گل لیلا
می آید و در پشت سرش روز دوان است
می تابد و بر ظلمت شب بار گران است
انگار انار از رخ او وام گرفته
از بس که تر و تازه و زیبا و جوان است
وقتی که پدر خون خدا هست، یقینا
خون در رگ فرزند چنین در هیجان است
در دشت قدم می زند و از حرکاتش
صد رود به راه آمده و در جریان است
یادآور جدش شده است و نفسِ ما
در سینه به تنگ آمده و در غلیان است
خوش لهجه و شیرین و صمیمی و معطر
مانند نبی هست و چه حاجت به بیان است
در وصف تو حیران شده ایم ای گل لیلا!
آخر چه بگویم؟ که رخ ماه عیان است!