریشم به فرمان شاه که مهم‌ترین کالای آن عصر به‌شمار می‌آمد و گیلان از نواحی عمده ابریشم‌خیز ایران محسوب می‌شد.تولیدکنندگان ناچار بودند که ابریشم را به عاملان شاه بفروشند که پس از ذخیره شدن درانبارهای شاهی، خود شاه‌عباس به طرق مختلف (از طریق کمپانی‌های خارجی، ارامنه وغیره) به فروش آن اقدام می‌کرد.

اراضی خاصه یا خالصه متعلق به شخص شاه بود و عواید آن‌ها مستقیماً به خزانه شاهی داخل می‌شد یا به مصرف مخارج دربار می‌رسید و قسمتی از آن‌ها نیز تیول اعضای دستگاه سلطنتی یا افراد سپاهیان مخصوص شاه و کارمندان و مؤسسات وادارات بود. از این‌رو، عایدات ایالات خاصه در خود محل نیز صرف امور اقتصادی ورفاه حال عامه نمی‌شد و در مجموع زندگی مردم در فشار و تنگنا قرار می‌گرفت.

حکومت دیرپای وزیران گیلان نیز موجب خستگی و آزردگی رعایا از آنان شده بود . شورش‌ها و قیام‌های گاه‌به‌گاه در خطه گیلان و لشکرکشی‌های دولت مرکزی برای سرکوب این تحرکات، بر زندگی مردم تأثیر می‌گذاشت و از این رهگذر دستخوش ضرر و زیان‌ها و خساراتی می‌شدند.

قلمرو اراضی خاصه (مثل گیلان و مازندران و نواحی دیگر) به وسیله وزیران و عاملان ویژه‌ای که صرفاً در امور کشوری قدرت داشتند و از طرف دولت شاه تعیین می‌شدند اداره می‌شد. شیوه اداره اینان از لحاظ رعایا بهتر از شیوه اداری حکام و بیگلربیگیان نبود. ساخت دیوانی اداره گیلان قبل از وقوع قیام غریب‌شاه گیلانی، مرکب

از یک وزیر، یک معتمد، چند سپهسالار نظامی، چند دبیر، چند محاسب و مستوفی و افرادی به‌عنوان محصل مالیاتی (جمع‌کنندگان مالیات) بود. به واسطه سابقه مردم گیلان در قیام علیه دولت صفویه طبیعی است که سختگیری و خشونت مأموران دیوانی مرکزی در آن منطقه شدید بود. این امر بر مردم فشار وارد می‌کرد و آنان رادر برابر این اجحافات آماده و مساعد تحرکات خشن می‌نمود.

در قیام غریب‌شاه نیز اگر چه عده‌ای از بزرگان و ملاکین در پی اهداف خود آغازگر آن شدند، اما با پیوستن توده مردم به این شورش به‌سرعت طرفداران غریب‌شاه افزایش یافتند و این شورش به شکل یک حرکت اجتماعی از طرف مردم گیلان درواکنش به فشارهای مالیاتی و ظلم عاملان صفوی درآمد. مردم در این قیام گسترده، علیه ظلم و حکومت مرکزی و بی‌عدالتی‌های اجتماعی اعتراض کردند و به‌زودی حکمرانان دولتی را از منطقه دور کردند. به عبارتی، این حرکت اجتماعی که مورخان روسی(۶. ص۵۵۴). آن را یکی از بزرگترین قیام‌های مردمی در قرن یازدهم هجری قمری به‌حساب آورده‌اند، با شدت گرفتن دامنه آن، رهایی از تسلط مأموران حکومتی و استقلال بیشتر را طلب می‌کرد. تصرف انبارهای ابریشم و کالاهای دیوانی نشان‌دهنده خشم مردم از تحمیلات دولت بر این ولایت بود. زیرا مالیات ابریشم معادل یک سوم محصول، و صدور و فروش ابریشم گیلان را شاه در اختیار داشت و محصول ابریشم گیلان ۸۰۰۰عدل بود (۱۳. ص۲۸۱ و ۵. ص۷۴۴). که بالاترین میزان این محصول در کشور بود. انحصار محصول ابریشم که به مقدار زیاد در گیلان به عمل می‌آمد در بروز نارضایتی توده مردم مؤثر بود و آنان برای رهایی از این انحصار و نیز کاستن فشار مالیاتی و تغییر در مناسبات اقتصادی حاکم قیام کردند و مالکان و حکام و متنفذین نیز بیشتر برای مقاصد سیاسی خویش در رأس این قیام قرار گرفتند.

به نوشته اسکندربیک ترکمان: «وزرا و عمال گیلان و تحویلدارانِ مال دیوان، از غوغای عام و هجوم لئام سراسیمه گشته، جهت حفظ جان و صیانت ناموس و عیال خودبه کنار کشیده، اکثر دست از اموال و اثقال و اعمال بازداشتند و آن بی‌دولتان دست‌درازی‌ها به جهات دیوانی و متملکات تجار و اغنیا و متمولین هر دو ولایت نموده، آلاف و الوف تصرف کرده به باد بی‌نیازی دادند.» (۲. ص۱۶).

یک پاسخ ارائه کنید