وشمگیر-1
وُشمگیر پسر زیار ملقب به ظهیرالدوله ابومنصور وشمگیر (درگذشتهٔ ۱ محرم ۳۵۷ هجری قمری در گرگان) دومین فرمانروای زیاریان است که پس از کشته شدن برادرش مرداویج، در سال ۳۲۳ هجری قمری، به حکومت رسید. در خصوص مذهب وشمگیر هرچند ابهام و اختلاف نظر وجود دارد. اما، عمدتاً وی را یک شیعه زیدی میدانند.
وی پیش از مرگ مرداویج، از جانب او فرمانروای ری بود. وشمگیر در ابتدای حکومت علاوه بر گرگان، طبرستان و گیلان بر نواحی مرکزی ایران شامل ناحیه جبال و نیز خوزستان حکومت میکرد و برای مدتی بر آذربایجان نیز سلطه یافت. با این حال، وی دچار درگیری با سامانیان و بوییان شد. سامانیان که بر خراسان بزرگ و شرق ایران حکمرانی میکردند درصدد بودند نواحی طبرستان، گرگان و ری را به قلمرو خود ملحق کنند. از سوی دیگر بوییان نیز که در فارس مستقر بودند میخواستند ناحیه جبال و غرب ایران را تصرف کنند. وشمگیر جنگهای بسیاری خصوصاً با بوییان داشت که بیشتر حالت دفاعی و حفظ حدود طبرستان و گرگان را داشتند. بوییان نیز با سماجت برای تسخیر سرزمینهای اندک وشمگیر میجنگیدند. وشمگیر تا پیش از شکست در نبرد ری در سال ۳۲۹ قمری استقلال داشت. اما، با این شکست سرزمینهای ری و اصفهان را از دست داد و تنها منطقهٔ گرگان و طبرستان در قلمرو او باقی ماند. البته در همین مناطق نیز با شورشهای مکرر امرای محلی و رهبران علویان طبرستان مواجه بود.
وشمگیر سپس مجبور شد تبعیت از سامانیان را بپذیرد. بدین ترتیب آل زیار بدل به یک دولت محلی تابع سامانیان شد. دلیل تغییر موضع سامانیان در برابر وشمگیر ترس از قدرت یافتن بوییان بود. سامانیان سعی میکردند بوییان را سرگرم مبارزه با وشمگیر کنند، تا از دست اندازی به مرزهای خراسان فارغ باشند. به عبارتی دولت زیاری دیوار حایلی بین دو دودمان دیگر بود. بدین جهت وشمگیر تا پایان زندگیش با پشتیبانی سامانیان در حال دفاع در برابر بوییان بود و طبرستان و گرگان بارها بین این دو دست به دست شد. وشمگیر برای در امان ماندن از این جنگها حتی حاضر شد با خلیفه عباسی رابطه برقرار کند. او به واسطهٔ سامانیان از خلیفه خواست که وساطت کند و از بوییان بخواهد که از تعرض به سرزمینهایش دست بردارند. وی سرانجام در روز اول محرم ۳۵۷ هجری در حالی که مشغول آماده شدن برای یکی دیگر از اینگونه نبردها بود، توسط یک گراز کشته شد و پسرش بیستون به جای او نشست.
نام و نسب
دربارهٔ خاندان زیاریان نوشتهاند که ایشان از اهالی گیلان بودهاند و مدعی شدهاند که نسبت خاندانشان به «آغش وهادان» یا «ارغوش فرهادان»،که در زمان کیخسرو حاکم گیلان بودهاست، میرسد. همچنین عدهای «وردانشاه گیلانی» را جد زیار میدانند. همسر زیار دختر تیرداد بود و برادرزن زیار هروسندان، حاکم وقت پادشاهی گیل، بودهاست. خود زیار در دوران فرمانروایی مرداویج و وشمگیر تا سال ۳۳۷ میلادی زنده بود.
وُشمگیر نامی مرکب از دو واژهٔ «وُشم» و «گیر» میباشد. وشم در زبان گیلکی تلفظی از وُشوم است که در فارسی به معنای بلدرچین میباشد و به همراه مادهٔ مضارع فعل «گرفتن»، یعنی «گیرندهٔ بلدرچین». احتمال دارد که به جهت علاقه و مهارت وی در شکار بلدرچین، وشمگیر لقب نهاده بودندش. البته نام وی به صورتهای «وُشْمهگیر»، «وَشْمِگیر» و «دشمنگیر» نیز ثبت شدهاست. همچنین کنیه وشمگیر «ابومنصور» و لقبش ظهیرالدوله بودهاست.
وضعیت سیاسی-اجتماعی قرن چهارم هجری
در قرن چهارم هجری اکثر مناطق ایران زمین به دین اسلام درآمدهبودند؛ ولی در طبرستان و گیلان وضع متفاوت بود. مردم این نواحی هنوز به دیانت زرتشتی وفادار بودند. چون تا آن زمان حاکمان مسلمان نتوانسته بودند بر این مناطق چیره شوند، نوعی آزادی دینی و سیاسی در منطقه حاکم بود. بخشی از مردم تحت تأثیر علویان زیدی، که از دست خلفا به منطقه میگریختند، به مذهب تشیع گرویدندو تا قرون چهارم و پنجم هجری هنوز نیمی از مردم زرتشتی بودند و نیمی دیگر شیعه شدهبودند.
سکهای از دوران مرداویج زیاری
در اواسط قرن سوم هجری خلافت عباسی با جنبشهای استقلالطلبانهای مواجه شد که ضعف سیاسی او را در پی داشت. این جنبشها در میان ایرانیان، که از پیش منتظر فرصتی برای شورش بودند، با ظهور دولتهای سامانیان، صفاریان و زیاریان، به اوج رسید. همچنین اوایل قرن چهارم هجری در شمال ایران جنبشهای گوناگونی علیه خلیفه آغاز شد که اسفار بن شیرویه، ماکان کاکی، مرداویج و آل بویه از این دستهاند. البته مقام خلیفه در سرزمینهای سنی مذهب هنوز قداست و احترام گذشتهٔ خود را حفظ کردهبود و دولتها مجبور به پذیرش خلافت بودند تا مقام خود را مشروعیت بخشند.
بزرگترین دشمنان خلیفه در این زمان علویان شیعه بودند که ادعای خلافت میکردند. در طبرستان و دیلم زیدیان طرفداران بسیاری یافتند ولی پس از دو یا سه نسل علویان طبرستان و گیلان از شعارهای عدالتطلبانهٔ نخستین خود عدول کرده و به کنار رانده شدند. این اوضاع زمینه را برای قیام اشرافی که نسب خود را به ساسانیان میرساندند، فراهم نمود و در این منطقه نیاز به حکومتی بود که دو قشر شیعیان و زرتشتیان را اقناع کند. مرداویج در این هنگام با ماهیتی دینی (مخالفت با مذهب خلیفه) و سیاسی (بازگشت به جامعه ایران باستان) قیام کرد. وی متناسب با پیشرفت کشورگشاییهایش تغییر هویت داده و افکار تازهای بروز میداد؛ چنانچه ابتدا واکنشی نسبت به اسلام نشان نمیداد ولی پس از مدتی جامهٔ سیاه عباسی پوشید و بعدتر علیه عباسیان شورش کرد.
آغاز کار زیاریان
در سال ۳۱۸ هجری قمری مردآویج، برادر بزرگتر وشمگیر، که از فرماندهان اسفار بن شیرویه بود علیه او شورید و قلمرو او شامل قزوین، ری، ابهر، قم و کرج را به چنگ آورد. سپس، در سال ۳۱۹ هجری اسفار را اسیر کرد و کشت و توانست همدان، دینور و اصفهان را نیز از سلطه خلیفه عباسی درآورد. در سال ۳۲۰ هجری به جنگ ماکان رفت و پس از شکست دادن وی طبرستان و گرگان را تصرف کرد. در سال ۳۲۱ هجری برای دفع خطر حمله نصر بن احمد سامانی، با وی صلح کرد و گرگان را به وی سپرد و در ازای حفظ ری غرامت پرداخت. سپس روی به سمت جنوب آورد و در سال ۳۲۲ اهواز را تصرف کرد. در این زمان مرداویج در صدد بود که به سوی بغداد لشکرکشی کند و خلافت عباسی را براندازد و تیسفون را پایتخت حکومت زیاریان قرار دهد و امپراتوری ایرانی را احیا کند. با این حال در ۳۲۳ هجری در اصفهان به دست سربازان ترکش به قتل رسید.
وُشمگیر در دوران مرداویج
وشمگیر، ابتدا کشاورزی ساده بود. مرداویج پس از به قدرت رسیدن و اتحاد با خلیفهٔ عباسی، المقتدر بالله،کسی به نام «ابن جعد» را در سال ۳۲۰ هجری قمری به دیلم فرستاد تا وشمگیر را نزد او بیاورد. از این قاصد اینگونه نقل شدهاست که:
من او را در میان مردمانی یافتم که به کشت برنج مشغول بودند و هنگامی که آنها مرا دیدند، به من نزدیک شدند. مردمانی بودند سر و پابرهنه و شلوارهای کوتاهی که از تکههای پارچههای رنگارنگ دُرُست شدهبود، با لباسی ژنده بر تن داشتند. پیغام مرداویج را به وشمگیر رسانیدم. او در آن لحظه به علامت خشم و نفرت آبدهان خود را پرتاب کرد و با صدایی بلند گفت: «میخواهد جامهٔ سیاه عباسیان را که به تن دارد، به من نشان دهد؟ من نادانی و جهلی در محیط او یافتم که از بیان آن شرم دارم.»
این داستان از چندین وجه قابل بررسی است. بهطور مثال ابن اثیر به نقل از فرستاده، وشمگیر را بیخبر و عامی معرفی میکند؛ همچنین کتابهایی که با خلیفه مرتبط هستند، با نوعی با تحقیر به ماجرا نگریستهاند که این امکان وجود داشتهاست که آنها با غرضورزی قصد کمارزش کردن مخالفان خلیفه را داشتهاند. البته این احتمال هم وجود دارد که وشمگیر به عنوان یک زمیندار بزرگ مشغول نظارت بر کشاورزان بودهباشد و در چنین حالتی دلیلی برای پوشیدن لباسهای مجلل نداشتهاست. همچنین ولادیمیر مینورسکی این داستان را از نشانههای عامی بودن و بیتمدن بودن دیلمیها میداند.
سرانجام با این که وشمگیر از ارتباط دوستانهٔ برادرش با خلیفه خشمگین بود و حتی دعوت برادر را نپذیرفت، مرداویج با اصرار و پافشاری وی را مجبور به تمکین از خواستهاش کرد. او سرانجام همراه ابن جعد به قزوین رفته و جامهٔ سیاه عباسیان را به تن کرد و بدین ترتیب وشمگیر توسط برادرش به کارهای حکومتی رسید و والی شهر ری شد.
شورش بوییان
هنگامی که مرداویج علی بویه را به ولایت کرج منصوب نمود، علی با رفتار مهربان و صمیمیش عدهای از سران دیلمی را، که از رفتار مرداویج رنجور بودند، گرد آورد و مرداویج از انتصاب علی پشیمان شد؛ علی بویه فرصت را غنیمت شمرد و علیه او قیام کرد. در سال ۳۲۲ هجری او با ۹۰۰ نفر شهر اصفهان را فتح کرد و مرداویج که احساس ترس و وحشت یافته بود، به وشمگیر مأموریت داد که با لشکری عازم آن شهر شود و علی در پی این لشکرکشی به جنوب گریخت و شهر ارجان را از دست مظفر بن یاقوت بیرون کشیده و در آن مستقر شد. سپس به کمک برادرش، رکنالدوله حسن، توانست مناطق فارس و کرمان را گرفته و شیراز را فتح کند. مرداویج از قدرت یافتن آل بویه بیمناک شد. وی وشمگیر را به ری فرستاد تا شخصاً به اصفهان بیاید و از آنجا لشکرکشیهایی انجام داد. پس از فتح اهواز توسط مرداویج، علی اظهار پشیمانی کرده و با مرداویج صلح نمود. وی برادرش حسن را به عنوان گروگان به مرداویج سپرده و پذیرفت که خطبه به نام او کند.جنگاوریهای این دوره از وشمگیر جنگجویی کارآمد ساختند
مرگ مرداویج و آغاز حکومت وشمگیر
پس از مرگ مرداویج، در سال ۳۲۳ هجری قمری در اصفهان، لشکریان او جنازهاش را به سمت ری بُردند و وشمگیر پابرهنه به پیشباز آنها رفت. در این زمان، سپاهیان و سران دیلمی از اصفهان و خوزستان و دیگر نقاط به ری آمده بوند و پس از رایزنی دیلمیها و گیلانیان، وشمگیر را به جانشینی برادر گزیدند. پس از دفن مرداویج، وشمگیر با لشکریان بیعت کرد و به عبارتی حاکم زیاریان شد.
مهین فهیمی در دانشنامهٔ جهان اسلام معتقد است در این زمان وشمگیر با بذل و بخشش سعی داشت به دل سرداران و سپاهیان راه یابد. از سوی دیگر سربازان ترک پس از مرگ مرداویج سپاه زیاریان را ترک کردند و گروهی به علی بویه در شیراز پیوستند و گروهی به خلیفه ملحق شدند. این امر سبب تضعیف سپاه زیاری شد.
از میان سپاهیان دیلمی خوزستان نظیر «شیرج بن لیلی»، «بلقسم بن بانجین» و «ابن وهبان»، که نزد وشمگیر رفته بودند، او «ابن وهبان قصبانی» را به وزارت برگزیده و دو تن دیگر را برای نگهداری گرگان و طبرستان فرستاد. بلقسم و شیرج به همراهی «لشکری»، «ابوبکر بن المظفر» و «ابراهیم بن فارس» به گرگان رفته و ماکان را از آن شهر بیرون کردند. سپس شیرج و لشکری به ری بازگشتند و بلقسم به مدت یک سال در گرگان به حکومت ماند تا این که درگذشت.