تانگوی تخم مرغ داغ
میخواستم یه شاخه زیتون توی باغچه خودم یادگار بذارم، درخت مقدسی که خداوند به میوهش قسم خورد؛ اما به جای اون شجره طیبه از خونه من یه مار دراومده، و این مار توی اون لانه مرده.
حالا من وارث اون لانه هستم، تا با عذابی که روی زمین میکشم، بار گناهان خودمو سبک کنم… یعنی مَشیت خدا برای من این بود؟… این لکهایه که با آب کوثرم شسته نمیشه
بخشی از کتاب تانگوی تخممرغ داغ
موسی
انیس
حسین
محسن
شکوه
قیصر
آقابالا
ملیحه
اسی
آقای جلوه
تهران در عهد نوح
صدای کوچه « آبشار » که نبش کوچه دنیاست.
دو اتاق در چپ و راست صحنه و راهرویی در وسط که آن ته دو شاخه می شود. شاخه اول با سه پله به زیر، مشرف به حیاط است. و شاخه دوم با گردشی که به چپ می کند، مستقیم به طبقه بالا می رود. سمت راست ما اتاق پذیرایی است و اسباب منظره اش یک فرش کهنه، یک دست مبل نو، یک طاقچه که رویش آینه برنجی و یک جفت لاله احمد شاهی قرار گرفته و پنجره ای که رو به حیاطِ آجر فرش باز می شود. وقتی از قاب پنجره نگاه می کنیم، تمام چشم انداز ما یک دیوار بلندِ نم کشیده و یک درخت خرمالوی سرما زده است، فقط. اما سمت چپ اتاق نشیمن است، با دری که آن روبه رو به پستو می خورد. توی این اتاق اثاث مختصری هم دیده می شود، که هر کدام در جای خود بازی و معنایی در نمایش ما دارند: شمایل حضرت محمد، چند کتاب چرمی روی طاقچه، بخاری نفتی، صندوق چوبی اسقاط و تخت یک نفره ای که ملافه سفیدِ پاکیزه ای رویش کشیده اند و یک پتوی تا شده پایینش.
در اذان غم انگیز مغرب نور آهسته ای به اتاق نشیمن می تابد. موسی با جلیقه و عرقچین سیاه و ته ریش جوگندمی سر به سجده گذاشته، اندکی بعد بر می دارد. آقابالا با نان سنگک برشته بلندی در انتهای راهرو پیدا می شود. سیگاری به نی کشیده، شاپوی لهیده ای