پر از دردم نمی خندم بگو با دل چه باید کرد؟
که من خشکم تو بارانی بگو با گِل چه باید کرد؟

کمی امروز و فردا کن کمی نم نم بیا شاید
بفهمم سرنوشتم را که تا ساحل چه باید کرد؟

تو خورشیدی و در طوفان به امّید تو می جنگم
ولی مهرت اگر بر من نشد مایل چه باید کرد؟

تمام عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی اما نمی داند که با حاصل چه باید کرد؟

به پای عشق او هر دم خودم را تن به تن کشتم
بگو یا قاضی الحاجات با قاتل چه باید کرد؟

ببین مقتول این قصه به من یکریز می خندد
و من با خود گلاویزم که با این دل چه باید کرد؟

 

#محمد_فرخ_طلب_فومنی
از کتاب طره های باد

 

یک پاسخ ارائه کنید