گهواره خالی

عمری ست تا از جان و دل ، ای جان و دل می خوانمت
تو نیز خواهان منی ، می دانمت ، می دانمت

گفتی اگر دانی مرا ایی و بستانی مرا
ای هیچکاه نکجا ! گو کی ، کجا بستانمت

آواز خاموشی ، از آن در پرده ی گوشی نهان
بی منت گوش و دهان در جان جان می خوانمت

منشین خمش ای جانخوش این سکنی ها را بکش
گر تن به آتش می دهی چون شعله می رقصانمت

ای خنده ی نیلوفری در گریه ام می آوری
بر گریه می خندی و من در گریه می خندانمت

ای زاده ی پندار من پوشیده از دیدار من
چو کودک ناداشته گهواره می جنبانمت

ای من تو بی من کیستی چون سایه بی من نیستی
همراه من می ایستی همپای خود می رانمت

یک پاسخ ارائه کنید