محمد علی افراشته
محمدعلی راد بازقلعهای (افراشته) فرزند حاج شیخ جواد مجتهد بازقلعهای به سال ۱۲۸۷ خورشیدی در روستای بازقلعهٔ رشت به دنیا آمد. او از پیشگامان شعر گیلکی و از نامداران شعر ساده و روان فارسی و از بزرگان طنز اجتماعی ایران است.
از جوانی در پی تأمین معاش به کارهای گوناگونی پرداخت: گچفروشی، شاگرد پادوئی شرکتهای ساختمانی، شاگردی بنگاههای معاملات املاک، معمار شهرداری، آموزگاری، هنرپیشگی، تئاتر، مجسمهسازی، نقاشی و سرانجام روزنامهنگاری و شاعری. همکاری با مطبوعات را از روزنامهٔ امید در سال ۱۳۱۴ آغاز کرد و بعدها در روزنامهٔ توفیق طنز خود را آزمود. نام او بعد از شهریور ۱۳۲۰ بهعنوان شاعری مردمی، مبارز و انساندوست بر سر زبانها افتاد. در سالهای پس از شهریور ۲۰ تا ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ آثار افراشته در نشریات حزب تودهٔ ایران چاپ میشد.
افراشته از ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ روزنامهٔ چلنگر را منتشر کرد. این روزنامهٔ فکاهی و سیاسی در چهار صفحه به قیمت دو ریال منتشر میشد و بیشتر اشعار و مطالب آن متعلق به شخص افراشته بود. انتشار این روزنامه یک حادثه در دنیای شعر و مطبوعات ایران بهشمار میرفت. بیتی از افراشته «بشکنی ای قلم ای دست اگر / پیچی ازخدمت محرومان سر» سالها سرتیتر روزنامه بود. دفتر آن در خیابان نواب بود که در عین حال منزل مسکونی افراشته نیز بود. منزلی که روز ۱۴ آذر ۱۳۳۰ مورد حمله اوباش و مخالفان وی قرار گرفت و همه چیز آن ویران شد.
افراشته همواره عشق و علاقهٔ فراوان به گردآوری ادبیات محلی داشت. اگرچه چلنگر به زبان فارسی منتشر میشد، اما از همان شمارهٔ اول صفحهای را به ادبیات محلی اختصاص داد. در این صفحه اشعاری به گیلکی، آذربایجانی، کردی، ترکمنی، لری، مازندرانی و… چاپ میشد. به خاطر خود افراشته که در شعر گیلکی سرآمد بود سهم اشعار گیلکی بیشتر بود. پس از مدتی این صفحه از چلنگر منتشر نشد و افراشته اعلام کرد که شهربانی از انتشار ادبیات محلی جلوگیری کردهاست.
انتشار چلنگر با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ قطع شد.
در دوران انتشار چلنگر و دوران جنبش ملی کردن نفت، فعالیت افراشته اوج گرفت و او چهل قصهٔ کوتاه نیز در همین سالها منتشر کرد.
چلنگر به معنی قفل و کلیدساز و نیز به معنای شخصی است که ازآهن، ابزار میسازد (آهنگر).
فضای چلنگر متأثر از فضای دوران ملی شدن صنعت نفت، مملو از عقاید مارکسیستی بود که بیشتر توسط حزب توده ایران دامن زده میشد.
چلنگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷، مجدداً منتشر شد ولی به دلیل ترویج افکار مارکسیستی و اتهام وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و حزب توده ایران تعطیل شد.
مهاجرت و مرگ
افراشته از سال ۱۳۳۲ به بعد زندگی مخفی را آغاز کرد. پس از کودتا تا یک سال و نیم در ایران مخفی بود و در خانههای همان مردمی زندگی میکرد که سوژههای اشعارش بودند. از چنگ فرمانداری نظامی گریخت و در اواخر سال ۱۳۳۴ از ایران خارج شد و به مهاجرت رفت. با نام مستعار «حسن شریفی» در بلغارستان ساکن شد. در ۱۳۳۶ در بلغارستان در هفتهنامه «استرشل» (زنبور قرمز) به زبان بلغاری داستان مینوشت. کوشش فراوانی برای نوشتن داستان به کار میبرد و با زحمت زیاد نوشتههای خود را به دیگران میسپرد تا به بلغاری یا ترکی ترجمه کنند وخوانندگان بسیاری داشت.”دماغ شاه” مجموعه نه داستان کوتا هاست که در سال ۱۳۳۸ش /۱۹۵۹ م به کوشش “دیمتری بلا کونف” پس از مرگ او به همین نام توسط انتشارات “رادی رادین “در صوفیه منتشر شد. این مجموعه پس از گذشت پنجاه سال به کوشش “بهزاد موسائی “نویسنده ومحقق گیلانی ترجمه و در ۱۰۷ صفحه توسط انتشارات «فرهنگ ایلیا» در اسفند ۱۳۸۸ منتشر شد. افراشته دارای همسر و سه پسر بود و در دوران تبعید یکی از پسرانش را به دلیل نارسائی قلبی از دست داد.
افراشته در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۳۸، درسن ۵۱ سالگی، با بیماری قلبی چشم بر جهان فروبست. او را در گورستان شهر صوفیه به خاک سپردند. بیت معروف او «بشکنی ای قلم …» بر سنگ گورش کنده شدهاست.