معرفی عبدالحسین خان تیمورتاش (سردار معظم خراسانی )
به خامه دکتر فریدون شایسته و استاد علی مرادی مراغه ای
خاطره میرزا شکرالله کیهان از وقایع نهضت جنگل در سال ۱۳۳۷ هجری قمری، برابر با۱۲۹۸خورشیدی و ۱۹۱۷ میلادی
به کوشش دکتر فریدون شایسته
در این سال که جنگل دستخوش اختلافاتی شده بود و رو به ضعف میرفت و مورد حملات قزاقان دولت واقع شده و تا حدی تفرقه حاصل گردیده بود عبدالحسین خان تیمورتاش ( سردار معظم خراسانی)، برای سرکوبی کامل جنگلیها به عنوان حکومت وارد و بنای عمارت را که اکنون دادگستری گیلان است، برای مقر حکمرانی خود برگزیده،مشغول بگیرو ببندهای خود شد. روزی که نویسنده را به اتهام جنگلی بودن و جنگلیها در نزد خود طلبیدند، یک نفر روحانی در اتاق وی بود. پس از اظهار به اینکه جنگلی هستی و در شهر سکونت داری و مذاکرات دیگر که سه دقیقه طول کشید، صدای بلند ،سردار خطاب به صدیق الایاله، رییس کل مأمورین حکومتی ،وقت که این شخص را از همین بالا پرت کن پایین، تا عبرت دیگران باشد آقای صدیق الایاله ،هم سخت یقه مرا چسبید و تکان داد. از اتاق بیرون برد. دستهایم را گرفت به طرف پرتگاه برد ولی همین که از نزدیکی اتاق قدری دور شد، اقدامات سست گردید و خیلی مواظب اطراف بود کسی نداند با من چه کرده است؟ یکی دو مشت بر پشت من زد.
از پله ها به پایین روانه ام ساخت و گفت برو،دیگر، هیچ در این حدود نمان!
از آقای صدیق الایاله (؟!) ، همیشه متشکرم و من به طرف سبزه میدان راهی شدم. ناگهان دیدم، حدود ۲۰ نفر از زارعین فومن را مأمورین سردار معظم میآورند گفتند آنها جنگلی هستند در صورتی که هیچ یک از آنها جنگلی نبودند، فقط مشغول کسب و کار خود درمحل بودند. زیرا جنگلی یا فرار کرده بودند یا با خود اسلحه داشتند، که مامورین حکومت جرات نزدیکی به آنان را نداشتند بالاخره در همان روز، به سردار معظم خراسانی( تیمورتاش اطلاع دادند که ۲۰ نفر جنگلی دستگیر شدهاند و حاضر و منتظر دستور هستند.صورت اشخاص را خواستند و میگویند با آن عالم ربانی،در انتخاب اعدام،مشورت میکردند،ولی آن چه محقق است، ۱۴ نفر از این عده نامشان را در حال مستی که بوده برای اعدام قلم قرمز کشید و آوردند و به دست مأمورینی که برای این قبیل کارها ساخته بودند دادند.
بقیه را مرخص کردند و ۱۴ نفر را بی رحمانه به دار آویختند و بعد سردار شروع به عملیات دیگر، از قبیل اخاذی و هتاکی نسبت به مردمان بیگناه نمودند . مشروب را شب و روز به طور دائم استعمال میکردند و در عین حال به نوامیس مردم بنای تعرض گذاشتند که در آن موقع مردم از ایشان شکایت کردند و دولت سردار معظم را به تهران اظهار نمود. وقتی که سردار وارد تهران شد مصادف با شعر مرحوم سید اشرف مدیر “نسیم شمال” گردید و از “قول سردار معظم خراسانی”، عنوان شعری از نسیم شمال است که به کارنامه جنایت عبدالحسین خان تیمورتاش در گیلان، اختصاص دارد. کسی که در دوره کابینه وثوق الدوله و در زمان فعالیت نهضت جنگل به حکومت گیلان منصوب شده بود.
وی پس از سرکوبی نهضت، به همراهی قوای انگلیس و قزاقان ایرانی و روسی ، به غارت اموال مردم گیلان و هتک نوامیس آنان پرداخت و به جنایات متعددی مرتکب شد که به سبب شکایت مردم و متنفذین گیلانی،به تهران فراخوانده شد سید اشرف الدین حسینی این شعر را سروده است :
چشم تان روشن ز گیلان آمدم
آمدم چون شیر غران آمدم
دست خالی رفته بودم سوی رشت
با زر و مال فراوان آمدم
لنگرود و رودسر را سربه سر
کرده ام با خاک یکسان آمدم
اهل” کسما را نمودم در به در
فتح کردم در پسیخان آمدم
صبح مست و ظهرمست و شام مست
مست و مخمور و غزل خوان آمدم.
این ابیات در شماره ۴۵۳ نشریه البرز که توسط میرزا شکرالله خان کیهان تنکابنی از اعضای مؤثر نهضت جنگل و وکیل دادگستری در دوره پهلوی اول در رشت، منتشر میشد، منعکس شده است. گفتنی است، شکرالله خان کیهان از سوی میرزاکوچک خان لقب “سردار اشرف”یافته بود.مرقد وی،در گورستان بقعهی سلیمانداراب رشت در جوار آرامگاه میرزاکوچک جنگلی قرار دارد.
تیمورتاش از عرش تا فرش
علی مرادی مراغه ای
۹ مهر، سالروز کشته شدن تیمورتاش است مردی شیک پوش خوش تیپ ،عیاش مدرن، تحصیل کرده، که ۵ زبان بلد بود ،روسی ،فرانسوی آلمانی و انگلیسی… در عروج رضاخان بر سریر قدرت، بیشترین نقش را بازی کرده و به قول انگلیسیها کینگ میکر (King Maker) بود.
در ابتدای حکومت رضاشاه به عنوان شخص دوم کشور چنان قدرت و هیبتی داشت که رئیس الوزراها نیز، در مقابلش کمر خم میکردند اما به میزانی که قدرتش اضافه می شد، درنده تر می گشت به قول ضرب المثل ترکى مان «آنانین امجکین بیراخوب ده ده نین داش… یاپیشوب» یعنی سوراخ دعا را حسابی گم کرده بود! روزی در مجلس مست کرده بود به میرزا محمدطاهر تنکابنی گفت:
«من به هزار و یک دلیل ثابت میکنم که خدایی وجود ندارد و همه چیز تصادف است…!»
(خاطرات قایم مقام الملک رفیع… ص۳۱۷)
بقول عین السلطنه «تا تیمورتاش وزیر دربار مقتدر [بود] زن و دخترهای مردم را بدون پروا، علنی بی عصمتی می کرد.
(روزنامه خاطرات… ج ۱۰، ص ۸۰۴۱)
حکیم الهی مینویسد پس از مغضوب شدنش «یکی زنش را طلاق داد. پرسیدم چرا؟ گفت: آن زن را تنها
برای تقرب به تیمورتاش گرفته بودم!»
(با من به زندان قصر بیایید…ص۹۳)
البته از سماور نیز، خیلی متنفر بود میگفت این سماورها شبیه آخوندها هستند، مخصوصا وقتی قوری روی سماور باشد! (همان… ص۹۱)
هیچ کاری بدون صلاحدیدش انجام نمی گرفت، رضاشاه که او را تیمور خطاب می کرد، می گفت: «حرف تیمور حرف من است…». قدرتش به حدی بود که در جزیی ترین کارها حتی نامگذاری خیابان ها، مدرسه ها، به نام «پهلوی» … دخالت میکرد مردم به چیزهای دیگر هم نسبت پهلوی می دادند:
چیت پهلوی، مخمل پهلوی، کبابی پهلوی و …
یک روز شاهزاده مرآت السلطان در مهمانخانه به شوخی گفت:
«از آن تربچه پهلوی، ماست پهلوی می خواهم!»
مفتش نظمیه گزارش داد و مرآت السلطان را به استنطاق بردند
(خاطرات عین السلطنه.،جلد۱۰،ص۱۷)
اما ناگهان در ۳دی ۱۳۱۱ خورشیدی، اسب قدرت او را برزمین زد از زندان به هر کسی حتی به پاسبان ها التماس می کرد؛ آن هم با گریه و اشک و آه؛( تاریخ لرستان روزگار پهلوی… ص۲۵۰). در اوج قدرت یزید بود، اکنون شده بود، بایزید
سیدجعفر پیشه وری که در زندان او را دیده می نویسد:
«آقای وزیر دربار از همان روز اول، زبون بیچاره و حقیر شده بود از صدای جغد می ترسید… روی صندلی نشسته دائماً گریه می کرد».
(یادداشت های زندان ،ص۹۰)
وقتی از زندان نامه تضرع آمیزی به رضاشاه نوشته و او را به خداوند سوگند داد که از تقصیراتش بگذرد، دیکتاتور به تمسخر جواب داد:
تو که به هفتاد دلیل ثابت میکردی خدا وجود ندارد…!»
در مورد علت مغضوب شدنش زیاد نوشته اند اما رضاشاه مگر تمام اشخاصی که او را به قدرت رسانده بودند نگشت یا کنار نگذاشت؟
عین السلطنه مینویسد: علت مغضوب شدنش… همان داستان نفط است چهارصدهزار تومان از بانک برده…»
(خاطرات عین السلطنه، ج۱۰،ص۷۷۵۸)
روزنامه فکاهی «باباشمل» هم نوشت:
«غصه نخورید بیت المال مسلمین، چاله را پر می کند!»
بامزه این که مدیر روزنامه حلاج با مدیر روزنامه دیگر عزل تیمورتاش را به رضاشاه تبریک گفتند، اما دیکتاتور، حکم کرد هر دو را نظمیه چوب بزند چون مدیر روزنامه حلاج چلاق بود، آن حکم مبدل شد به این که چند روزی عصرها جلوی نظمیه را جاروب کند.
اتهامش ظاهرا رشوه بود. وجوهی از حاج امین التجار گرفته و او را تنها صادر کننده تریاک ایران کرده بود، اما دقیق ترین جمله را تقی زاده گفته
«اگر رضاشاه غرض شخصی نداشت اگر پنجاه هزار لیره هم بود، اغماض می کرد».
علت اصلی،سوء ظن رضاشاه بود به قول افلاطون ، بیماری رایج تمامی دیکتاتورها…
وقتی در ۱۳۱۰ خورشیدی به همراه محمدرضای ولیعهد به اروپا رفت تا ترتیب تحصیل او را در سوئیس فراهم نماید، در ،ایتالیا ،آلمان ،بلژیک ،نروژ، انگلیس، فرانسه… استقبال زیادی از او شد، روزنامههای اروپایی ، لقب موسولینی ایران به او دادند همین تعارف اغراق آمیز او را به سراشیبی سقوط سوق داد… در این سفر،در مذاکرات با شرکت نفت انگلیس و ایران تیمورتاش درصدد بود تا سهم ایران را افزایش دهد. پافشاریاش نارضایتی انگلیسیها را برانگیخت در راه بازگشت توقفی در شوروی نموده در این جا، به تور یک پرستو! یعنی دختر آسوری (جاسوسه انگلیسی) افتاد: همیشه پای یک زن در کار است
تمام اوراقش را دختره دزدید و انگلیسی ها کپی گرفته به دست رضاشاه رساندند…
روزنامههای انگلیسی که، تیمورتاش را موسولینی ایران نامیده و رضاشاه را بیمناک ساخته بودند، ناگهان پیری رضاشاه و مسئله جانشینی او را مطرح کردند. دیگر از این جا تا روزی که پزشک احمدی با دوستاق بانان بر سینه اش نشست چندان فاصله ای نبود، اثر دندان تیمورتاش بر مچ دست جلادش، نشان میدهد که لحظات جان کندن شخص دوم مملکت، وحشتناک و به سختی، گذشته است….