قحط شادابیست
آه … اگر رگبار گیسوی تو دریا دم نبود
یک کف از خاکِ کویرِ خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگردِ من
هر چه می رویید بی تو، جز گُلِ ماتم نبود
قحطِ شادابیست، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابرِ اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گِلِ آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل ((شیون)) غزال واژه ای رامم نبود