قصه آفاق
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود تا…
دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند سایه ی سوخته دل این طمع خام مبند دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود تا…
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست …
بی تو ای جان جهان ، جان و جهانی گو مباش چون رخ جانانه نتوان دید جانی گو مباش همنشین جان من مهر جها…
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم …
ز پرده گر بدر اید نگار پرده نشینم چون اشک از نظر افتد نگارخانه ی چینم بسازم از سر زلف تو چون نسیم …
چند یاد چمن و حسرت پرواز کنم بشکنم این قفس و بال و پری باز کنم بس بهار آمد و پروانه و گل مست شدند …
دل چون توان بریدن ازو مشکل است این آهن که نیست جان من آخر دل است این من می شناسم این دل مجنون خویش…
بازم به سر زد امشب ای گل هوای رویت پایی نمی دهد تا پر وا کنم به سویت گیرم قفس شکستم وز دام و دانه …
گذشتم از تو که ای گل چو عمر من گذرانی چه گویمت که به باغ بهشت گم شده مانی به دور چشم تو هر چند داد…
صبا به لرزش تن سیم تار را مانی به بوی نافه سر زلف یار را مانی به گوش یار رسان شرح بی قراری دل به ز…