فقدان شهر،ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان(1)

یکی از شاخص های مهم در بررسی وشناخت تاریخ هر کشور ویا منطقه ای، بررسی استعداد پیدایش شهر درآن محدوده است.

زیرا چنان که «رابرت پارک» نظریه پرداز مکتب شیگاگو با هوشمندی گفته است، «شهر کارگاه تمدن بشر بوده است». بدین ترتیب نبود این کارگاه درهرمحدوده ای به معنی کند وبطئی شدن فرایند تحول تاریخی وتاخیردرتغییرات تاریخ ساز آن محسوب می شود.اما منشاء پیدایش این کارگاه تمدن بشردرتاریخ چه بوده است؟وپرسش مهمتر این که چه عاملی مانع شکل گیری شهر به مفهوم واقعی در گیلان قدیم شده است؟از چه زمانی گیلان به مفهوم واقعی دارای شهر به مثابه ی کارگاه تمدن شد؟پاسخ به این پرسش هادر شناخت تاریخ قدیم وجدید گیلان ویافتن الگوی نظری برای تجزیه وتحلیل تاریخ این بخش از ایران بسیار مهم است. ما کوشش می کنیم به اجمال به این پرسش ها پاسخ دهیم.

بررسی گوردون چایلد باستانشناس استرالیایی نشان داده است که در پیدایش وحیات شهرها، دستیابی به مازاد محصول نقش کلیدی داشته است.او در کتاب سیر تاریخ خود می نویسد که مهمترین تحول مهم در تمدن بشر، گذار از مرحله ی اقتصاد مبتی بر شکاروگردآوری خوراک به اقتصاد مبتی بر کشت ودامداری یعنی تولید خوراک بود. او این تحول را انقلاب نئولتیکی یا انقلاب نوسنگی نامید. اما به نظر او تحول تاریخ ساز دوم در زندگی بشر هنگامی روی داد که انسان موفق به تولید مازاد محصول ودر پرتو این تحول موفق به ایجاد شهر شد. مازاد محصول یا مازاد اقتصادی به آن بخش از تولیدگفته می شود که به روش های گوناگون از جریان تقاضاهای جاری موجود یک واحد اجتماعی(یک خانواده،یک موسسه ویا یک جامعه)کنارگذاشته شده وخارج ازنیازهای مصرف بیولوژیکی واجتماعی فرد وجامعه انباشت می شود. به اعتقاد چایلد،تولید مازاد اقنصادی در تاریخ بشر فرصتی فراهم کردتا گروهی ازمردم در نقطه ای به جز روستا وبا فعالیتهای کم و بیش متفاوت گرد هم آیند. چایلد برای نخستین بار از این تحول به نام «انقلاب شهری» در تاریخ بشر نام برده است.بعدها پژوهشگران دیگری نظیرپیرسون، ویتلی وآدامز، ضمن پذیرش این نکته ی درست، به آن ایرادی وارد کردند وآن این بود که در پیدایش شهرها ، مازاد اقتصادی تنها شرط لازم است ونه کافی. به عبارت دیگرشرط کافی برای هستی یافتن شهرها، علاوه بر وجود مازاد اقتصادی، وجود«وسیله ی نهادی» برای تمرکز واستخراج مازاد به اشکال گوناگون در یک نقطه ی جغرافیایی خواهدبود. بدین ترتیب برای تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی یک سازمان اجتماعی، سیاسی ویا مذهبی لازم بوده است تا این مازاد رااز نظر جغرافیایی در یک نقطه ی معین متمرکزنماید(برای بحث تفصیلی تر، ن.ک:ناصر عظیمی ،پویش شهرنشینی ومبانی نظام شهری، نشر نیکا1381).

بنابراین وقتی نطفه های شهر در منطقه ای شکل می گیرد، این بدان معنی است که در پیرامون آن در پرتو تغییرات تکنولوژیکی،انسان قادر شده است که بازتولید ساده وخود مصرف را به بازتولید گسترش یابنده ی دارای مازاد محصول تبدیل نماید.این فرایند همچنین بدین معنی خواهد بودکه این مازادتوسط قدرتی متمرکزکننده در یک نقطه ی جغرافیایی در حال تحقق است. همین تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی است که بستر وبنیان کارگاه تمدن بشریعنی شهر را شکل می دهد. از این رو همچنین گفته شده است که بدون مازاد اقتصادی تمدنی بوجود نمی آمد. مازاد محصول، پایه گذار بازار محلی وتجارت محلی ودر صورت ضرب آهنگ رشدسریعتر آن، سبب ساز بازار منطقه ای وفرامنطقه ای ودر نتیجه شکل گیری تجارت منطقه ای وفرامنطقه ای از طریق مراکز شهری خواهد بود.حاصل این فرایند تمرکز جغرافیایی مازاد اقتصادی بیشتردر نقطه ای معین وتوسعه ی مداوم شهرنشینی است.

اما اغلب ازتمرکز کننده ی این مازاد به دلیل استفاده از زور برای استخراج مازاد اقتصادی و تمرکزجغرافیایی آن در یک نقطه ی معین از فضا جغرافیایی، انتقاد شده است لیکن این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت که به رغم دشواری این فرایند، کاری که در راستای پیدایش ناگزیر یک فرایند تمدن سازاتخاذ شده به طور نسبی مترقی وپیش برنده ی تمدن بوده است وصرفنظر ازشیوه های عمل گریز ناپذیرآن ، کارکردی در جهت ترقی وپیشرفت تمدن بشرداشته است. بدون طی چنین فراینددشواری، اساساً شهر نشینی ویا به قول رابرت پارک خلق یک کارگاه تمدن میسر نبوده است.ضمن آن که توسعه ی شهرنشینی نه فقط به طور نسبی سبب بهبود زندگی مردم از طرق گوناگون شده بلکه زمینه ی تحول وتکامل بشر در عرصه های گوناگون تکنولوژیکی، سازمان اجتماعی، فرهنگ وشیوه ی زندگی ودر مجموع تمدن شده است. این مقدمه از آن نظر در بررسی ما ضروری بوده است که در تاریخ گیلان شاید بتوان گفت بیش از هر منطقه ای در فلات مرکزی ایران شاهد غیبت شهردر تحولات تاریخی خود بوده است. به عبارت دیگر یکی از ویژگیهای اصلی تاریخ گیلان فقدان شهر به عنوان کارگاه تمدن بشر، غیبتی طولانی داشته است.
فقدان شهردر گیلان قدیم به مثابه ی فقدان کارگاه تمدن

چنان که می دانیم اولین تمدن شناخته شده در محدوده ی گیلان امروزی تمدن آهن بوده است که در دو پهنه ی مارلیک- دیلمان و تالش شناسایی شده واین تمدن ها شهرت نه فقط منطقه ای وملی بلکه جهانی داشته اند. به باور نگارنده این تمدن های کوتاه مدت که چون برق وباد وبدون پیش زمینه های اساسی تمدنی در گیلان در دوره ی آهن( II) ظاهر ودیگر تکرار نشدند، حاصل شرایط ژئوپولتیکی معینی در نواحی فراتر از کمربند پوششی جنگل درگیلان بود که در غرب ایران در اثر اقدامات خشونت آمیز هیستریک امپراتوری آشور پدیدآمد وپهنه های تمدنی فوق را برای مدتی تا سقوط این امپراتوری در سال612پیش از میلاد به محیطی امن برای توسعه وتحول تغییرداد واین پهنه های تمدنی در گیلان را در اتحادی نا نوشته با دشمن آشوریان یعنی اورارتو قرارداد.با این حال این توسعه نیز نتوانست به دلیل ویژگیهای معین جغرافیایی نه بومی شود ونه تداوم یابد ونه شهری حتا کوچک پدیدآورد.دراین تمدن، باستانشناسان با پی گیری مستمرخود همچنان در آرزوی دیدن حتایک سازه ی معماری سالهاست که به حفاری وجستجومی پردازند . باید یادآوری کنیم که این تمدن ها اصولاًدر پهنه ای که ویژگی جغرافیایی گیلان امروزی با آن شناخته می شود یعنی جلگه ی هموار ساحلی مرطوب هیچ رابطه ای نداشته است.

دردوره ی باستان نیزدر نواحی جلگه ای هیچ سکونتگاه حتا روستایی، دست کم به صورت مشخص وثبت شده تا کنون شناخته نشده است.در نواحی فراتر از کمربندجنگلی یعنی آن نواحی که پیش تر استعداد خودرا برای ایجاد تمدن آهن در حوزه ی تمدنی مارلیک – دیلمان وتالش نشان داده، چیز قابل توجهی شناخته نشده است واحتمالاً نیزفاقد سکونتگاهی که با شهر پهلوزده باشد،بوده است.

بعد از فروپاشی دولت ساسانی به دست مسلمانان، گیلان اگر چه برخلاف فلات مرکزی ایران با گسست در هیچ حوزه ای روبرو نشد لیکن همچنان همانند دوره ی باستان برای سالها در انزوا باقی ماند ودر این انزوا، قدرت، بیشتر در دست فرمانروایان ایلی دامداردیلمیان بودکه میانه ی چندانی با تمدن یکجانشینی جلگه نشینان نداشتند. یادآوری این نکته مهم است که دیلمان در قرون نخستین اسلامی تنهابه بخش شرقی رودخانه ی سفیدرود تا رودخانه ی چالوس گفته می شد واین قلمرو شامل دوبخش جلگه ای به نام گیل وبخش کوهستانی به نام دیلم بودکه امروزه شامل شهرستان های تنکابن، رامسر، رودسر، املش،لنگرود،لاهیجان،آستانه،سیاهکل وشهرستان رودبار می شد.

بخشی از استان قزوین در شمال رودخانه ی شاهرود وبخشی از استان زنجان یعنی طارم نیز جزو دیلمان واقعی یا به قول جغرافی نویسان زمانه «دیلم خاصه» محسوب می شد.بنابراین قلمروگیل ودیلم (دیلمان) برخلاف تصور عموم هیچ ربطی به غرب رودخانه ی سفیدرود نداشت.مقاومت پرآوازه ای که در تاریخ به نام گیل ودیلم(دیلمان) صفحات زیادی ازنوشته های مورخان وجغرافی نویسان عرب وایرانی را در چهار سده ی نخست اسلامی پر کرده، منحصراً به شرق رودخانه ی سفیدرودتا چالوس مربوط بوده است. درپهنه ی جلگه ای این محدوده بود که تدریجاً تحول کشاورزی برای نخستین بار به طور سازمانیافته ومتاثر از تحولات پیشگامانه ی تولید کشاورزی درطبرستان وگرگان، به گیلان رخنه کرد. در غرب رودخانه یا ناحیه ای که بعداً «پس گیلان» نامیده شد، انزوای جغرافیایی آن از دو دیوار بلندیعنی دیوار اختلاف مذهبی با شرق رودخانه وموانع ارتباطی رودخانه ی سفیدرود متاثر بوده است. در نتیجه توسعه در قلمرو های مختلف این واحد جغرافیایی تنهامی توانست در تعامل با ناحیه ی شمال غربی گیلان یعنی از طریق ناحیه ی طیلسان(تالش)به کندی انجام گیرد.فراموش نکنیم که دراین زمان وهمچنین سالها بعد نیز این ناحیه ی واسط یعنی تالش با اشتغال غالب به شیوه ی معیشت دامداری شبانی، در زمینه ی کشاورزی تجربه ای کسب نکرد تا آن را به جلگه ی مرکزی غرب سفیدرود(بیه پس یا پس گیلان)انتقال دهد. اخذ وگسترش مذهب تسنن(بیشتر حنبلی) درناحیه ی پس گیلان(نامی که احتمالاً ، پیش گیلانی ها به مبداً وموقعیت جغرافیایی خودبرای آن انتخاب کرده بودند) نیز در اثر همین فرایندتعامل با ناحیه ی شمال غربی(تالش) حاصل شده بود.نتیجه ی حاصل ازاین جداسری ها بین دوبخش از گیلان این بوده است که شرق گیلان به تحقیق دراثرپیشگامی در توسعه ی کشاورزی در اثرپیوند و تعامل با طبرستان، توانایی واستعداد بیشتری برای تولید مازاد اقتصادی ورسیدن به سکونتگاههای دست کم کوچک وروستایی، پیش قدم بوده است. این البته به هیچوجه هنوزبه معنی دستیابی به شهر نبود. نخستین گزارش ها دراین زمینه را جغرافیدان گمنام قرن چهارم(نویسنده ی حدودالعالم)از سکونتگاههای این دوبخش از گیلان به دست داده است. امااو به تاکید از «ناحیه» و«ده» نام می برد ونه «شهر».تاکید کنیم که تا این زمان تا جایی که ما اطلاع داریم همه ی منابع به دلیل فقدان سکونتگاه های مهم حتا روستایی از واژه های کلی ناحیه ی «گیل ودیلم»، «دیلمان» و«جیل یا جیلان» سخن به میان آورده اند وبرخلاف نام بردن از شهرهای متعدد در طبرستان، دراین ناحیه هیچگاه نامی از یک مرکز جمعیتی یا سکونتگاه مشخصی سخن گفته نشده است(مگر تاریخ های محلی که در سالهای بعد نوشته شده است).نباید تصور کرد که این امر فقط به دلیل انزوای نظامی وامنیتی پدیدآمده از اقدامات ستیزه جویانه ی دیلمیان برای اطلاع نداشتن از درون این منطقه بوده بلکه به باور نگارند این تاریکخانه ی داده های تاریخی در قرون نخستین اسلامی وپیش ازآن به سبب فقدان حتا یک شهر در این محدوده بوده است.
در هرحال نویسنده ی حدودالعالم دیلمان را در شرق رودخانه ی سفیدرودبه دوبخش تقسیم می کند که یکی به قول او برکران دریاست یعنی در ناحیه ی جلگه ی ساحلی است ودیگری اندر کوه ها وشکستگیها(دره ها) واقع شده اند. به قول او « اما ،این کی برکران دریاست،ایشان را ده ناحیتست خرد،چون لترا،وارپوا،لنکا[لنگا]،مرد،جالکرود[چالک رود]،کرک رود،دیناررود،جوداهنجان،سلان رودبار،هوسم. واز« پس‌کوه»، برابر این ده ناحیت،سه ناحیت بزرگست،چون وستان،شیر، بژم». اما او تاکید می کند که در این نواحی چیزی که می توان یافت تنها روستاو یا به قول نویسنده «ده» های بسیاراست:«وهر ناحیتی‌را از این ناحیتها ، ناحیتها وده های بسیارست».جالب است که او ضمن آن که دراین زمان یعنی در سال372هجری در کل ناحیه ی دیلمان به آبادی و آبادانی آن اشاره می کند لیکن موفق به نام بردن هیچ شهری نمی شود. در نتیجه نزدیکترین شهر به محدوده ی دیلمان را دربیرون از آن در مرز طبرستان ودیلمان ودردرون طبرستان یعنی در کلار وچالوس سراغ می گیرد:« واین همه[محدوده ی دیلمان] اندر مقدار ، بیست فرسنگ اندر بیست وپنج فرسنگ واین ناحیت دیلم ناحیتیست آبادان وبا خواسته ومردمان وی همه لشکری‌اند یا برزیگر وزنانشان نیز برزیگری کنند. وایشان را هیچ شهری با منبر نیست وشهرشان کلار است وچالوس»(حدودالعالم،به کوشش ستوده1340ص148 همه جا تاکید ار ماست). چنان که می دانیم کلار وچالوس در بیرون از مرز دیلم ودر طبرستان واقع شده بود.یادآوری کنیم که دراین زمان به برکت کوشش های ناصر کبیر رهبردارای وجه کاریزماتیک زیدیه در شرق گیلان که در بین 287تا301هجری پایگاه درس وبحث خودرا در حدود صد سال پیش ازنوشته ی حدودالعالم درهوسم انتخاب کرده بودوبرای نخستین بارسواد خواندن ونوشتن را به همراه مباحث فقه وکلام به این ناحیه آورد، هوسم مهمترین وپرآوازه ترین سکونتگاه انسانی در شرق گیلان بودولی در هیچ منبعی از این مکان به نام شهر نام برده نشده است.

جغرافیدان گمنام ایرانی الاصل ما برخلاف مقدسی که سه سال بعد یعنی در سال375در گیلان بوده، محدوده ی دیلمان رااز چالوس تا هوسم(رودسر) می دانداماجلگه ی شرق گیلان از لنگرود تا سفیدرود را نیز به انضمام غرب سفیدرودجزو گیلان به حساب آورده لیکن در همان حال آن را دربخش «این سوی رودی»آن جای می دهد. او در این سوی رود یعنی از لنگرود تا سفیدرود هفت ناحیه معرفی می کند:«اما از این سوی رودیان را هفت ناحیت است بزرگ،چون لافجان،میالفجان،کشکجان،برفجان،داخل،تجن،جمه[چمه].واما آنک از آن سوی رودیان اند[که]ایشان را یازده ناحیت بزرگ است،چون حانکجال،ننک،کوتم،سراوان،پیلمان شهر،رشت،تولیم،دولاب،کهن روذ،استراب وخان بلی.وهرناحیتی رااز این ده هاست ،سخت بسیار.واین ناحیت گیلان ،ناحیتی آبادان وبا نعمت وتوانگرست…وایشان را شهرکهاست،بامنبر،چون گیلاباذ، شال ،دولاب ،پیلمان شهر.این شهرکهاست خرد واندر وی بازارها وبازرگانان وی غریب اند »(حدودالعالم 1340،پیشین‌صص149-150). پیداست اگر شهری نیزبا تعریف زمانه دراین ناحیه موجود بوده،از نظر نویسنده شهرک است و چون نویسنده از تلقی شهرک برای این نقاطِ سکونتی هنوز چندان راضی نیست به آن پسوند «خرد»را نیزاضافه می کند:شهرکهای خرد. لازم است بگوییم که اصطخری وابن حوقل که کتاب خودرا دربین سالهای320تا350هجری نوشته اند ، در نقشه هایی که از سواحل جنوبی دریای خزر ارائه کرده اند به وضوح نشان داده اند که در محدوده ی بین چالوس تا آستار نتوانسته اند حتا یک مرکز سکونتی قابل ذکر روی نقشه های خود نشان دهند. آن ها دراین بخش از نقشه ی خود تنها کلمات کلی مثل دیلمان، دیلم، الجیل به عنوان ناحیه ی سکونتی ذکر کرده اند وبر خلاف طبرستان وگرگان هیچ نقطه ی شهر در نقشه ی خود ارائه نکرده اند. در همین حال در محدوده ی طبرستان، حدود ده نقطه ی سکونتی وشهری دراین نقشه ها نمایانده اند( ن.ک: به نقشه های کتاب اصطخری وابن حوقل).

مقدسی نیزمحدوده ی گیلان رابه دو بخش تقسیم می کند،شرق رودخانه ی سفیدرود را دیلمان می نامد که مذهب همه ی آنان شیعه وغرب سفیدرود را با اکثریت سنی می داند.او می نویسد که دیلمان، کوره(ناحیه یا شهرستان)ی است کوهستانی وشهرهایش کوچکند ومهمترین شهر آن را بروان می داند که قصبه یعنی مرکز اداری دیلم است ولی به گفته ی او نه ثروتی دارد ونه اهمیتی ونه خانه ای مرفه ونه بازاری فراخ ونه شهری بزرگ ونه [مسجد] جامعی بلکه همه دیه ها کثیف است. برای محدوده ی گیلان باتوجه به مشخص کردن نوع مذهب و نام شهرها در نوشته ی مقدسی، می توان گفت که منظور اواز گیلان، همان غرب رودخانه ی سفیدرود است.دراینجا سه شهر نام می برد شامل دولاب که می گوید قصبه ی جیل(گیلان) است وآن را شهری خوب وبازارش را زیبا توصیف می کندولی محل آن را ذکر نمی کند.دیگری بیلمان شهر که به باور نگارند در نزدیکی روستای زیکسارکنونی(شمال غربی مناربازارشهرستان صومعه سرا)واحتمالاً مرکز گیل گسگر بعدی ونقطه ی سوم را تحت عنوان کهن روز در ناحیه ی تالش امروزی معرفی می نماید(مقدسی 1361ج2صص517-542).با توجه به شناختی که ما از شهرهای بعدی گیلان داریم،هیچکدام ازاین نقاط در آن زمان نباید به معنی دقیق کلمه شهر بوده باشند ودر نتیجه قادر به ایجاد یک فرهنگ شهری برای توسعه ی اقتصادی، اجتماعی وفرهنگی نبوده اند.این نقاط بیشتر مراکز شاهک های طایفه ای برای کنترل مازاد محلی تلقی می شدندومکان بازارهای هفتگی نیز بودند.یاد آوری کنیم که نقاط جمعیتی در این منطقه از گیلان به اعتبار آماری که ملکونف وخودزکو حتا در میانه ی قرن نوزدهم ارائه می کنند، به جز شهر رشت(که موضوع جداگانه ای دراین زمان بود وبه آن اشاره خواهیم کرد) وتا حدودی لاهیجان ، بقیه ی نقاط مراکزی با جمعیت حدود دو تا سه هزار نفر بیشتر نبودند که فقط در روزهای بازار هفتگی رونقی پیدامی کردند.
پایان یافتن حکومت آل بویه وظهور اسماعیلیان در الموت وتحت فشار عملیات تروریستی این گروه در غرب طبرستان وشرق دیلمان، هوسم مرکز شیعیان ناصریه(شاخه ای اززیدیه به مرجعیت ناصر کبیر) ازهوسم به لاهیجان انتقال یافت که از قرن ششم جایگاه مهمتری نیز یافته بود.درنتیجه در شرق گیلان لاهیجان ودر غرب گیلان فومن به عنوان مراکز اداری تلقی می شدند لیکن هیچکدام از این دو مرکز به ویژه فومن قادر به سلطه ی خود برملوک الطوایفی غرب ویا شرق گیلان وایجاد یک واحد مرکزی یکپارچه نبودند.

اگرتوصیف اصیل الدین زوزنی را که درسال652هجری از گیلان به دست داده مبنای تحلیل خود قراردهیم، باید بگوییم که به طور کلی تقسیمات جغرافیایی ‌در گیلاان عمومابر پایه‌ی واحد« ده» و«روستا»بنا شده بود وشهربه مفهوم واقعی درواژه‌شناسی گیلکان دراین دوره نه فقط جایگاه اندکی داشت بلکه حتا آن را بیشتر با واژه ی «بازار» می شناختند که در فرهنگ گیلان بیشتر یک اتفاق موقتی بود که در هرهفته در برخی از سکونتگاه ها عموماًیک یا دو باردر هفته اتفاق می افتاد.اودرمورد تقسیمات محلی گیلان می نویسد که:«هرده عددخانه را دیهی گویند وهرده دیه را صده وهرده صده راخانی وبافواه شفاهاً گویند فلان ناحیت چندین خانی است»(زوزنی به کوشش رابینو1369ص184).چنان که پیداست دراین تقسیم بندی ، مبنای تقسیمات محلی- جغرافیایی از واحد تعداد خانه‌وسپس ده‌ساخته شده است.درهمین نوشته گفته می شود که :«بازاریانرا شهر‌ی وبرزیگران راگیلگویند » (همان ،ص184).پیداست که دراین زمان بازار وگوراب که تنها به صورت موقت در یک روز هفته اتفاق می افتاد به واژه ی شهر مفهوم واقعی می داد. این بدان معنی بود که شهر به مفهوم دائمی وجودنداشت بلکه با جمع شدن مردم به طور موقت در یک روز وتشکیل بازار یا «گوراب» که از همان انبوهه وگروه گرفته شده بود وبه قول گیلانیان «بازار گورا»، جمعیتی معادل شهر در یک نقطه گرد هم می آمدند.

در تمام سالهای قرن هفتم، هشتم ، نهم وحتادهم ویژگی شهرنشینی گیلان با تصویری که زوزنی از نقاط سکونتی گیلان به دست داده، به میزان زیادی تطبیق می کند. فقدان شهرچنان که گفته شد به مفهوم فقدان کارگاه تمدن وفقدان مرکز وکانون توسعه در این پهنه ی سر سبز بوده است. شهر جایگاه آزاد شدن انسان بوده وهست.شهرعرصه ی تعامل اندیشه ورقابت آزاد برای توسعه وپیشرفت مناسبات اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی وکانون انباشت ثروت و سرمایه وجایگاه بازتولید گسترش یابنده در تمام قلمروهای زندگی بوده وهست. برای نبود شهر است که در گیلان تا قرن نهم هجری هیچ اثر مکتوبی پدیدنیامده است. می توان گیلان را با مازندران مقایسه کرد که شهری چون آمل از همان آغاز دوره ی نخستین اسلامی، شهری در خوروجایگاه تولید اندیشه وتفکر وپروراندن شخصیتهای بزرگ فرهنگی چون محمد جریرطبری(مورخ نامدار همه ی دوران تاریخ قدیم دست کم در کشورهای اسلامی)، ومحل رشد وپرورش کسانی چون ابن اسفندیار(نویسنده تاریخ طبرستان)، اولیاء الله آملی(نویسنده ی تاریخ رویان)، وحتا خاندان ظهیرالدین مرعشی ودیگران بوده است.در تمام این سالها تنها نقطه ای که می توان در گیلان به آن نام شهر داد، لاهیجان بوده است که درآن تا حدودی گروه های اجتماعی نسبتاً قوی از تولید کنندکان صنعتی، خدمات اجتماعی وفرهنگی یعنی فعالیتهای غیر کشاورزی رادر خودجای داده بود . بدین ترتیب بقیه ی نقاط همان مراکزسیاسی- اداری حقیر وکوچکی بودند که تنها در روزهای بازار هفتگی رونقی به هم می زدند.

قسمت دوم : فقدان شهر،ویژگی اصلی تاریخ قدیم گیلان(2)

 

یک پاسخ ارائه کنید