غریب‌شاه یا عادل‌شاه

برخی از نویسندگان عصر صفوی عادل‌شاه را همان غریب‌شاه می‌دانند و برخی دیگر آنهارا دو نفر ذکر کرده که هر دو در دوره شاه صفی در گیلان قیام کرده‌اند. عبدالفتاح فومنی که از اهالی گیلان است، «عادل‌شاه» را لقب همان کالنجار سلطان پسر جمشید خان می‌داند

که سال‌ها در لباس فقر و فنا و گمنامی و ناکامی به‌سر می‌برد و عده‌ای از بزرگان محلی گیلان او را به این لقب موسوم ساخته و به سلطنت برداشتند. سپس به خانه پیرشمس گل گیلوایی که به اعتقاد آن‌ها شیخ زمان بود آمده، کمر او را بستند و بر اسب نشانده و نقاره به نام او زدند. به اعتقاد وی همین عادل‌شاه را عراقیان و قزلباشان غریب شاه می‌گفتند؛ بنابراین در نوشته فومنی، عادل‌شاه و غریب‌شاه یک شخصیت است که با دو لقب شهرت یافته‌است.

لیکن در برخی از این متون آمده‌است که پس از قتل غریب‌شاه، عده‌ای که متنبه نشده بودند شخص دیگری را به ادعای برادری غریب‌شاه یا نبیره جمشیدخان، عادل‌شاه نام نهادند و «اراده بغی و طغیان» داشتند. اما قبل از هر گونه اقدام، میرزا تقی وزیر مازندران و گیلان مشهور به ساروتقی از محل اختفای آن‌ها اطلاع یافت و پس ازدست یافتن بر آنان «آن بی‌عاقبت بی‌سعادت را با فتنه‌انگیزان بی‌خرد به نهانخانه عدم فرستادند و آتش فتنه آن ولایت به زلال اقبال همایون خاقانی انطفا…» پذیرفت و آرامش به گیلان برگشت.

در تاریخ ملاکمال (۷. ص۲۱) هم شرح واقعه طوری بیان شده که عادل‌شاه شخص دیگری غیر از غریب‌شاه است.

رضاقلی‌خان هدایت که بعدها از این حادثه یاد کرده نیز این دو «فتنه» را از دو شخص می‌داند و می‌گوید: «… عجیب‌تر از این قضیه عادل‌شاه است که گیلانیان شخص دیگری به‌دست آوردند و او را عادل‌شاه برادر غریب‌شاه خواندند و او نیز به‌دست آمده سفاهت آن قوم آشکارا شد.» (۲۴. ج۸. ص۴۴۰) در منتظم ناصری نیز آمده‌است «… درسنه ۱۰۳۸ فتنه دیگری در گیلان بر پا شد و آن این است… چون غریب‌شاه… در اصفهان در میدان نقش جهان به دیار عدم فرستاده شد بعد از او گیلانیان، دیگری را بدست آورده او را عادل‌شاه برادر غریب‌شاه خواندند و او نیز گرفتار و نابود گردید و این دو واقعه در عصر شاه‌صفی بوده‌است.» (۳. ص۱۴۶).

به نظر می‌رسد قول عبدالفتاح فومنی را بتوان به دلایلی ارجح دانست. زیرا قول‌مورخان بعدی که از منابع عصر صفوی به ویژه نوشته اسکندربیک ترکمان (در ذیل عالم‌آرای عباسی) برداشت شده، به دلیل بُعد زمانی و مکانی با واقعه نمی‌تواند مبنای قضاوت و اظهار نظر قرار گیرد، مانند نقل قول اعتمادالسلطنه و رضاقلی خان هدایت که‌از مورخان دوره قاجاریه به‌شمار می‌روند. اسکندر بیک ترکمان که این مورخان از او نقل کرده‌اند نیز اثر خود را بعد از وقوع حادثه و به عنوان ذیلی بر تاریخ عالم‌آرای عباسی نگاشته و با بعد مکانی که با حادثه داشته، شاهد عینی آن نبوده و نوشته وی مبتنی بر مسموعات بوده‌است. چون سرزمین گیلانات در عصر صفویه همواره ناآرام و محل بروز شورش‌های پی‌درپی بوده و کالنجار سلطان شخصیت اصلی این قیام به هر دو لقب:غریب‌شاه و عادل‌شاه اشتهار یافته بود، این مورخ، دو شخصیت جداگانه را از آن مراد کرده‌است. شاید هم بزرگ‌نمایی از اقدامات ساروتقی، اعتمادالدوله بعدی شاه‌صفی، بوده که در سرکوب این شورش نقش داشته‌است. اما عبدالفتاح فومنی از نظر زمانی و مکانی به حادثه نزدیک بوده و از شاهدان عینی این قیام و دیگر وقایع گیلانات در عصر صفویه می‌باشد. وی از وقایع‌نگاران رسمی صفویه نبوده، بلکه اثر او یک تاریخ محلی‌است و قصد مؤلف از نگارش تاریخ گیلان، ابتدا آن بوده که «قضیه مذکوره]غریب‌شاه[را به نوعی که سانح شده بود، تألیف نماید» (۱۷ . ص۵). لیکن سپس دیگر وقایع قبل از آن را نیز به نگارش درمی‌آورد. از این نظر، اعتبار سخن او از دیگران بیشتر است.

بنابراین غریب‌شاه همان کالنجار سلطان رشتی بوده که مردم گیلان به دلیل ظلم و اجحافات عمال و دیوانیان صفویه در آن ایالت، او را عادل‌شاه لقب دادند، بدان امید که از ستم و بی‌عدالتی موجود رهایی یابند. اما در نظر دولتیان به غریب‌شاه اشتهار یافت، چراکه او پیش از آن، قدرت خود را بر اثر تسلط شاه‌عباس بر گیلان از دست داده بود و درغربت و گمنامی به سر می‌برد.

نگرش مورخان رسمی درباره قیام

مورخان عهد صفوی حتی نویسندگانی از اهل گیلان، از غریب‌شاه و مردمی که در قیام او شرکت داشتند با عناوین و عبارات زننده‌ای یاد کرده‌اند که نشان از دشمنی و نفرت دولتیان از این شورش دارد. از شخص غریب‌شاه با صفاتی چون: مجهول، بیچاره، بی‌کس، بازیچه غریب، بی‌عاقبت، سفیه نادان، روسیاه ابله، مخذول، شارع امنیت و بدفعال = یاد کرده‌اند و در هوّیت او یعنی انتساب به فرزندی جمشیدخان اختلاف نموده‌اند. محمد معصوم اصفهانی می‌گوید: «شخص مجهول‌القدری را به اعتبار آنکه پسر جمشیدخان است موسوم به غریب‌شاه نموده…» (۱۹ . ص۵۰)، اسکندربیک نیز می‌نویسد: «شخصی را به پسری جمشیدخان موسوم نموده…» (۱ . ص۱۵) و اعتمادالسلطنه او را «شخصی مجهول که ادعا کرده از نواده حکمرانان قدیم گیلانم…» (۳ . ج۲ . ص۱۴۶) معرفی کرده‌است.رضاقلی‌خان هدایت هم در حوادث سال ۱۰۳۸ ه¨ . ق از «فتنه گیلان» یاد می‌کند که«مجهولی به‌دست آوردند و گفتند پسر جمشیدخان والی بیه‌پس ] است[ و مخفی بوده کنون ظهور نموده و آن بیچاره را غریب‌شاه نام کردند و گیلانیان ساده‌لوح گرد او را گرفته شاه‌بازی آغاز نهادند. مجملاً سی هزار کس بر اطراف آن بی‌کس اجتماع کرده هر یک به حکومت دیاری نامزد شدند.» (۲۴ . ج۸ . ص ۴۳۹).

از اصل قیام با تعابیر: فتنه و سانحه، فساد و شورش، عصیان و طغیان، شاه‌بازی، لعب عجیب، دولت روباه صولت و غیره یاد شده و قیام کنندگان را با عناوین: اشرار و بی‌دولتان لئام، ارباب ضلال، گروه لئام، سفیهان ناقص خردِ سبک‌عقل، جمعی پریشان و قومی بی‌نام و نشان، اجامره و اوباش، لشکر بلاظفر اجامره، اهل فساد و جنود شیطان، تابعان گمراه، مخذولان، شوریده‌بختان سفیه و غیره توصیف کرده‌اند. = ذکر عباراتی از نوشته‌های این مورّخان درباره قیام غریب‌شاه منعکس‌کننده دیدگاه مورخان رسمی نسبت به چنین قیام‌هایی است که در مخالفت با نظام حاکم به‌وقوع می‌پیوست و طبیعی است که دستیابی به حقیقت این‌گونه حرکتها بر اساس گزارش‌های جانبدارانه از دولت صفوی تا حدی مشکل است. یکی از این واقعه‌نگاران رسمی در بیان این حادثه می‌نویسد: «جمعی از مردم گیلان که به سمت کم‌عقلی و صفت نادانی ضرب‌المثل اهل جهان‌اند، چون از قضیه ناگزیر حضرت غفران پناهی آگاه گشتند بر سر آرزویی که از دیرباز تخمیر وجود ایشان‌بود رفته شخص مجهول‌القدری را به اعتبار آنکه پسر جمشیدخان است موسوم به غریب‌شاه نموده به مسند حکومت آن دیار نشانده غاشیه اطاعتش بر دوش کشیدند و دراندک فرصتی جمعی کثیر و جمعی غفیر در سلک ملازمان و جان سپارانش منتظم گشته شورش و فساد آغاز نهادند و از قصبه لشت نشا… که همیشه معدن و منبع مردم شیطان‌سیرت شیاطین سریرت بوده… به عزم تاراج بلده رشت… متوجه شدند.» .

در گزارش مورّخ دیگری آمده‌است: «جمعی از شوریده‌بختان سفیه گیلانی بغی و فساد و طغیان ورزیده شخصی را… به روی کار آورده غریب‌شاه نام نهاده دستاویز خود ساختند و جمعی کثیر از اشرار و بی‌دولتان لئام و فتنه‌انگیزان بی‌عاقبت نکوهیده فرجام برسر او جمعیت نموده و برهمزن هنگامه عافیت خلق آن دیار گشتند… و جمهور مقیمان لشت نشا که همیشه فتنه‌انگیز و و واقعه‌طلب اند سر از دریچه عصیان و طغیان برآورده حکومت آن بی‌عاقبت را پذیرفته بر سر او جمعیت نمودند…» (۲ . صص۱۶ـ۱۵).

یک پاسخ ارائه کنید