شب به خیر جناب کنت و کاکتوس
من فقط واسه آدمای کله گنده میدوختم؛ اونم چی؟ با جِلِذقه عین توی تابلو. نه گمون کنی رُز؛ یکیش همین آقای ملکوتی: ماشین میفرستاد درِ دکون با چه عزتی منو سوار میکردن و میبردنم خونه.
همون جا اندازه میزدم و قیچی میذاشتم و یه تیکه میرفتم سایز، سایز خودش. بگی یه تیریشه کم و زیاد میشد، اصلا! شگرد داشتم خب کشکی نبود که. بعدشم پروب و سر وعده تحویل میدادم چِکه مث عروس. تازه خیال میکنی مزد میگرفتم که، نخیر! فقط ناز شست: سکههای طلا، ساعت آنتیک.
بخشی از کتاب شببهخیر جناب کنت و کاکتوس
کاکتوس
دفتر کار نویسنده معاصر، محمد اعتماد، واقع در طبقه هفدهم برج بلندِ نوسازی در شمال تهران. اعتماد با رُب دشامبر تِرمه آبی کنار پنجره بزرگ، پشت میز تحریر خمیده، سرگرم نوشتن است و ملودی لطیفی آهسته از دستگاهِ ضبط پخش می شود. کمی بعد قلم را می گذارد و خسته و خرسند به پشتیِ صندلیِ گردان تکیه می دهد و خمیازه لذت بخشی می کشد؛ سپس فنجان قهوه خود را برداشته، زیر تاثیر احساس ملایم آهنگ جرعه ای می نوشد. صدای زنگ تلفن. ضبط را خاموش می کند و گوشی را از تلفن روی میز برمی دارد.
اعتماد: بله… درود بر تو، چطوری فرودِ من؟… ( فنجان را می گذارد. ) همین السّاعه وارد ترمینال شدم؛ نقطه پایان شم گذاشتم و… نشسته م پشت میز و دارم به افتخار خودم از خودم پذیرایی می کنم… ( پاهایش را روی میز دراز می کند. ) جات خالی با یه نسکافه و یه سونات عاشقانه از شوبرت… خب، بعد از یک ماه قلم زنی ــ چی؟… درست هفتاد ساعت رو این نمایشنامه کار کردم… شاید بیس بار خوندمش و این ششمین باریه که نوشتمش. با وجود این نمی دونم چیه که به ام نمی چسبه… ( پاهایش را زمین می گذارد. ) یه کم تخت تمام می شه دیگه، چطور بگم؟ خلاصه فرود عزیز، اگه دو روز دیگه امان بدی، یه رُتوش، شاید یه مونولوگ، حتی یه حرکت مختصر نجاتش بده… ( بلند می شود. ) … نه، نه، من نمی خوام به مخاطب خودم رشوه بدم و به اش بگم: بفرمایین! این اثر ناقابل بنده، اینم امضای دوم مال شما. برعکس، می خوام یقه شو بگیرم، بزنمش زمین و مثل بختک بیفتم روی سینه ش. می خوام خواب نازشو آشفته کنم… سادیسم؟ ( می خندد. ) چی می گی؟ این یه رابطه بسیار مدرن بین نویسنده و مخاطب شه؛ می گی سادیسم؟ ( با خنده توی اتاق راه می افتد. ) … البته که باید دقیق بخونی فرود عزیز من. تو بی ادبی کارگردان منی… آره، اجرای تو در حقیقت یه جور چِکاپه و تاروپود نوشته منو اقلاً به خودم نشون می ده… نه جون تو، ممکنه یه خرده بدقولی شده باشه، ولی بی وفایی هرگز… قطعا… حتما… « کاکتوسِ » من به نام تو مُهره. فقط یه روز، اگه یه نصفه روز وقت بدی… می دونم، بعله، پشت خط موندی، علاّف