“دهان گشودن برای هیچ نگفتن” بخش دوم
در پاسخ به بعضی از انتقادها به وضعیت شعر گیلکی
عباس گلستانی gmail.com@agolestan
سیاست در زندگی نمیتواند شعر تلقی شود، اما میتواند مثل هر موضوعی دیگر در شعر وارد شود وتبدیل به مضمون گردد و در اجرای شعر، به گونهای از نوع امر سیاسی، استاتیک خود را توسط شاعر به نمایش بگذارد. اما، این اتفاق اگر بیافتد، شعر دیگر نمیتواند به استقلال کامل خود برسد و این استقلال هنگامی به سوی خود میل میکند که در اجرای زبانی، شعر موفق عمل کرده باشد و در این عرقریزی، زبان از اصلیت خود که همان معنا رسانی صریح است فاصله بگیرد تا به کمک ابزار و آرایه های زبانی، شعر به استقلال در اجرا برسد. ولی کمتر اتفاق میافتد که شعر در این حوزه به استقلال تام و تمام رسیده باشد، اما به درصدی از موفقیت دست مییابد. زیرا یکی از علتهای آن خود زندگی است که شعر جدای از آن نمیتواند سروده شود، به خصوص انتخاب موضوع و سوژه هایی از نوع امر سیاسی که مستقیم شعر را از ارجاع زبانی به ارجاع بیرون از شعر هدایت میکند و شعر را هر چه بیشتر در راه رسیدن به استقلال دور میکند، مگر آنکه شاعر آن قدر توان هنرمندانهای داشته باشد که بتواند حداقل تعادلی بین ارجاع بیرونی و ارجاع درونی شعر ایجاد بکند. وقتی شاملو میگوید:
یاران ناشناختهام/ چون اختران سوخته/ چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد/ که گفتی/ دیگر زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند (بر سنگفرش)
پر از ارجاعات برون متنی است و آن تعادل مورد نظر در این شعر ناپیداست. اما وقتی که میگوید:
شب با گلوی خونین/ دیر گاه/ دریا نشسته سرد/ یک شاخه در سیاهیِ جنگل/ به سوی نور فریاد میکشد (شاملو، از مجموعه شعر باغ آینه)
کاملا به تعادل در ارجاع بیرونی درونی شعر میرسد و شعر به استقلال نسبیِ خود میل میکند و خواننده در برابر میدان وسیعی از تأویل قرار میگیرد که میتواند آزادانه و دموکراتیک از القاء یا القاعات شعر برداشت کند و به توانایی تأویل پذیریِ متن پی ببرد.
امروزه وقتی جامعه شناسان لیبرال اعلام میکنند که به مرحلهای از تکامل روابط و مناسبات اجتماعی رسیدهایم که میتوان از آن با عنوان “مدرنیتۀ دوم یا ثانوی ” نام برد (موفه، 1391: 9)، مرحلهای که در آن آدمها از پیوندهای جمعی مثل سازمانهای اجتماعی، گروههای هنری و غیره جدا شده و پشت به سنتهایی میکنند که تاکنون مانع آن بودهاند تا فرد وقت خود را صرف اموری بکنند که بیشتر ویژگیهای فردی دارند تا جمعی، و نتیجه آن میشود که هویت فردی، بی تفاوت نسبت به هویت جمعی، ساز خود را کوک کند. در این شرایط، طرح “افق مشترک”، آیا نباید توسط انتقاد کنندۀ محترم با دقت بیشتری ارائه میگردید؟
“با این مقدمۀ تاریخی، پیش از این که به تحولهای بعدی شعر گیلکی بپردازم، تلاش میکنم تا ابتدا برخی انتظارها و تعریفها در حوزۀ شعر مدرن را به صورت خلاصه فهرست کنم تا با خواننده به افقی مشترک برسم و پس از آن مقدمهای در تعریف و شاید باز تعریف سیاست و ربطش به هنر بیاورم؛ چرا که در ادامه دائم از واژۀ “سیاست” و “تعهد” استفاده میکنم و بد نسیت در حدود و ثغور این مفهوم در این بحث به افق مشترک برسیم.”. (گیلاناوجا، شماره 12). در ادامه به آن میپردازم.
جامعه هنری به ماننده یک جامعه عمومی از روستا تا یک کشور و حتی جامعه جهانی است و همچنان که نمیتوان در درون آنها آشتیِ سیاسی را با اخلاق و پند وُ اندرز بر قرار کرد، در جامعه هنری نیز، تقاضای اعمال یک نظریۀ ادبی با اتکا به سیاست و انسان گرایی نیز امر شایستهای نخواهد بود، چرا که تفکر دموکراتیک به بیراهه برده میشود، زیرا تلاش برای رسیدن به “افقی مشترک”، هستۀ دموکراسی را که همان تقابل است به فراموشی میسپارد و دموکراسی هم، بدون رویارویی، رویایی بیش نخواهد بود. بنابراین، تلاش انتقادگر محترم ما برای رسیدن به “افقی مشترک” با مخاطب متن خود در بارۀ مفاهیمی از نوع “سیاست”، “تعهد”، “انتظارها” و “تعریفها” در “حوزۀ شعر مدرن”، تلاشی از نوع دموکراتیک نخواهد بود و به نقطهای ختم میگردد که به شرطی مثلا به آرمان خود دست مییابیم که زیر سقف یک “تعریف” و یا یک “بازتعریف” به “افقی مشترک” برسیم.
در ذات این نگاه به مسئله، امری نهفته است که تاکید بر درستی ِ قطعی نظریۀ “خودی” است و نظریۀ “غیر خودی” غلط و بی خودی است و به عوض دعوت رعایت تعامل در میان انواع نظریه ها و تعریف ها، پروژۀ دشمن سازی در پیش گرفته میشود و در زمین خود ساختۀ درست- غلط، بذر انتاگونیسم را بی توجه به آگونیسم میپراکند. اما چیزی را که به نظرم نباید در کنار “سیاست در شعر” از یاد برد، “سیاست برای شعر” است. چگونه؟
بین “سیاست” و “امر سیاسی” تفاوتهایی است که اولی در حوزۀ تجارب سیاسی در سیاست تعریف میشود و دومی که امر سیاسی باشد در حوزۀ نظریۀ سیاسی که دربارۀ جوهرۀ امر سیاسی تحقیق میکند. به قول هایدگر:
“سیاست به سطح انتیک (ontic)اشاره دارد، در حالیکه امر سیاسی مربوط به سطح انتولوژیک (ontological) میشود.” (موفه، 1391: 16)
سیاست با کردارهای سیاسی جلوه میکند، اما امر سیاسی مربوط به شیوهای میشود که جامعه با آن ساخته میشود. وبه باور بسیار از نظریه پردازان از جمله هانا آرنت امر سیاسی، فضایی آزادی و دموکراتیک است که بُعد جدلِ تخاصم و آنتاگونیسم را در بطن خود دارد و به تاکید شانتال موفه “عنصر قوام بخش جوامع بشری” نیز در همین نکته نهفته است. در حالی که سیاست “مجموعهای از کردارها و نهادها است که از طریق آنها نظم ایجاد میشود” (موفه، 1391: 16).
اما وجه مشخص و مسلط لیبرالیسم که همان رهیافت فردگرایانه میباشد، مانع شناخت ماهیت هویت جمعی میگردد و از فهم خصلت کثرتگرایانۀ “جهان اجتماعی” که پایۀ منازعات پلورالیسم را تامین میکند در میماند. به همین دلیل از درک ماهیت امر سیاسی که همان بُعد آنتاگونیسمیِ آن است، دور میشود.
من نمیگویم که انتقادگر ما نباید عقاید و آراء خود را در بارۀ شعر و یا شعر گیلکی نگوید و ننویسد، برعکس، حتما بگوید و بنویسد تا همه با آراء متکثر آشنا شویم، اما به گونهای نباشد که هر نظر و رایی حکم قطعی تلقی شود و از مخالفان آراء خود نخواهد تا به یک “افقی مشترک” برسند که اگر این اتفاق بیافتد، بُعد انتاگونیستیک انواع دیدگاهها که پایۀ تحول هنر و در اینجا شعر میباشد، نادیده گرفته میشود. نزدیکی این نگاهِ برقراریِ “افقی مشترک” به نگاه لیبرالیستی را میتوانیم در دو پارادایم لیبرالیِ زیر ببینیم:
1- پارادایم تجمعی، که از نوع مدل ابزاری است و نیروهای متفاوت و متعارض را به منظور کسب منافع حداکثری به سازش میرساند. عقلگرایی اقتصادی، مرکز ثقل این پارادایم است.
2- پارادایم رایزنانه، که به منظور ایجاد رابطه بین سیاست و اخلاق تشکیل شده است و در برابر عقلانیت مدل تجمعی، از بحث آزاد در میدان سیاست دفاع میکند تا بتواند به توافق اخلاقی- عقلانی دست یابند. در این مدل، سیاست از طریق اخلاق اعمال میشود نه از طریق اقتصاد.
بر خلاف ادعای هابرماس، کسانی که اجماع عقلانی رایزنی را زیر سؤال میبرند و سیاست را میدانی میدانند که مدام باید شاهد پیکار و منازعه بود و دموکراسی را نابود میکنند، باید یادآوری کرد که اتفاقا بر طبق تاکید کارل اشمیت باید بر امکان حداکثری تمایز دوست/ دشمن پای فشرد تا به اهداف سیاست دموکراتیک دست یافت و “فقط با اذعان به بعد انتاگونیسم امر سیاسی میتوانیم مسألۀ اصلی سیاست دموکراتیک را مطرح کنیم“(موفه، 1391: 20)
این که چگونه یک هویت جمعی شکل میگیرد، به شرط وجود “ما” و “آنها” است و این شرط ضرورتا بر وجود دشمنی و تخاصم نیست. بنابراین اعتقاد بر اینکه جامعهای از نوع دموکراتیک داشته باشیم که آنتاگونیسم در آن دفن شده باشد توهمی بیش نخواهد بود. به این ترتیب، برای تغییر در هر پدیده و امری باید زمینۀ هژمونیک آن فراهم آمده باشد و آن وقتی است که اولا امکان تغییر پذیریِ کِردارهای رسوب شدۀ اجتماعی، هنری و هر چیز دیگری، وجود داشته باشد، همچنان که نیما بعد از هزار سال به امکان تغییرپذیری مفصل بندیهای شعر سنتی فارسی پی برد و ثانیا، این تغییرپذیری همراه با سازندگیِ برتر و ارتقا باشد، به همین دلیل شعر را نباید بر مبنای منطق بیرون از خودش نقد کرد و طلبکارانه، امیال خود را دور از امر هنری در سیاست شعر رسوب داد و امر سیاسی را در کنارِ سیاست در شعر نادیده گرفت. باز هم بر این نکته تاکید میکنم که فقدان رعایت عدم قطعیت، در خواستِ تغییر مفصلهای هنری، نه تنها آنتاگونیسم را از بین نمیبرد، بلکه تبدیل آنتاگونیسم به گونیسم را به شیوهای که در دموکراسی منطبق باشد به تاخیر میاندازد. امانباید از یاد برد، همانگونه که در مفهوم دموکراسی نهفته است، آنتاگونیسم نابود شدنی نیست بلکه پالوده پذیر است و این بر خلاف اصول لیبرالها است که میدان سیاست را یک میدان خنثی معرفی میکنند و با حفظ هژمونی مسلط، برای تصاحب قدرت سیاسی با رقیبان خود به رقابت میپردازند، بدون اینکه تلاشی در جهت تغییر مناسبات قدرت بکنند.
این فضا از زمانی قدرت بیشتری گرفت که مدل شوروی و اقمار آن دچار فروپاشی شدند و نئولیبرالیسم خود را بی بدیلترین پدیده در حوزۀ سیاست، اقتصاد و دموکراسی معرفیکرد. و این در شرایطی است که وقتی شعار بحران ایدئولوژی و “پایانتاریخ” فوکویاما از رونق افتاد، کسانی مثل اولریش بک و آنتونی گیدنز، نسخۀ جدیدی از آن را به دلیل رشد فردگرایی و گریز از مدل هویتهای اجتماعی ارائه دادند و بر مبنای آن اعلام میدارند که به مرحلهای از مدرنیته با عنوان “مدرنیتۀ دوم” یا “مدرنیتۀ باز دارنده” گام نهادهایم که جوامع ما را به باز اندیشیِ عمیق پدیدهها از جمله سیاست فرا میخواند و وعده از جامعهای به نام “جامعه بیم”یا risk society دادند که اگر نتواند به پویاییهای درونی خود پاسخ مناسب بدهد، پیشرفت به ضد خود تبدیل شده و همه را به سمت ویرانی پیش میبرد.
در چنین شرایطی از جهان که منفعت فردی، فراخوان لیبرالها در یک سقف با افقی مشترک، هراساندن مردم با طرح “جامعه بیم”، حذف بعد اساسیِ امر سیاسی و در نتیجه تهی شدن امر سیاسی از تبدیل آنتاگونیسم به آگونیسم کولاک میکند، طبیعی به نظر میرسد که نگاه به هنر به عنوان یکی از ابزارهای معنوی انسان، هم در حوزۀ معرفت شناسی و هم در حوزۀ زیباشناسی، نمی تواند سطحی و بی تفاوت به رویدادهای این جهانی باشد و باز بر پایۀ همین نگاه هنرمندانه است که زنده یاد محمد مختاری را به این برداشت از شعر میرساند که شعر معاصر از دو مشخصۀ جالب توجه برخودار بوده است:
“الف- دستآوردهای افتخار آمیز شعر در نو اندیشیهایش که با طرح حق و حضور و شأن انسان همراه است.
ب- وجود برخی از عوامل و عناصر و زمینه های باز دارنده و کهنه و سنتی که با ارزشهای نو هماهنگ نیست، و به میزان همین ناهماهنگی نیز “درک حضور دیگری” را دشوار یا محدود میسازد. (مختاری، 1392: 20)
تاکید ماندگار محمد مختاری بر عبارت “درک حضور دیگری” در شعر امروز، به عبارتی دیگر همان بُعد اساسی امر سیاسی است که فهم و رعایت دموکراسی، آنتاگونسیم را به سوی آگونیسم هدایت میکند و آن را به امری اجتناب ناپذیر در شعر امروز ایران تبدیل کرده است.
کلید واژۀ آگونیسم (تبدیل دشمن به مخالف)، این فرصت را به انواع نظریه های ادبی، هم در طرح و هم در عمل برای علاقمندان متنوع خود فراهم میکند بدون اینکه آنتاگونیسم مقاوم انواع عقاید به جنگ و تخاصم برخیزند، فهم “درک حضور دیگری” از نوع ما / شما، به امری طبیعی از نوع دموکراتیک فراهم گردد. مهم این نیست که تحول در شعر را بپذیریم، مهمتر آن است که هر تحولی را صرفا در چهار چوب معیار خود نسنجیم و فرصت “درک حضور دیگری”
را ازدست ندهیم. همانگونه که زنده یاد محمد مختاری به زیبایی به این کشف نائل شده بود:
“اکنون فرهنگ انتقادیِ ما بس فراتر از آن خودبینیهای کودکانه و تنگ فکریهاست که نقد و بررسی را به “مچگیریها”،و “پنبهزدنها” و “نفی کردنهای کلیشهای” مبتذل و بازاری و به نرخ حقارتهای روزمره تبدیل میکرده است. آن گونه برخوردها که از شأن شعر و شاعران و انسان به دور است، و اگر امروز هم گاه دیده میشود، ارزانیِ همانهایی باد که هنوز هم به رغم این همه تجربه، هیچکس را قبول ندارند، و اثبات حضورشان همواره در نفی حضور دیگری است.” (مختاری، 1392: 23)
اگر آن جاودان نام، محمد مختاری به انسان در شعر معاصر نظر میکند به این معنا نیست که وجوه غیر سیاسی انسان در شعر نادیده گرفته شود و تنها در سیاست و امر سیاسی خلاصه شود، چرا که انسان علاوه بر داشتن وجه سیاسی، عاشق هم میشود، به محیط زیست هم علاقمند است، به برابریِ نژادها و جنسیت هم اعتقاد دارد، به مذهب خود و دیگران هم احترام میگذارد و همچنین حق طبیعیِ اوست که با تکیه به دانش و دریافتهای شخصیِ خود در زمینۀ هنر و در این جا شعر دست به نوآوری از جنس باورهای خود بزند و اصلا به سیاست هم نپردازد، هرچند که نمیتوان دیوار چین بین سیاست و امور دیگر زندگی کشید.
تحمل “درک حضور دیگری” بار مفهومیِ عمیقی دارد که دو بُعد تعیین کننده را دربر میگیرد؛ یکی حضور دیگری ازمن تا به منِ دیگر است، و آن یکی، حضور دیگری از من تا به غیر از من است که در هر دو صورت با شرایط تاریخیِ ویژه تعریف میشود، و این از تجارب تاریخیِ انسان است که تا به امروز به من و ما رسیده است، تا “من” خود را مدام بازپرداخت کنم و اگر این اتفاق روی ندهد، تحمل “حضور دیگری” همچنان یک آرمان خواهد ماند. فقط به سیاست در شعر نیاندیشیم، در کنار آن به سیاست برای شعر نیز فکر کنیم.
منابع:
1- مختاری، محمد. 1392. انسان در شعر معاصر. چاپ چهارم. تهران: انتشارات توس
2- مختاری، محمد. 1393. چشم مرکب. چاپ دوم. تهران: انتشارات توس
3- موفه، شانتال. 1391. در بارۀ امر سیاسی. چاپ اول. ترجمۀ منصور انصاری. تهران: انتشارات رخداد نو