آیا «انقلاب جنگل» میتوانست پیروز شود؟!(1)
ناصر عظیمی دوبخشری
طرح موضوع
برای این که پاسخ این پرسشِ مهم، دقیقتر باشد، نخست باید توضیح داده شود که منظور از «انقلاب جنگل» در این نوشته چیست؟ منظور نویسنده در این مقالۀ فشرده از «انقلاب جنگل»، مرحلهای از تحولاتی است که در طول جنگ اول جهانی و پس از آن در گیلان رخ داد و در تاریخنویسی معاصر ایران بیشتر به «نهضت جنگل» و « جنبش جنگل» معروف است، اما چون من آن را در دو مرحله ارزیابی میکنم، «جنبش و انقلاب جنگل» مینامم و معتقدم که بدون تفکیک این تحولات به دو مرحله، درک درست این تحولات و مفهومیابی صحیح از آن میسر نیست. ار این نظر من مرحلۀ دوم این تحولات را «انقلاب جنگل» نامیدهام. توضیح فشردهای لازم است.
مرحلۀ نخست این تحولات بیشتر به یک جنبش ضد اشغالگری در جنگ اول جهانی در گیلان تعلق دارد که «جنبش» نامید شده و تا نیمۀ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی ادامه پیدا کرده است. مرحلۀ دوم بعد از پیروزی جنگلیان و برگزاری یک راهپیمایی پر شور از روستای پسیخان به سبزه میدان شهر رشت در نیمۀ خرداد ۱۲۹۹ و سپس با اعلام یک جمهوری، « انقلاب جنگل » نامیده شده است. بنابراین وقتی گفته میشود «آیا انقلاب جنگل میتوانست پیروزشود؟»، منظور مرحلهای از تحولات جنگل است که از ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ آغاز و تا پاییز ۱۳۰۰ یعنی تا خاموشی جنگل به مدت حدود یک سال و نیم ادامه داشته و شامل مرحلۀ نخست این تحولات یعنی مرحلهای که از ۲۰ مرداد ۱۲۹۴ تا ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی به مدت حدود پنج سال ادامه یافت، نمیشود. مرحلۀ نخست، یک جنبش ضد اشغالگری بود که ابتدا علیه اشغال گیلان توسط روسیۀ تزاری و سپس انگلیس که بعد از پایان یافتن جنگ اول جهانی، هنوز در ایران جا خوش کرده بود و ضمن تحمیل یک قرارداد استعماری به دولت ایران(قرارداد۱۹۱۹) در غیاب مجلس، گیلان را نیز برای کمک به سفیدهای ضدانقلابِ اکتبر روسیه، اشغال نموده و جنگی شدید علیه جنگلیان به راه انداخته بود. پیداست جنگلیان در مبارزۀ ضداشغالگری خود در مرحلۀ نخست، علیه روسیۀ تزاری و سپس انگلیس با مقاومتشان سرانجام پیروزی خود را در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی به رخ کشیدند. هر چند میدانیم که در این پیروزی به میزان زیادی نقش عوامل خارجی و تحولات جهانی و منطقهای نیز دخیل بوده است. از اینرو، پرسش این نوشته، منحصرن به مرحلۀ دوم تحولات جنگل مربوط است که از ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ (۴ ژوئن ۱۹۲۰) آغاز و تا پاییز ۱۳۰۰ خورشیدی (پاییز۱۹۲۰) خاتمه مییابد و از نظر من، «انقلاب جنگل» نامیده شده است و معتقدیم از این زمان با یک انقلاب سیاسی – اجتماعی روبهرو هستیم که به کلی معنا و مفهوم آن متفاوت از مرحلۀ نخست ضد اشغالگری است .
پاسخ به پرسش اصلی این بررسی را به دو بخش تقسیم کردهایم. نخست به آنچه رخ داده با عنوان«گزارش واقعه» پرداختهایم، سپس به پرسشی که طرح شده، پاسخ داده شده است. پیداست بخش نخست یعنی «گزارش واقعه» در اینجا «اُبژه»ی این بررسی خواهد بود تا بر اساس آن نه فقط نویسندۀ این نوشته بلکه خوانندگان فرهیخته نیز بتوانند به طور مستقل به این پرسش پاسخ دهند.
۱ . گزارش واقعه!
چنان که گفته شد، انقلاب جنگل پس از خاتمۀ جنگ اول جهانی و زمانی که تحول بسیار مهمی در همسایگی ایران و گیلان رخ داده بود یعنی انقلاب اکتبر و تشکیل دولت انقلابی شوروی سوسیالیستی آغاز شد. تحولات انقلاب جنگل حدود هیجده ماه طول کشید و در آن فراز و فرودهای بسیار روی داد و سرانجام در پاییز سال ۱۳۰۰ این تحولات با کشتهشدن کوچک خان که رهبری این تحولات به نام او رقم خورده بود، خاتمه یافت. بررسی جزئیات این مرحله در اینجا میسر نیست از اینرو به طور فشرده، بستر و فرایند تحولات، آنگونه که رخ داده، معرفی خواهد شد[۱]:
شرایط جهانی و منطقهای :
وقتی جنگ اول جهانی در ۱۱ نوامبر۱۹۱۸ (۲۰ آبان ۱۲۹۷ خورشیدی) پایان یافت و پیروزی مطلق از آن «متفقین» یعنی فرانسه و انگلیس شد (روسیه به عنوان یکی از اعضای اصلی متفقین با وقوع انقلاب از این پیروزی نصیبی نداشت). بیش از همه، این کشور انگلیس بود که از این پیروزی منتفع شد و به ویژه در غرب و جنوب آسیا یعنی در غرب و جنوب و شرق ایران و البته در خودِ ایران، قدرت یگانه و بیرقیب کشور انگلیس بود و قلمِ نقشهکش این کشورِ استعماری که این زمان هنوز خورشید در امپراتوریش غروب نمیکرد به کار افتاده بود تا مرزهای کشورهای منطقه را پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در جنگ اول، به صورت دلبخواه بر صفحۀ روزگار ترسیم نماید و محدودۀ واحدهای سیاسی متعددی که تا امروز باقی ماندهاند، بیشتر از نقشهکشیهای این دوران توسط انگلیس بوده است. در ایران نیز با وقوع انقلاب فوریه و اکتبر(هر دو در ۱۹۱۷) و بیرون رفتن ارتش روسیۀ تزاری از ایران و گیلان، انگلیس بدون رقیب سنتیاش روسیۀ تزاری، جولان میداد و ارتش این کشور تمام ایران از جنوب تا شمال را زیر چرخ ماشینهای جنگی از زمین و با طیارههای جنگیاش از هوا در اختیار خود داشت. بعد از جنگ اول جهانی، در غیاب روسیۀ تزاری، ایران کشوری به طور کامل در اشغال و اختیار انگلیس بود. به ویژه این کشور برای حفاظت از مستعمرۀ خود در شبه قارۀ هند، همه گونه تمهیدات را انجام میداد. بلشویکها که این زمان به انقلاب جهانی روی آورده بودند به رویارویی با انگلیس در ایران پرداختند که هم گیلان را اشغال کرده بود و هم از این طریق به دشمنان بلشویکها برای بازپس گیری حکومت تزارها در روسیه کمک میکرد و در نتیجه آنان از جنوب، احساس خطر میکردند. یادآوری کنیم که تا سال ۱۹۱۹، بلشویکها از وضعیت شکنندهای برخوردار بودند و در بخش مرکزی و شمالی روسیه درمحاصرۀ ضدانقلاب اکتبر و ارتشهای کشورهای سرمایهداری در محاصره قرار داشتند. اما آنها در پاییز ۱۹۱۹ (پاییز ۱۲۹۸) پس از شکستن محاصرۀ ضدانقلاب سفید در اطراف مسکو به سرعت برق و باد به سوی جنوب سرازیر شدند و به قفقاز رسیدند و در آنجا جمهوری دموکراتیک آذربایجان را سرنگون کردند و جای آن جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان را تاسیس کردند. سپس بلافاصله برای سرکوبی آن چه ناوگان دریایی ضدانقلاب به فرماندهی ژنرال «دنیکن» میگفتند به سوی انزلی حرکت کردند و در ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ به این بندر پای نهادند و آن را اشغال کردند. قوای انگلیسی که از پیش در ساحل غازیان مستقر بود به جای رویارویی با بلشویکها به سرعت گیلان را ترک کرد و به پشت مرزهای حنوبی گیلان در حوالی لوشان و منجیل عقب نشینی کرد. جنگلیها از خلاء قدرتی که در گیلان پدید آمده بود، استفاده کرده و با یک راهپیمایی پرشور در ۱۴ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی از روستای پسیخان به رشت آمده و در آنجا در سبزهمیدان رشت در حضور شمار زیادی از ساکنان رشت پیروزی خود را در حضور بلشویکها در این اجتماع اعلام کردند. انقلاب جنگل آغاز شده بود.
بلشویک ها[۲]در گیلان :
انقلاب اکتبر در ۱۵ آبان ۱۲۹۶ خورشیدی(در اکتبر ۱۹۱۷میلادی) روی داد. از این تاریخ تا بهار ۱۲۹۹ خورشیدی، بلشویکها به رهبری لنین و تروتسکی، درگیر یک جنگ سخت داخلی بر علیه ضد انقلاب بودند که از کمک کشورهای سرمایهداری به ویژه انگلیس برخوردار بود و برای نزدیک به سه سال در بخش شمالی کشور در اطراف مسکو و پترزبورگ در محاصره قرار داشتند. چنان که گفته شد ارتش سرخ با شکستن محاصره و حرکت برقآسا به طرف جنوب، خود را به ساحل غازیان وانزلی رساند و این سواحل را اشغال کرد. نگاه این زمان بلشویکها چرخشی به سوی شرق و انقلاب در شرق بود. زیرا این زمان با شکست بلشویکها برای ایجاد انقلاب سوسیالیستی در غرب و به ویژه درآلمان که در ژانویۀ سال ۱۹۱۹ (دی ماه ۱۲۹۷) با کشته شدن رهبران این انقلاب یعنی «لیبکنخت» و «رزا لوزامبورگ» با شکست کامل به پایان رسیده بود (سعید رهنما ۲۰۱۷)، تا حدودی تغییر کرد، اما برنامۀ انقلاب جهانی هنوز در دستور کار قرار داشت. از این رو، نگاه به شرق اهمیت بیشتری یافت که میباید صدور انقلاب از طریق ایران و ترکستان و افغانستان بر ضد دشمن اصلی امپریالیستی یعنی انگلیس تحقق یابد. بنابراین در آستانۀ راهپیمایی پیروزی جنگلیها از پسیخان به رشت و اعلام جمهوری، بلشویکها در تمام مرزهای شمالی ایران و همچنین در داخل گیلان با ارتشی بزرگ و با روحیهای بالا که از پیروزی بر خصم در امپراتوری روسیه تزاری حاصل شده بود، حضور داشتند و مصمم بودند که دست کم انگلیسیها را از ایران بیرون کنند و اگر فرصتی نیز دست داد، شوروی کردن را تا مستعمرۀ هند تسری دهند. به تدریج مشخص شد که بلشویکها از یک «بلوک بلشویکی» تشکیل شدهاند که همگون نیست و دیدگاه نظری واحدی در مورد انقلاب ایران ندارند. این بلوک شامل سه جریان بود: ارتش سرخ به فرماندهی «مدیوانی»، حزب عدالت(بعدن حزب کمونیست ایران) به رهبری «آوتیس میکائیلیان» معروف به «سلطانزاده» و جریان چپ جنگلیها به رهبری احسانالله خان که اگر چه بلشویک نبودند اما در این بلوک نقشهای مهمی به عهدهشان گذاشته شده بود.
اعلام جمهوری شوروی ایران[۳]:
این جمهوری با هدف پیش برد انقلاب سوسیالیستی و در چارچوب شوروی کردن ایران و گرتهبرداری از جمهوریهای تشکیل شده در اتحاد جماهیر شوروی دو روز بعد از راهپیمایی جنگلی به رشت در ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی اعلام شد. واقعیت آن است که این نظام نه «جمهوری» بود و نه«شوروی». جمهوری نبود، چون جمهور مردم به آن رای نداده بودند و اصولن از جمهور مردم رایی برای استقرار آن کسب نشده بود. شوروی هم نبود چون این زمان هنوز هیچ شورایی نه در گیلان و نه در ایران به مفهوم تاسیس یک نظام شورایی شکل نگرفته بود. اسنادی که ما امروز از تاسیس این جمهوری در دست داریم، میدانیم که تصمیم برای تاسیس این جمهوری در یک محفل حدود بیست سی نفرۀ ایرانی و روسی اتخاذ شده است و طبق همین اسناد، کوچک خان با این که تا بهار سال ۱۲۹۹ خورشیدی به انقلاب مشروطه و قانون اساسی آن اعتقاد عمیق داشت، این زمان با رویکردی بسیار شورانگیز و احساسی، با تاسیس جمهوری شوروی ایران از روی عقیده و میل خود توافق کرده و برای تحقق آن نیز از منظر نگاه خود تلاش میکرد. با این حال میتوان گفت که کوچک خان درک درست و شاید بتوان گفت که تقریبن هیچ درکی از سوسیالیسم مورد نظر بلشویک ها، جمهوری شوروی و برنامههای آنان نداشت. به ویژه این که خودِ بخشهای سه گانۀ بلوکِ بلشویکی نیز در مورد شوروی کردن ایران، دیدگاه نظری و برنامۀ واحدی نداشتند. در تحلیل نهایی باید گفت که این جمهوری از منبعی خارجی به جنگلیها تحمیل شد و سرانجام نیز در کمال حیرت همۀ انقلابیون ایرانی، همان منبع در چارچوب سیاست جهانی خود، دستور انحلال آن را داد (به این نکته بازخواهیم گشت).
اختلافات درونی جبهۀ انقلاب
بر خلاف آن چه تا کنون گفته و نوشته شده (یا دست کم در وجه غالبش چنین بوده)، گویا در این انقلاب دوجبهۀ سیاسی وجود داشت: بلشویکهاو جنگلیها به رهبری کوچکخان. اما اسناد فراوانی که ما اکنون در دست داریم، نشان میدهد که اختلاف نظر اصلی در این انقلاب بیشتر در درونِ بلوک بلشویکی وجود داشت. توضیح بیشتر لازم است.
زود بگوییم که نقش و وزن بلشویکها در دورۀ انقلاب جنگل در گیلان، بسیار مهم و حیاتی بود و این نکتهای است که تا کنون کمتر بدان توجه شده است. چنان که میدانیم از ۱۸ ماه حاکمیت انقلاب جنگل، تنها حدود یک ماه آن، قدرت در دست بخشی از جنگلیها به رهبری کوچک خان بوده است. در بقیۀ آن، قدرت اصلی در دست بلوک بلشویکی بود که دو شهر استراتژیک و کانونی قدرت در گیلان یعنی رشت و انزلی و حتا لاهیجان در اختیار این بلوک قرار داشت. از این رو شناخت نیروهای آن که در گیلان حضور داشتند در پاسخ به پرسش این نوشته اهمیت دارد.
برای شناخت جریان بلشویکی در گیلان، چنان که گفته شد باید از یک «بلوک بلشویکی» سخن گفت که از سه بخش تشکیل شده بود. در میان «بلوک بلشویکی» به تدریج مشخص شد که دو دیدگاه نظری برای پیشبردِ انقلاب در ایران در مقابل هم صف آرایی کردهاند که اگر چه برای سوء استفاده از دشمنان بر آن پردۀ ساتری کشیده شده بود، اما با شکست یک جناح در تابستان ۱۲۹۹ به تدریج پردهها کنار رفت و مشخص شد که اختلاف عمیقی برای هدایت انقلاب در ایران در میان این بلوک وجود داشت. اگر بخواهیم این دو جناح را از روی عناصر اصلی آن طبقه بندی کنیم باید گفت که مدیوانی، میکویان،آبوکف، بولا، سلطانزاده، آقایف، جوادزاده و … در یک جناح و ارژنیکیدزه، راسکولنیکف، نریمانف وحیدرعمواوغلی در راس جناح مقابل حضور داشتند. پیدا بود که جناح نخست از همان آغاز قدرت را در بلوک بلشویکی به فرماندهی ارتش سرخ به دست گرفت و پس از فراری دادن کوچکخان در اواخر تیرماه و سپس برکناری آن توسط یک کودتا یا به گفتهای«انقلاب دویم» در ۹ مرداد ۱۲۹۹ خورشیدی، میداندار انقلاب جنگل شد. اما دیری نگذشت که با از دست دادن حمایت یک رهبر کاریزماتیک یعنی کوچکخان وسپردن آن به دست احساناللهخان که نفودی نه در میان جنگلیها و نه در میان ساکنان گیلان داشت، رویگردانی از بلوک بلشویکی آغاز شد و این رویگردانی هنگامی که بازار رشت در ۱۵ مرداد به طور کامل در آتش سوخت و سپس بلافاصله دو هفته بعد قزاقها در اواخر مرداد به رشت حمله کردند و آن را اشغال نمودند به خوبی عیان شد. شهر در چشم به هم زدنی توسط قزاقان دولتی اشغال گردید ومردم با هلهله و شادی به استقبال قزاقهای دولتی رفتند!
اختلاف اساسی بین این دو جناح بعد از کنگرۀ تاسیس انزلی و تدوین برنامۀ حزب کمونیست ایران که قرار بود براساس آن تحت حمایت ارتش سرخ، شوروی کردن در ایران تحقق یابد، آغاز شد. جناح غالب که بیشتر متکی به ارتش سرخ به فرماندهی مدیوانی و رهبری حزب کمونیست ایران سلطانزاده و پیروانش آقایف و جوادزاده بودند، اعتقاد داشتند که ما در ایران با یک انقلاب سوسیالیستی فوری رو به رو هستیم. بنابراین شعار سه گانهشان این بود: مرگ بر شاه، مرگ بر انگلیس، مبارزه علیه زمین داران. به طور مشخص تئوری پرداز این شعار «آوتیس میکائلیان» (مشهور به سلطانزاده) بود که درکنگرۀ تاسیس حزب کمونیست ایران در انزلی در اوایل تیرماه۱۲۹۹ رهبری این حزب به او سپرده شده بود. او در یک نطق در همین کنگره آن را به این شکل تئوریزه کرد:« شعارهایی که امروزه باید مطرح شود، عبارتند: مبارزه علیه انگلیس، نبرد علیه دولت شاهی و مبارزه علیه زمینداران بزرگ. چنانچه یکی از این شعارها حذف شود، انقلاب در ایران به نتیجه نمیرسد (پرسیتس۱۴۰۲: سند شمارهی۵۳). اختلاف این جناح از بلشویکها با جناحی که حیدرعمواوغلی در راس آن قرار داشت و مورد پشتیبانی نریمانف صدر جمهوری شوروی آذربایجان نیز بود، بخشِ آخر این شعار یعنی مبارزه علیه زمینداران بودکه در برخی منابع از آن با عنوان «اجرای انقلاب اجتماعی» نیز یاد کردهاند. میدانیم که حیدرعمواوغلی به خاطر دیدگاهایش که در آستانۀ این کنگره در مقالهای تحت عنوان«بنیادهای اجتماعی انقلاب ایران» انتشار داد و به وضوح با دیدگاههای برگزارکنندگان اصلی کنگرۀ تاسیس حزب در انزلی در تضاد بود، به این کنگره دعوت نشد. اما یکی از همفکرانش به نام «نیناش ویلی» در همین کنگره در مقابل تز سلطانزاده گفت که: «ما نمیتوانیم شعار مبارزه علیه زمینداران را بدهیم. زیرا با این کار عناصر ضد انقلاب را تقویت میکنیم… همۀ عناصر انقلابی باید علیه انگلیسیها بسیج شوند. تاکتیک دیگری برای ما وجود ندارد. زمان انقلاب کمونیستی در ایران هنوز فرا نرسیده است… امپریالیسم انگلیس را با هر تدبیری باید نابود ساخت. [حتی] با بهره گیری از بورژوازی و خوانینی که برای مبارزه با امپریالیسم انگلیس آنان را حمایت میکنیم»(همان، سند: ۱۲۱). این اختلاف کوچکی نبود که جناح حیدرخان در حزب بر آن دست گذاشته بود. زیرا همین بخش سوم شعار بود که سبب شد تا کوچکخان بعد از حدود یک ماه در نیمۀ دوم تیرماه ۱۲۹۹ با حالت قهر دوباره به فومنات برگردد[۴] و در آنجا با اعتراض به مدیوانی فرماندۀ بلوک بلشویکی بنویسد که «دوایر رشت و انزلی را تخلیه و به شما واگذاشتیم و گفتیم ما گوشهگیری اختیار میکنیم تا شما اداره نمائید» (فخرایی۱۳۵۷ :۲۹۱). بلشویکهای پیرو سلطانزاده و مدیوانی معتقد بودند که با تجربهای که در شوروی به صورت موفقیتآمیز پشت سرگذاشته شده، بدون تقسیم فوری زمین بین دهقانان نمیتوان در میان اکثریت عظیم مردمی که در ایران به کار فلاحت و کشاورزی اشتغال دارند، نفوذ کرد و در نتیجه انقلاب به پیش نخواهد رفت. در جناح مقابل یعنی جناح حیدرخان، که این انقلاب را یک انقلاب ملی و دموکراتیک ارزیابی میکردند، معتقد بودند که شعار سوم یعنی تقسیم زمین زمینداران نادرست نیست اما در شرایط کنونی ضرورتی ندارد و فقط موجب تفرقه بین مخالفان انگلیس و شاه خواهد شد. شعار امروز باید «مرگ بر شاه» و «مرگ بر انگلیس» باشد تا به اتحاد در مقابل دو دشمن اصلی مردم، خدشهای وارد نیاید. زیرا همۀ مردم و از جمله خرده بورژوازی و بورژوازی کوچک و بزرگ و زمینداران کوچک از حضور انگلیس در ایران ناراضی هستند و میتوانند در جبهه ی انقلاب تا بیرون کردن انگلیس از ایران همراه انقلابیون باشندو وقتی انقلاب پیروز و تهران فتح شد به تدریج اصلاحات اجتماعی نیز در دستور کار قرار گیرد. تمام اسنادی که تا کنون از آرشیوهای اتحاد جماهیر شوروی به بیرون درز کرده همین اختلاف را به اشکال مختلف نشان میدهد. در همین چارچوب، حتا حیدرخان، رهبری حزب کمونیست ایران را در رشت متهم میکرد که با انتخاب این شعار در نظر و عمل جبهۀ انقلاب را تضعیف کرده و سبب اشغال رشت به دست قزاقان شدهاند. به عنوان نمونه، نشستی که در اوایل آبان ۱۲۹۹ و پس از دست به دست شدنِ رشت بین قزاقها و بلوک بلشویکی برگزار شد، منازعۀ لفظی شدیدی بین سلطانزاده و حیدرخان در جلسه درگرفت که از جمله حیدرخان، سلطانزاده (آوتیس میکائیلیان) را متهم میکرد بدون داشتن صلاحیت و شناختی تجربی از ایران در مصدر رهبری حزب و انقلاب ایران نشسته است: «…ساده بگویم، رفیق سلطانزاده نمیداند و کار را نمیفهمد. این موضوع آشکار است و نباید به خاطر آن سلطانزاده را متهم کرد. برای این که رفیق سلطانزاده از کجا باید ایران و اوضاع آن را بشناسد؟ سلطانزاده زمان زیادی از ایران دوره بود[از سن ۱۱ سالگی]. او میتواند در موضوعات نظری در بارۀ ایران حرف بزند اما از تئوری تا واقعیتِ موجود، ره بسیار است. او حیات کشور و آداب و رسومش را نمیداند[شناسد]، بر زبان و عادات مردم تسلط ندارد. او در ایران زندگی نکرد، آنجا تربیت نشد و در انقلاب [مشروطۀ] ایران شرکت نداشت. او انقلاب [مشروطه] را حس نکرد و در سنگربندیهای آن نجنگید. همۀ آنچه گفتم برای او ناآشناست. چنین فردی در منصب مدیریت انقلاب[کنونی] ایران، صدرکمیتۀ مرکزی ایرانی جا گرفت و خیلی زود در بحبوحۀ حوادث انقلاب غرق شدو در مدتی کوتاه همۀ رویکردهای او درآسمان گم شد»(پرسیتس۱۴۰۲: ۳۹۷). این نشست و مجادله تنها چند روز بعد از دومین بازپسگیری رشت توسط بلوک بلشویکی از قزاقان دولت مرکزی بود. یادآوری کنیم که قزاقان دولتی بعد از حاکمیت بلوک بلشویکی و دوری کوچکخان از رشت، دوبار به رشت حمله کردند و آن را از دست بلوک بلشویکی پس گرفتند. بار اول که در اواخر مرداد ۱۲۹۹ شهر برای دو سه روز اشغال شد، بلوک بلشویکی از رشت فرارکرده به انزلی رفتند و دوباره با کمک ارتش سرخ به رشت بازگشتند. بار دوم در اوایل مهر دوباره قزاقان به رشت آمدند و آن را به آسانی اشغال کردند و دوباره بلوک بلشویکی به انزلی عقب نشینی کرد. اما این بار اشغال رشت یک ماه طول کشید و تنها در اول آبان بود که رشت از قزاقان بازپس گرفته شد. هر دوبار وقتی رشت توسط قزاقان اشغال شده بود، مردم به طور وسیع از قزاقان استقبال کرده و در نتیجه هنگام بازگشت بلشویکها به رشت از ترس انتقام فرار دسته جمعی به اطراف و به سوی قزوین و تهران انجام داده بودند و در این فرار شبانه و سراسیمه به ویژه در مرحله ی دوم که باران شدیدی نیز میبارید، شمار زیادی از مردم که به صورت خانوادگی فرار میکردند، تلف شدند. برآورد شده است که حدود ۴۰ هزار نفر از شهرِ۶۰ هزار نفری آن روز فرار کرده بودند. این فاجعهای بود که در تاریخ رشت هیچگاه به این صورت اتفاق نیفتاده بود(نک: عظیمی ۱۳۹۹).
در هر حال، فاجعهای که تابستان و پاییز ۱۲۹۹ در رشت روی داد، سبب شد که در کنگرۀ ملل شرق در باکو در اواسط شهریور۱۲۹۹، تز حیدر عمواوغلی برای انقلاب ایران پذیرفته و در نتیجه او به راس حزب عدالت یا حزب کمونیست ایران ارتقاء یافت.[۵] اما قدرت همچنان در گیلان در دست بلوک بلشویکی تا آمدن حیدرخان به گیلان در اواخر بهار۱۳۰۰ باقی ماند. نکتۀ گفتنی آن است که بعد از حمله ی قزاقها به رشت و فاجعهای که در رشت یعنی مهمترین شهر گیلان رقم خورد، اعتباری دیگر نه برای انقلاب جنگل، نه برای بلشویکها و نه حتا برای کوچکخان که دور از رشت و در فومنات حضورداشت نیز باقی نمانده بود. به طوری که «کاراخان» عضو کمیتۀ مرکز حزب کمونیست شوروی و ناظر تحولات انقلاب در ایران به کمیته مرکزی آن حزب در نامهای در ۹ سپتامبر ۱۹۲۰(۱۸ شهریور ۱۲۹۹) یعنی بعد اولین حمله ی قزاقان به رشت،گزارش داد که :« در پی اشتباهات سیاسی و بیادبیهای سیاسی[!] در ایالت گیلان (رشت و انزلی)، موضوع انقلاب به شدت بیآبرو شده است. دولت انقلابی [حاصل کودتای ۹ مرداد به رهبری احسان الله خان] نتوانست از حمایت مردم و بیش از همه کشاورزان برخوردار باشد. حضور روس ها، ارمنیها و گرجیها(به عنوان خارجی) در انقلاب و امر و نهی آنان در کشوری که گویا فتح شده، خیلی زود همۀ مردم را علیه ما بر آشفت. همچنین رویکرد خصمانه نسبت به انگلیسیها را تضعیف کرد و حتی مجامع تجاری را به انگلیسیها نزدیک ساخت. هم اکنون از دست دادن ایران و تحویل این کشور به انگلیسیها در عرصۀ بین الملل، ضربهای قاطع به ما محسوب میگردد…»(پرسیتس۱۴۰۲: سند شمارۀ ۱۲۳). بنابراین به اعتبار گزارش «کاراخان» و گزراشهای دیگر میتوان گفت که در اواخر تابستان ۱۲۹۹ و اوایل پاییز همین سال، اعتبار چندانی برای انقلاب جنگل و حتا برای کوچکخان که از میدان کارزار در رشت و انزلی به دور بود نیز، نزد مردم باقی نمانده بود. زیرا به اعبتار گزارشهای گوناگون، مردم به درست یا نادرست در رشت که دو سوم آن بعد از دست به دست شهر آواره شده بودند، حتا کوچکخان را که این زمان رشت را گذاشته و به صورت قهر به فومنات رفته بود نیز مسبب حوادث پیش آمده به حساب میآوردند که در پرتو آن زندگی، آرامش و جانشان را گرفته بود.
دو استراتژی متفاوت دولت انقلابی شوروی :
پس از ورود بلشویکها به گیلان در ۲۸ اردیبهشت ۱۲۹۹ خورشیدی تا پایان انقلاب جنگل که حدود یک سال و نیم طول کشید، دولت شوروی در مجموع دو رویکرد استراتژیک متفاوت در انقلاب جنگل در پیش گرفت. نخستین رویکرد استراتژیک این بود که انگلیس را از تمام مرزهای جنوبیاش در ایران دور نماید و سپس اگر توانست آن را از ایران بیرون کند که برای امنیت انقلاب اکتبر از جنوب یک خطر بالقوه وبالفعل محسوب میشد. در چارچوب این استراتژی، نخست تمام نیمۀ شمالی ایران از آذربایجان تا خراسان به کمک جنبشهای ضد انگلیسی، قوای انگلیس از مرزهای شوروی دور شدند. در گیلان که یک جنبش ضد انگلیسی مسلح و آماده از سالهای پیش وجود داشت، ضمن فراری دادن قوای انگلیس از گیلان، با کمک جنگلیها، یک جمهوری شوروی تاسیس شد. در اینجا هدف نهایی البته شوروی کردن تمام ایران بود. به همین سبب نام این جمهوری «جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران» نامگذاری شد.
رویکرد استراتژیک دوم به دلایل گوناگون و از جمله شکست دورنمای انقلاب جهانی و به ویژه شکست انقلاب در شرق، در پیش گرفته شد و صلح با انگلیس و قرارداد دوستی با ایران در دستور کار قرار گرفت. در این سیاست جدید که از اوایل پاییز ۱۲۹۹تا حدودی در اینجا و آنجا خود را نشان میداد، در اواسط دسامبر ۱۹۲۰(اوایل آذر ۱۲۹۹) به صورت نهایی تدوین و اعلام شد. این دو استراتژی دولت شوروی نقش بزرگی در فرایند تحولات انقلاب جنگل بازی کرد. زیرا چنانکه گفته شد، نیروهای بلوک بلشویکی که درگیلان درگیر انقلاب جنگل شده بودند، در قیاس با نیروهای جنگلی از نظر وزن نظامی و سیاسی و ایدئولوژیک بسیار قدرتمندتر بودند و بنابراین هر گونه تغییر رویکرد آنها میتوانست در عملکرد انقلاب جنگل تاثیر زیاد داشته باشد. اما چنان که گفته شد این استراتژی بعد از فاجعهای که در تابستان و اوایل پاییز در رشت به بار آمد و همچنین شکستی که در همۀ جبهههای انقلاب در غرب و شرق آشکار شده بود، به کلی رها شد و از اوایل آذر ۱۲۹۹، شوروی رویکرد صلح با انگلیس یعنی رهبر جهان سرمایهداری آن زمان و همچنین با ایران به طور عملی در پیش گرفته شد. این رویکرد جدید در نشست کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی در ۲۷ نوامبر۱۹۲۰(۵/۸/۱۲۹۹خورشیدی)یعنی دقیقن همان روزهایی که حیدرعمواوغلی با سلطانزاده در بارۀ راه درست انقلاب ایران مجادله میکردند با حضور لنین تصویب شد:«…در پیوند با گرجستان، ارمنستان، ترکیه و ایران، سیاست کاملاً آشتی جویانه اتخاذ شود. به دیگر سخن سیاست پرهیز از جنگ. چالش ما لشکرکشی به گرجستان،ارمنستان و ایران نمیباشد… رویکرد اصلی حفاظت از آذربایجان و واپایش بر سراسر دریای کاسپین است..»(پرسیتس۱۴۰۲: سند شمارۀ ۱۷۲).
به دنبال این تصمیم استراتژیک جدید در سیاست خارجی شوروی، در۴ دسامبر۱۹۲۰(۱۳/۹/۱۲۹۹) یعنی اندکی بیش از یک ماه بعد، نشست دیگری با حضور لنین تشکیل شد و در آن تصویب شدکه:«توافق نامۀ تجاری با انگلیس[منعقد شود]… توافق با ایران در موضوعات رشت و انزلی[انجام گیرد]»(همان: سند شمارۀ ۱۷۵).
بلافاصله پس از تصویب سیاستهای جدید در کمیتۀ مرکزی با حضور لنین بود که «کاراخان» در تلگرافی به «الیاوا» (ناظر تحولات ایران) آمرانه دستور داد که: «انحلال دولت احسان الله پیشدرآمد هرگونه گفتگوی نهایی امضای قرارداد پاکسازی [تخلیهی] انزلی است. این انحلال باید به تندی و شتاب صورت پذیرد. ره آوردهای این انحلال را به طور تکمیلی برای جنابعالی، نریمانف و ارژنیکیدزه تلگراف خواهم کرد» (همان :سند ۱۷۶).
بدین ترتیب بود که سیاست جدیدی دولت شوروی به صورت نهایی در کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست با حضور لنین تدوین و اعلام شد و سپس روتشتین (روتشتاین) به عنوان اولین سفیر رسمی دولت شوروی در ایران نیز از طرف دولت شوروی منصوب شد اما موافقت ایران برای سفارت روتشتاین در تهران در تاریخ ۶ ژانویه ۱۹۲۱(۱۶/۱۰/۱۲۹۹ خورشیدی) به دولت شوروی اعلام گردید (همان: سند شمارۀ ۱۸۲). چنان که میدانیم قرارداد دوستی ایران و شوروی نیز سرانجام در۲۶ فوریۀ ۱۹۲۱(۷/۱۲/۱۲۹۹ خورشیدی) و پیش از قرارداد تجاری شوروی با انگلیس (اواسط اسفند ۱۲۹۹) بین دولتهای شوروی و ایران انعقاد یافت. در ارتباط با بحث ما، فصل پنجم این قرارداد است . زیرا هر دو دولت را در حمایت از هر نیرویی علیه طرفین قرارداد، منع میشدند:« فصل پنجم: طرفین معظمتین متعاهدتین تقبل مینمایند که: ۱). از ترکیب و یا توقف تشکیلات و یا دستجات (گروپها) به هر اسم که نامیده شوند و یا اشخاص منفرد که مقصود تشکیلات و اشخاص مزبوره مبارزه با ایران و روسیه و همچنین با ممالک متحده با روسیه باشد در خاک خود ممانعت نمایند و همچنین از گرفتن افراد قشونی و یا تجهیزات نفرات برای صفوف قشون و یا قواء مسلحۀ تشکیلات مزبوره در خاک خود ممانعت نمایند؛۲). به کلیۀ ممالک و یا تشکیلات قطع نظر از اسم آن تشکیلات که مقصودشان مبارزه با متعاهد معظم باشد نباید اجازه داده شود که به خاک هر یک از طرفین معظمتین متعاهدتین تمام آنچه را که ممکن است بر ضدّ متعاهد دیگر استعمال شود وارد نموده و یا عبور دهند؛۳). با تمام وسایلی که به آن دسترس باشد از توقف قشون و یا قواء مسلحۀ مملکت ثالث دیگری درصورتیکه احتمال برود توقف قواء مزبوره باعث تهدید سرحدات و یا منافع و یا امنیت متعاهد معظم دیگر میشود باید در خاک خود و متحدین خود ممانعت نماید» (به نقل از متن کامل قرارداد).
بر اساس این اسناد رسمی، وقتی روتشتاین در اوایل اردیبهشت ۱۳۰۰ خورشیدی به تهران رسید به جدّ خواهان اجرای قرارداد به ویژه از جانب نریمانف و دولت جمهوری شوروی آذربایجان بود که هنوز تن به این سیاست شوروی در ایران نداده و خود را متعهد به حمایت از انقلابیون رشت میدید و همین تن ندادن بود که روتشتاین را خشمگین کرده و در نامههای متعدد به چیچرین وزیر امورخارجه وقت شوروی، آنها را «رجال بی مسئولیت باکویی» لقب میداد: «همۀ تلاش من که نیازمند آرامش همه جانبه و پایان ناپذیر و سعۀ صدر فوق العاده است، در معرض نابودی است. دلیل این امر تلاشهای دوبارۀ رجال بیمسئولیت باکویی است»(سند۲۲۰). او مکرر از رفقای بیمسئولیت و خودسر باکویی (باکو پایتخت آذربایجان) گله میکرد. چیچرین وزیر امور خارجه شوروی نیز در راستای سیاست جدید دولت شوروی در نامه به ارژنیکیدزه که در کنار نریمانف هنوز تن به سیاست جدید شوروی نمیداد، توضیح میداد که سیاست جدید دولت شوروی در مقیاس جهانی چیست: «نقش جدید ما در مقیاس جهانی، شناسایی، دریافت سرمایۀ مشترک [!] و اخذ وام است. همۀ این موارد با تاکتیکی ملایم و محتاطانه، گسترش اعتماد به تشکیلات ما نیاز داردکه به طور عینی با خط پارتیزانگرایی، توسعهطلبی در ایران، آراستن خیزشها و هر نوع آدمی از تیپ احسانالله[خان]، بیگانه است»(سند۲۶۷). تاکید بر سیاست جدید چنان مهم و ضروری بودکه چیچرین وزیر امور خارجۀ دولت شوروی، گویی برای سرنوشت یک جمهوری در خاک روسیه تصمیم میگیرد، به ارژنیکیدزه دستور میداد که: «باید در انحلال دولت [شوروی] گیلان تسریع کرد. زیرا این دولت مزاحم است و به سیاست کلی ما در ایران آسیب میزند»(پرسیتس: سند شمارۀ ۱۹۷). و دو روز بعد دوباره تاکید میکرد که: «ضروری است[دولت] شوروی گیلان منحل گردد. تصمیم کمیتۀ مرکزی[حزب کمونیست روسیه] از مدتها پیش به احسانالله[خان] اعلام شده. ادامۀ این دولت به همۀ سیاست ما در ایران آسیب میزند»(همن: سند ۱۹۸). بدین ترتیب از اواسط پاییز ۱۲۹۹، سیاست جدید دولت شوروی دیگر انحلال جمهوری گیلان بود.
*******************************************
[۱] . برای تفصیل این بحث نگاه کنید به سه نوشتۀ نویسنده با عنوان «جنبشی که به انقلاب تبدیل شد»، نشرسپیدرود ۱۳۹۹، «کوچکخانی که باید از نو شناخت»، ایلیا، رشت۱۴۰۰ و کتاب«چگونه راه بر سوسیال دموکراسی ایرانی مسدود شد؟! پرسشی مقدر بر پایهی؛ روایتی نو از زندگی و فعالیت سیاسی حیدرخان عمواوغلی»، نشر ژرف، تهران ۱۴۰۱. هر سه منبع اکنون در رشت وگیلان قابل دسترس است.
[۲] . بلشویک(اکثریت) به جناحی از حزب سوسیال دموکراسی کارگری روسیه گفته میشد که در کنگرۀ دوم حزب در ۱۹۰۳ در لندن با هدایت و رهبری لنین اکثریت فراکسیون حزبی را از آن خود کرده بود و بیشتر به نظرات رادیکال لنین اتکا داشت. جناج دیگر حزب «منشویک» (اقلیت) نامیده میشد که نظرات میانهرویی داشت و معتقد بود که انقلاب سوسیالیستی باید بعد از حاکمیت کامل سرمایهداری و اتمام ظرفیتهایش در توسعه و تکامل جامعه، حاکم شود.
[۳] .نام این جمهوری در منابع مختلف و توسط افراد مختلف به صورتهای گوناگون ثبت شده است، از جمله «جمهوری شوروی ایران»،«جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران»،«جمهوری ایران» و «جمهوری»، اما در هیچ سندی در زمانی که تحولات جنگل در جریان بود، عنوان این جمهوری با پسوند «گیلان» همراه نبوده است. بعدها کسانی با اهداف سیاسی معین تلاش کردهاند، این پسوند را به آن ضمیمه کنند.
[۴] . یادآوری کنیم که فخرایی نوشته است که:«روز جمعه ۲۲ شوال[۱۳۳۸] مطابق ۱۸ تیر ۱۲۹۹ [کوچکخان] متعرضانه رشت را ترک و به فومن رفت» (فخرایی۱۳۵۷: ۲۶۹). اما در اسنادی که توسط پرسیتس به تازگی منتشر کرده، ببیشتر بر تاریخ ۱۹ و ۲۰ ژوئیۀ ۱۹۲۰ یعنی ۲۸ و ۲۹ تیر ماه ۱۲۹۹ تاکید شده است.
[۵] . برای آگاهی از تزهای حیدرخان نگاه کنید: عظیمی ۱۴۰۱
منبع : سایت انسان شناسی و معرفت