پژوک
دل شکسته ی ما همچو اینه پک است
بهای درنشود گم اگرچه در خک است
ز چک پیرهن یوسف آشکارا شد
که دست و دیده ی پکیزه دامنان پک است
نگر که نقش سپید و سیه رهت نزند
که این دو اسبه ی ایام سخت چالک است
قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق
تو هرقبا که بدوزی به قدر ادرک است
سحر به باغ درآ کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چراچک است
رواست گر بگشاید هزار چشمه ی اشک
چنین که داس تو بر شاخه های این تک است
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بی بک است
صفای چشمه ی روشن نگاه دار ای دل
اگر چه از همه سو تند باد خاشک است
صدای توست که بر می زند ز سینه ی من
کجایی ای که جهان از تو پر ز پژوک است
غروب و گوشه ی زندان و بانگ مرغ غریب
بنال سایه که هنگام شعر غمنک است
دل حزینم ازین ناله ی نهفته گرفت
بیا که وقت صفیری ز پرده ی رک است