رخساره ی شیرینِ تو خورشید درخشان!
هر روزِ جهان روشن از این چشمه ی تابان!

در زمزم گیسوی تو موجی ست که بی شک
در هر قدمش راه نجاتی شده پنهان

طوبای قَدَت رفته از آفاق به بیرون
از دیدنت عالم شده انگشت به دندان

آتشکده از شرم حضورت شده خاموش
همتای جمال تو ندیده ست به دوران

در اوج فتوحات کریمانه گذشتی
چون ابر رئوفی و به کردار چو باران

سرسلسله ی رحمت و بخشایش و لطفی
بخشیده خداوند به تو خیر فراوان

هر کس که به دل ذره ای از مهر تو دارد
بر او نگذارد اثری آتش سوزان

از خُلقِ عظیمت چه بگویم؟ که همین بس
در سینه ات آیات الهی شده مهمان

صد معجزه داری پس آن صورت گُلگون
هر خنده ی تو محشر کبراست به قرآن!

سلمان همه ی عمر به دنبال خدا بود
تا دید تو را پلک نزد! گشت مُسلمان!

در طلعت رخسار تو محوند جهان ها
ای تا به ابد صورت حُسنِ تو درخشان

 

یک پاسخ ارائه کنید