بخش‌هایی از یادداشت‌های احمد کسمائی

احمد کسمائی از تاجران منطقه کسماء بود که همراه با میرزا کوچک‌خان جنگلی، نهضت جنگل را پایه گذاشت. کسمائی یادداشت‌هایی را از روزهای قیام جنگل و مراودات جنگلی‌ها نوشته است که می‌تواند سند خوبی برای بررسی این دوره تاریخی باشد. این یادداشت‌ها توسط دخترش جمع‌آوری و منتشر شده است. بخش‌هایی از یادداشت‌های کسمائی که به شکل‌گیری هیات اتحاد اسلام و آغاز قیام جنگل مربوط است را در ادامه می‌خوانید که شامل روایت دستگیری امین‌الدوله از مالکان بزرگ و پدر علی امینی (نخست‌وزیر ایران در سال‌های ۴۱-۱۳۴۰) برای تهیه پول مورد نیاز جنبش جنگل است:

***

زمانی که جمعیت سری دوم در رشت تشکیل شد، میرزا کوچک‌خان در تهران بود و او هم در تب و تاب ناشی از سرگشتگی‌های مملکت می‌سوخت. تهران نیز از هیجان انقلابی خالی نبود. بلکه تلاش انقلابی در آنجا بیشتر از نقاط دیگر محسوس بود، همه می‌گفتند که می‌باید به این وضع خاتمه داد و به این جهت مردم دسته دسته به مبارزات انقلابی می‌پیوستند. مملکت شده بود آمیخته‌ای از نیروهای انقلابی، دیگر مسئلۀ طبقات، سرمایه، لباس و غیره مطرح نبود بلکه مقدمات یک وحدت عمومی به چشم می‌خورد. جلسه‌ای نبود که در آن روحانی، دکاندار، تاجر و طواف دوره‌گرد در کنار هم ننشسته و یک دل و یک جهت دربارۀ چگونگی مبارزۀ انقلابی همفکر نباشند. میرزا کوچک‌خان چنان که خود می‌گفت هرگز از این مبارزات به دور نبود، لذا با سردار علی‌خان دیوسالار فاتح اقداماتی برای ایجاد یک تشکیلات انقلابی در مازندران به عمل می‌آورند و با برنامه‌ریزی قبلی به منطقۀ نور و کجور می‌روند و کار تشکیلاتی خود را آغاز می‌کنند. اما پس از مدتی کوتاهی اقامت، کار‌ها مطابق برنامه انجام نمی‌شود و گویا اختلافاتی هم میان آن‌ها پیش می‌آید. تردید نیست که میرزا یک انقلابی وطن‌پرست بود و برایش ریاست‌مآبی نمی‌توانست مطرح باشد.

هنگامی که میرزا از وجود یک جنبش انقلابی در رشت آگاه می‌شود به رشت می‌آید. وقتی که به رشت وارد می‌شود افچنیکوف قنسول روسیه که از افکار انقلابی میرزا آگاه بوده او را گرفته و محبوس می‌کند. این زمان بود که ما آگاه شدیم یک انقلابی در زندان قنسولخانه روسیه است. بلافاصله تلاش برای آزادی او شروع شد تا اینکه حاج میرزا رضا ابولمله با کمک چند تن دیگر میرزا را از حبس آزاد کردند. در کنسولگری با او شرط می‌کنند که حق مذاکره انقلابی و مراوده با کسی ندارد و با مردم رفت و آمد نکند و در اقدامی که علیه روس‌ها باشد شرکت ننماید. پس از آزادی میرزا، عزت‌الله خان و سید آقائی خسمخی به منزل من آمدند. نتیجۀ مذاکرات ما آن شد که نباید یک انقلابی مانند میرزا کوچک را باطل نگاهداشت و قرار شد به صورتی پنهانی با میرزا ملاقات کنیم. من پیشنهاد آن‌ها را پذیرفتم. برای آنکه از هر جهت خیالمان راحت باشد این ملاقات پنهانی در خانۀ من صورت گرفت. بعد از گفتگوهای بسیار من و میرزا کوچک با هم عهد و قرار گذاشتیم تا به اتفاق یکدیگر جنبشی مسلحانه برپا کنیم. من همۀ سرمایه‌ای که داشتم و به صورت سکه‌های نقره و طلا در کیسه بود به او نشان داده و گفتم این مالم و این جانم، همه را در راه آزادی ایثار خواهم کرد.

پس از آن هفته‌ای یک شب جمعیت ما در رشت جلسات سری تشکیل می‌داد. مامورین قنسولگری روسیه آگاه شده بودند که جلساتی تشکیل می‌شود. به همین جهت بر فشار خود افزوده بودند تا کمیتۀ سری را به دام بکشند. در زمانی که کمیته به فعالیت خود ادامه می‌داد در رشت ملاقات و مذاکرۀ حتی دو نفر نیز ممنوع بود. این محدودیت شامل فعالیت‌های ما هم نشد ولی کمیته پیشنهاد کرد هر هفته در منزل یکی از ما مجلس روضه‌خوانی و غیره تشکیل داده شود. چون برپا نگاه داشتن این شعائر آزاد بود اعضای کمیته به عنوان شرکت در روضه‌خوانی به منزلی که جلسه در آن بود رفته و ضمن برپا کردن عزاداری به انجام کارهای خود می‌پرداختند. به همین جهت بود که در طی جلسات هفتگی تصمیم گرفته شد برای علنی کردن موجودیت کمیته سری و فعالیت‌های آن نام «هیات اتحاد اسلام» را بر روی جمعیت بگذاریم. این را باید توضیح بدهم هیات اتحاد اسلام ما که با شرکت میرزا کوچک‌خان تشکیل شد وابسته به هیچ سازمان یا جمعیت دیگری به همین اسم یا عناوین دیگر نبود و اگر شایعات و نوشته‌های دیگری در این زمینه وجود داشته باشد هرگز با واقعیت تطبیق نکرده و دروغ محض است و دیگر اینکه از آغاز شروع قیام تا خاتمۀ آن عطف به دستورالعمل کمیتۀ اجرایی جنگل، هیچ گونه تماسی میان ما با دولت‌ها برقرار نشد و هیچ گونه گفتگویی نیز به عمل نیاوردیم، زیرا به طور قطع و واقع می‌دانستیم دولت‌هایی که در تهران بر سر کار می‌آیند همه یا مزدور خارجی هستند و یا آنقدر ضعیف‌اند که به قول و فعلشان اعتبار نیست و گذشته از این دولت‌های مرکزی نه تنها مخالف و روبه‌روی ما قرار گرفته بودند بلکه عامل اجرا و به ثمر رسانیدن تحریکات و فشارهای خارجی بر نهضت جنگل بوده و خارجی‌ها هم نمی‌خواستند که دولت‌های مرکزی با ما مذاکره کنند، به همین دلایل در طول مدت قیام، نه ما نمایندگان دولت مرکزی را پذیرفتیم و نه از سوی ما کسی برای مذاکره با دولت مرکزی رفت. این تذکر را مخصوصا می‌دهم زیرا در بعضی از نوشته[ها] که مبتنی بر عدم اطلاع است آمده که گویا رابطه و مذاکره‌ای بین جنگلی‌ها و دولت مستوفی‌الممالک وجود داشته است. خواستم توضیح بدهم که ما هر کسی را که با حکومت مرکزی همکاری می‌کرد نمی‌پذیرفتیم و دولت مرکزی نیز در تمام این مدت مخالف و مقابل ما بود.

به این ترتیب کار پنهانی ما آغاز شد ولی میرزا کوچک هم از طرف روس‌ها و هم از طرف دولتی‌ها تحت نظر و مورد سوءظن بود، لذا قرار شد در منزل خویش بماند تا هر زمان که مقتضی شد او را مطلع کنیم. چون کارمان پنهانی بود پیدا کردن افراد و همفکر و هم قسم شدن با ایشان به زمانی طولانی نیاز داشت. چنان که چند ماه طول کشید تا ما توانستیم عزت‌الله خان هدایتی و سید آقایی خسمخی و حاج آقا جواد کل افسانی و محمد رسول گنجه‌ای و حاج علی‌خان اعتماد، محمدرضا گنجه‌ای، دکتر ارفع‌الحکما، میرزا اسمعیل دهقان، حسن‌خان معین‌الرعایا، مشهدی غلامعلی ماسوله‌ای، شیخ محمدعلی رییس شفتی، کربلائی حسین معروف به کسمائی، سیدابوالقاسم کسمائی، میرزا جواد کسمائی، میرزا هادی لاکانی، میرزا محمود گارینه، مشهدی علیشاه چمسخالی، فتح‌الله‌خان گسگری و عده‌ای دیگر را که به یاد ندارم، ولی از دوستان و همشهری‌های ما بودند با هدف جمعیت خود همراه کنیم. زمانی که این گروه به ما پیوستند سرمایه‌ای در میان گذاشتیم و خرید اسلحه را از بازار و ایلات آغاز کردیم. در طی همین مدت که ما مشغول جمع‌آوری افراد بودیم میرزا کوچک‌خان نیز بیکار نمانده بود و حتی قبل از آشنایی با من، با آقایان سیدحبیب‌الله مدنی و سیداحمد مدنی و ابوالقاسم فخرائی دوست و نزدیک شده و آن‌ها هم مذاکراتی برای انجام یک قیام مسلحانه کرده بودند.

وقتی که با میرزا به هم پیوستیم همه نیرویمان را یک جا متمرکز نمودیم چون مقدار تقریبا کافی برای آغاز کار اسلحه خریداری کرده بودیم، دیگر میرزا نمی‌توانست در خانۀ خودش تحت نظر باشد لذا به خانۀ من آمد و برای مدت شش ماه در آنجا اقامت گزید و در شهر چنین مطرح شد که میرزا از زیر نظر پلیس و مامورین سفارت روس گریخته و از رشت رفته است. زمانی که اسلحه و باروبند به جنگل فرستاده شد، میرزا و تعدادی از همفکران ما به جنگل رفتند. از تمام کسانی که برای برقراری انقلاب مسلحانه با ما هم قسم شده بودند تعداد کمی به جنگل آمدند. شاید لازم باشد نام ایشان را اگر چه تکراری هم باشد ذکر کنیم. زیرا در آن زمان بریدن از خانواده و زندگی و در دهان مرگ رفتن برای ملتی که صد و پنجاه سال جنگ ندیده بود و تلاش برای آزادی و استقلال به گذشت فراوان نیاز داشت. لذا خلاصه می‌کنم از هم قسم‌های ما هدایتی، خسمخی، کل افسانی، رسول گنجه‌ای، محمدرضا گنجه‌ای، معین‌الرعایا و ماسوله‌ای، حسین کسمائی، ابراهیم کسمائی، مهدی کسمائی، عطار کسمائی، جواد کسمائی، چمسخالی، محمدحسن کسمائی، فتح‌الله‌خان گسگری و محمدعلی شفتی برای آغاز به جنگل آمدند. از دیگر کسانی که بعدا به تشکیلات ما پیوسته ولی از آغاز به جنگل آمدند باید از محمد سیاه توکلی، محمد زرگر اهل انزلی، شیخ عرب و مهدی تفنگ‌ساز با شاگردش استاد علی، میرزا علی کرد، میرزا علی طالقانی، عبدالوهاب خراسانی و احمد کردستانی را نام ببرم. این کسانی که نام بردم همگی در جنگل صاحب منصب بودند و در تقسیم کاری که به عمل آمده بود این کسان روسای جنگل، فرماندهان یا افسران جنگی بودند. اکثرشان با تمام توانایی، به نهضت جنگل کمک کردند تا روزی که کمیته دستور انحلال داد اکثر این افراد مردانه جنگیده‌اند و تعدادی زیاد از ایشان کشته و مجروح شدند و بعد نیز زندگی هیچ یک از آن‌ها از چپاول و غارت روس‌ها و انگلیس‌ها و حکومت مرکزی در امان نماند. اکثر این افراد از مجاهد‌ترین و خوش‌نام‌ترین مردم منطقۀ گیلان بودند. به همین جهت زمانی که مردم دانستند هیات اتحاد اسلام برای مبارزه جهت آزادی و استقلال به جنگل رفته همۀ افراد جنگجو و میهن‌پرست و دهقانان محل به نهضت جنگل پیوستند. ما هر روز شاهد ورود گروه‌های مختلفی از مردم گیلان و مازندران، آذربایجان و کردستان بودیم و بدین ترتیب بود که کار جنگل مایه گرفت و گسترده شد.

کار جنگل کم کم به رشد مطلوب رسیده بود. همۀ ما کار انقلابی را آموخته بودیم. انبار اسلحه ذخیره را در کسماء ایجاد کردیم زیرا هم به شهر نزدیک بود و هم به روستاهای انقلابی دست داشت. چند ماه پس از تمرکز در جنگل روال کار منظم شد و لازم بود که یک مرکز دیگر نیز ایجاد شود، لذا کمیته تصمیم گرفت میرزا مهدی کسمائی را از اردوگاه کسماء فراخوانده و همراه میرزا کوچک به خراط محله در نزدیکی کسماء بفرستد. اما من می‌باید باز هم در رشت می‌ماندم زیرا تهیۀ اسلحه برای قیامی به وسعت آزادی همۀ ایران کاری کوچک نبود و گذشته از آن کارهای دیگری در زمینۀ تهیۀ مهمات، آذوقه و غیره داشتیم که ماندن مرا در رشت لازم می‌کرد به خصوص که هنوز درگیری پیش نیامده بود.

خویشان و کسان میرزا کوچک‌خان

تا زمانی که کار جنگل روال منظم پیدا کرد میرزا کوچک‌خان به تنهایی با ما همراه شده بود. واحدی از کسان و نزدیکانش نه فقط در جنگل همراه او نبودند بلکه در رشت نیز هرگز به هیات اتحاد اسلام نپیوستند. اما چون قیام آغاز شد و دو جنگ آن هم با موفقیت جنگلی‌ها رخ داد و ما در ماسوله مشغول بررسی نقشه‌های بعدی بودیم دو نفر به نام‌های میرزا اسمعیل و میرزا هدایت آنجا آمدند که گفتند خواهرزادۀ میرزا هستند.

در سال ۱۹۱۷ میلادی هم دو برادر میرزا به نام‌های میرزا محمدعلی و میرزا رحیم به ما ملحق شدند. این دو برادر تا آخرین روز جنگل با ‌‌نهایت صداقت ما را یاری کردند. در صورتی که نظرات مخالفی نیز درباره‌شان انتشار یافته بود. اما دو خواهرزاده‌اش، میرزا اسمعیل قبل از ورود به نهضت جنگل در رشت پاسبان بود چون بوی پیروزی به مشامش رسید شغل خود را ترک کرد و به نزد ما آمد. در حدود بیست روز همراه ما بود (و در صداقت او نیز شک فراوان وجود داشت). وقتی متوجه این واقعیت شد که کارهای آسان و شوخی نیست و از هر جهت به همۀ ما بسیار سخت می‌گذرد، بی‌خبر از پیش ما رفت. چنان که بعدا گفته شد به زنجان گریخت، بعد به کرمانشاه رفت و به کمیتۀ ملی پیوست و بالاخره پس از انقلاب روسیه دوباره نزد ما آمد و زمانی که رشت نیز در اختیار نهضت جنگل بود میرزا صلاح دانست که او را رییس شهربانی رشت نماید. اما میرزا هدایت از آن زمان تا جنگ دوم با روس‌ها در ماسوله با ما بود و بعد از این جنگ که ما همه به جنگل زدیم او هم با بیست نفر مجاهد ابواب جمعی خود به گدوک ماسوله در ارتفاعات کوه‌ها گریخت و از شدت برف و سرما متاسفانه همۀ آن‌ها تلف شدند.

برگردیم به آنجا که میرزا و گروهی از یاران به جنگل رفته و من با چند نفر دیگر در رشت به کار‌ها ادامه می‌دادیم. کم کم دیدم پول‌هایی که از من برای خرید اسلحه می‌گیرند بعضی اوقات خورده می‌شود. شک نیست در این گونه موارد هم مردم اهل به نهضت می‌پیوندند و هم مردم نااهل. چون شرح همۀ این وقایع بسیار است یک نمونه را برای آنکه سرنخی به دست مردم پژوهشگر بدهد ذکر می‌کنم:

تقریبا دو هفته از انتقال میرزا به جنگل گذشته بود. یک روز سید آقائی خسمخی که در گروه ما بود و همسایه منزل من، مرا دعوت کرد که فردا ناهار به منزلش بروم، قبول کردم. سر ناهار ناصر خلوت که آذربایجانی بود به آنجا آمد. این ملاقات غیرمتقرقبه مرا متعجب کرد. من پسران او را می‌شناختم و می‌دانستم همه از تفنگچی‌های حکومت هستند و این دعوت به ناهار با حضور ایشان آن هم به وسیلۀ یک هم قسم برایم غیرقابل قبول می‌نمود. به هر حال بعد از ناهار سر صحبت را باز کرد، از حکومت انتقاد نمود و بعد به گریه افتاد که من و خانواده‌ام همه تفنگچی هستیم و ایل بزرگی را در آذربایجان تشکیل می‌دهیم و برای آزادی حاضریم جان بدهیم و با این همه عشق و علاقه شما مسائل را از من پنهان می‌کنید. دیدم صاحبخانه هم به یاری او آمده و حرف‌هایش را تصدیق می‌کند. آن قدر عجز و لابه کرد که من هم فریب خوردم و تا آنجا که می‌شد جریانات را برایش شرح دادم. او گفت برای آنکه بدانید جان و مالم در اختیار شماست برای آزمایش حاضرم ده تفنگ و پنج عدد موزر خودم را که در لاهیجان به مبلغ ۲۰۰ تومان در گرو است به شما بدهم. منتها چون حالا پول ندارم نمی‌توانم آن را در این چند روزه پس گرفته و به شما بدهم. پول تهیه می‌کنم و اسلحه‌ها را از گرو درآورده تقدیم می‌نمایم. گفتم نگران پول نباشید من این پول را به شما می‌دهم. به منزل رفته ۲۵۰ تومان به او دادم که ۵۰ تومان را خرج راه کند و با ۲۰۰ تومان دیگر اسلحه‌ها را از گرو در آورده به همراه بیاورد. چون این مذاکرات تا پاسی از شب به طول انجامیده بود ناصر خلوت گفت در این شهر شلوغ با این کیسۀ پول بیرون رفتن دشوار است. باز هم به خانه رفتم برایش عبایی آوردم تا پول‌ها را زیر آن مخفی نماید.

چند روز بعد از این واقعه یک روز من جلوی مهمانخانۀ پالاس به میرزا حبیب‌الله خان گوسپاتین صاحب مهمانخانه و میرزا احمدخان سینگر (احمداف) برخورد کردم. آن‌ها مرا به کناری کشیده گفتند شما از موضوع آلمانی‌ها چه خبر دارید؟ گفتم خبر ندارم، گفتند پول آن‌ها در رشت خوب کار می‌کند. وقتی که توضیح دادند معلوم شد که ناصر خلوت شایع کرده که از آلمان‌ها پول گرفته تا برایشان اسلحه بیاورد و بعد هم پول‌ها را دزدیده و به تهران رفته است. وقتی اسم ناصر خلوت را بردند فهمیدم یقینا صحبت‌‌ همان پولی است که من به او داده‌ام. لذا به روی خودم نیاورده گفتم تا به امروز هیچ اطلاعی از این موضوع نداشتم. از این پس کوشش می‌کنم تا چگونگی جمعیت سری آلمان‌ها و کار آن‌ها را کشف کنم. خوب آلمان‌ها اگر می‌خواهند کاری بکنند فرستادن اسلحه برایشان آسان‌تر و ارزان‌تر تمام می‌شود تا اینکه برای خرید اسلحه پول بدهند. پولی که به طور قطع به دست رقبای خودشان می‌رسد. بلافاصله به منزل سید آقائی آمدم و موضوع را با او در میان گذاشتم. او گفت به منزل ناصر خلوت رفته و موضوع را جویا می‌شوم. به او گفتم بهتر است از منزل او این طور سوال کنی که قرار بوده وقتی ناصر خلوت به تهران رسید به شما تلگراف کنند و شما خبر رسیدن او را به من بدهید. آیا تلگراف او رسیده است یا نه. سید آقایی رفت و هنگام بازگشت گفت خبر درست است و ناصر خلوت به تهران رفته و از آن به بعد ما دیگر ایشان را ندیدیم. مقصود من از ذکر این مطلب، شرح نمونۀ کوچکی از نامردمی‌های مردم کلاهبردار بود که هرگز نتوانستند در تاریخی‌ترین روزهایی که زندگی، آزادی و استقلال سرزمینشان مطرح بود حداقل برای مدتی انسان باشند.

انقلاب اکتبر

من بار‌ها از انقلاب اکتبر نام برده‌ام ولی همه‌اش در گذر سیر وقایع جنگل بوده و هرگز نخواسته‌ام دربارۀ نتایج انقلاب و وقایع بعد از آن و آن چه که به دنبال وقوع این انقلاب بر من و خانواده‌ام و مردم و سرزمینم گذشته است حرفی بزنم. باید این واقعیت را قبول کنم که انقلاب روسیه بزرگترین رویداد بعد از انقلاب فرانسه است. این انقلاب نه تنها در خود روسیه تغییرات عمده‌ای را باعث شد بلکه مایۀ آن نیز شد که ما از پشت سر و دولت ایران از شر همسایۀ شوم شمالی آزاد شویم. روسیۀ تزاری از زمانی که در مناطق جنوبی به قدرت رسیده بود از بی‌صاحبی و وطن فروشی حکومت مرکزی ایران و گردانندگان آن‌ها ‌‌نهایت استفاده کرده بود، تا حدی که حقیقتا یکی از دو عامل بزرگ و مهم و بسیار موثر در زوال یا ترقی مملکت ما محسوب می‌شد و متاسفانه همیشه آن‌ها منافع خود را در زوال ما جستجو می‌کردند. با وجود اینکه تصور نمی‌کردیم حکومت تزاری آنچنان از پای در آید یک روز خبر شدیم که خانوادۀ تزار قلع و قمع و حکومت ستمگر روسیه سرنگون شده است. این واقعیتی بود که یک روز صبح روسیۀ تزاری دیگر وجود نداشت. اگر چه فشار حکومت روسیه به صفر رسیده بود ولی باقی‌مانده ارتش تزاری و قوایی که با انقلاب ضدیت می‌کردند مدت‌ها اسباب زحمت ما بودند. و ما هم به راحتی در مقابلشان می‌ایستادیم و حرکاتشان در نظر ما به جرقه‌های کوچکی می‌مانست که پس از خاموشی آتشی بزرگ مدتی خودنمایی می‌کند. اما متاسفانه ضعف و زبونی حکومت مرکزی ایران به حدی بود که نتوانست در این دوران نیز واقعا استقلال مملکت را حفظ کند. فشار خارجی‌ها به آنجا رسید که سیاست داخلی به بهانۀ کمک به دینکین و کولچاک، مملکت را دچار سراشیب سقوطی تازه کرد و اگر چنین نبود ما موفق می‌شدیم قدم‌های بزرگتری در راه آزادی ایران برداریم.

به هر صورت ما از هر فرصتی استفاده می‌کردیم. نتیجه این شد که فورا به کسماء آمده و تشکیلات خود را توسعه دادیم. انقلاب روسیه اثری نهایی در جنگ جهانی بود. در همین زمان‌ها اسرای آلمانی و اتریشی که توانسته بودند از زندان‌های روسیه بگریزند به جنگل آمدند. زمانی که ما حاضر به کمک آن‌ها شدیم ترتیبی داده شد اسیران آلمانی، اتریشی و ترک که در قفقاز محبوس بودند وقتی آزاد می‌شوند از راه آستارا به نزد ما بیایند و از این طرف به وطن خود مراجعت کنند. رفتار ما با آن‌ها چنان بود که حاضر شدند مدتی نزد ما مانده و مجاهدین را تعلیم دهند. زندانیان ترک که نزد ما آمده بودند و از پیش ما به کشورشان به سلامت رفته بودند گویا گزارشی از تشکیلات ما به انور پاشا وزیر جنگ دولت عثمانی می‌دهند. وزیر جنگ عثمانی شخصی به نام یوسف ضیاء را به همراه بیست نفر از افسران ترک برای کمک و تعلیم مجاهدین ما به کسماء فرستاد. پس از آنکه نحوۀ استفاده از افسران ترک معلوم شد یوسف ضیاء بیک مراجعت کرد، اما افسران ترک باقی ماندند. این وضع ادامه داشت تا زمانی که ناچار شدیم قراردادی با انگلیس‌ها منعقد نماییم که شرح آن خواهد آمد. طبق این قرارداد مجبور شدیم افسران ترک، اتریشی و آلمانی را مرخص نماییم. موضوع دیگری که می‌بایست به آن اشاره کنم داستان امین الدوله است.

دستگیری حاج امین‌الدوله

یک روز نزدیک صبح حاج محمدعلی داوود‌زاده و مختارخان لشت نشانی از رشت به کسماء آمده و اظهار داشتند امین‌الدوله از تهران به املاک خود لشت نشاء آمده است و اگر شما تعدادی مجاهد به ما بدهید می‌توانیم او را گرفته به کسماء بیاوریم و حداقل ۲۰۰ هزار تومان از او اعانه بگیریم. در آن زمان میرزا کوچک در گوراب زرمیخ بود. فرستادم به ایشان خبر دادند تا برای تشکیل جلسه فوری کمیته به کسماء بیاید. بالاخره بعد از مشورت و صحبت فراوان قرار شد جمعیتی همراه دو نفر یاد شده به لشت نشاء رفته امین‌الدوله را بیاورند. میرزا کوچک داوطلب شد که خودش هم برود. یکصد نفر مجاهد به فرماندهی میرزا عازم لشت نشاء شده او را دستگیر کرده و پیش ما آوردند. حاج امین‌الدوله متجاوز از یک ماه در کسماء توقیف بود تا پدر زنش فخرالدوله به کسماء آمده، ۸۰ هزار تومان داده و دامادش را آزاد کرد.

آیا باید اعلام بلشویکی کرد؟

هر ‌گاه آرامشی پیش می‌آمد ما به گسترش سازمان خود می‌پرداختیم. مدتی از داستان امین‌الدوله می‌گذشت که یکی از یارانمان که مقیم چمسخال در کنار مرداب انزلی بود و مشهدی علیشاه نام داشت به جنگل آمد و گفت دو نفر از طرف روس‌ها به منزل من آمده و می‌گویند که می‌خواهیم راهی پیدا کرده با حاج کسمائی و میرزا کوچک صحبت کنیم. این تقاضا در کمیته مطرح شد و کمیته تصویب کرد که ما با همراهی جمعیتی به چمسخال رفته با آن‌ها گفت‌وگو کنیم. در طی مذاکرات آن‌ها گفتند‌‌ همان طور که می‌دانید در روسیه بلشویک‌ها سرکار آمده‌اند. اصولا مرام آن‌ها کمونیستی است و نیت آزادی‌خواهانه دارند و از هر جهت حاضرند تا به شما کمک کنند. گذشته از این برای موفقیت بیشتر قشونی را هم که در ایران دارند تحت اختیار شما می‌گذارند مشروط بر اینکه شما هم اعلام بلشویکی کنید. میرزا کوچک‌خان گفت هر چند در خارج مشهور است که این نهضت را من رهبری می‌کنم ولی اختیار از هر جهت با حاج احمد است و او باید جواب دهد و من هر چه اصرار کردم او (میرزا) پاسخی نداد. از نمایندگان روسیه پرسیدم با وجود اینکه این همه ایلات و دستجات سیاسی در ایران هست چرا این پیشنهاد را فقط با ما در میان گذاشته‌اید. پاسخ دادند چون شما نفوذ بیشتری در ایران دارید و به علاوه تشکیلات شما در مرحلۀ جنگ مسلحانه است، به نظر ما امتیاز بیشتری دارید.

پس از مشورت به ایشان گفتیم اولا موضوع به این آسانی‌ها حل نمی‌شود و کمونیست شدن چیزی نیست که فقط با اعلام کردن از طرف ما خاتمه یابد و مردم یا اقلا آن‌هایی که تحت رهبری ما هستند فورا آن را بپذیرند. ثانیا مملکت ما مملکتی اسلامی است و ما هم ناممان هیات اتحاد اسلام است و به طور قطع گسترش نفوذمان در میان مردم به جهت اسلامی بودن است و اعلام بلشویکی از سوی ما با تمام اصولی که به عنوان اعتقادات مذهبی عنوان کرده‌ایم منافات دارد و از سوی دیگر ما خودمان چگونه می‌توانیم از اعتقاداتمان دست برداشته و به مرام بلشویکی بگرویم. و بالاخره اگر چنین اشتباهی را مرتکب شویم چه سود عملی برای شما و ما خواهد داشت؟ از نظر ما چون کمیتۀ جنگل برای هر کاری احتیاج به توده و تمام طبقات مردم دارد، اگر کمونیزم را برگزینیم همان مردمی که به ما ایمان دارند از ما روی گردانده و حتی خواهند کوشید تا ما را از بین ببرند. اگر ما در جنگل موفق شده‌ایم دلیلش این است که تفاهم فکری و اسلامی مشترک میان ما با همۀ مردم ایران وجود دارد و افکار آن‌ها برای پذیرفتن هر اقدام و نیت ما آماده است و اصولا در کشوری که افکار عامه گرایش مذهبی دارد پذیرفتن این گونه افکار و تحولات برای تودۀ مردم با صدور یک بیانیه یا ایراد سخنرانی و اعلام کتبی ممکن نیست. و از سوی دیگر شما رقیب بزرگی مانند انگلستان در منطقه دارید که از هر جهت در کمین شما و دوستان شماست. و اگر هم قبول پیشنهاد شما برای ما ممکن بود در نخستین روز‌ها رقبای شما ما را به دست خودمان نابود می‌کردند. و گذشته از این به جز جنبۀ انقلابی و آزادیخواهی هیچ گونه فصل مشترکی میان ما و شما وجود ندارد.

آن‌ها از شنیدن جواب‌های ما مایوس شده و به انزلی مراجعت کردند. ما هم به کسماء آمده و به کار خودمان ادامه دادیم. مدتی گذشت قراول‌های ما اطلاع دادند نماینده‌هایی از طرف سران ارتش روس مقیم کرمانشاه، همدان و قزوین به جنگل آمده و می‌خواهند با ما ملاقات کنند. کمیته بررسی کرده و اجازه داد تا میرزا کوچک‌خان و من در قصبۀ گیکاسر فومن با ایشان ملاقات کنیم. مذاکرات ما یک روز به طول انجامید. تقاضای آن‌ها این بود که قشون روسیه مقیم ایران بدون تعرض از راه قزوین – رشت – انزلی به روسیه برود و ما موافقت کردیم.

در آن زمان نام نهضت جنگل همه جا را گرفته بود اما این فقط جنگل نبود که خون در رگ‌هایش می‌جوشید بلکه در نقاط دیگر نیز مبارزات استقلال‌طلبانه آغاز شده بود و اگر خودخواهی‌‌ها می‌گذاشت این مبارزات به هم بپیوندد مشتی محکم می‌شد برای استعمار و ایادی داخلی و خارجی آن. اما متاسفانه به هم پیوستن افراد نامتجانس نمی‌توانست نتیجه‌ای بهتر از آنچه که دیدیم به بار آورد.

منبع: سایت تاریخ ایران

یک پاسخ ارائه کنید