غزل جنگل
کدامین صفحه از تاریخ خون تکرار شد جنگل
که مردان را سرِ مردانگی بردار شد جنگل
ولایت سوز برقی خرمن خونین دلان افروخت
جهان در پیش چشم خونچکانش تار شد جنگل
ز بس در جلوه مهتابش بکام شب پرستان گشت
به شرماب ستاره لاله گون رخسار شد جنگل
به رگباری که آشفته ست خواب همزبانی را
سرِ آزادگان را سینه ی دیوار شد جنگل
به تخت خاک تاج آفتابش باش ای خورشید
که بردار سرافرازی سری سردار شد جنگل
نهانجوشید در خواب پریشان رفاقت ها
شفقدم با سرود سرخشان بیدار شد جنگل
وطن گو رشک جنت باش از گلهای رنگارنگ
که از خون جوانان دامن کهسار شد جنگل
به چشم انداز مه آلود خون یاران عاشق را
رها در نور همچون گیسوان یار شد جنگل
چو بگشود از رگ ما چشمه ای از خون گیاه نور
به رُستنگاه شب از روشنی سرشار شد جنگل
شب مر گست و هستی بادبانها را برافرازید
که بندرگاه اخترهای شیرینکار شد جنگل
شفق خونرنگ دامون شعله ور دریا شهاب افشان
به عصیانی چنین توفنده پرچمدار شد جنگل
خوشا جمعیّت صافی دلان در آبی آواز
که صوفی مشربان را کعبه ی دیدار شد جنگل
برنج تلخ ما کاکل چو در خون رفیقان شست
اناالحق گاهِ منصوران شالیزار شد جنگل
دلی را مرکز اندوه گیلان کرده ام شیون
که بر آن نقطه در سیر و سفر پرگار شد جنگل