بزن بریم (بخشی از یک رمان)

بعد از ظهر یک روز گرم تابستان سال ۱۳۵۳ …
بعد از ظهر یک روز گرم تابستان سال ۱۳۵۳ …
همینطور که روی تختخواب نیم خیز شده بود …
با صد هزار خلق تنهایی بی صد هزار خلق تن…
عصری داشتم دندونامو خلال میکردم که بچه …
1 نماز صبح را که می خونم دیگه خوابم نمی…
ناگهان شروع کرد به نوشتن . ولی، سطر به …
لامصب بازم سوخت! تو به این می گی قهوه ا…
صدایش دیگر در نمی آمد، از صبح علی الطلو…
چرا هر چی من می گم تو فقط می گی “انار، …
نمیدانم کجا او را دیدهام. قیافهاش خی…