تورقی بر کتاب جدید الانتشار «از پاریس تا جنگل»

پژوهش و نگارش: مرتضی سخایی 25/05/1401

مقدمه:

کتاب «از پاریس تا جنگل» در خرداد 1400 در انتشارات پرشکوه در تهران به چاپ رسیده است. این کتاب بر اساس خاطرات خودنوشت«تیمسار غلامعلی انصاری» ، کسیکه گفته می‌شود هجده ماه پایانی نهضت جنگل [از تیر 1299 تا آذر 1300] را در خدمت این نهضت بوده، چاپ و منتشر شده است.

نامِ «غلامعلی انصاری» در هیچ یک از منابع مرتبط با نهضت جنگل ذکر نگردیده و از چند و چون و کمّ و کیف حضور این شخصیت در گیلان نیز به غیر از خاطرات خودش، در منبع دیگری نمی‌توان سراغی گرفت اما روی هم رفته، بخشی از خاطرات ایشان حاوی اطلاعاتی از نهضت جنگل خصوصاً در روزهای پایانی این نهضت است که بدین سبب به بررسی این نوشتار می‌پردازیم.

پیوستن انصاری به نهضت جنگل بر اساس خاطراتش:

بر اساس درجات نظامی آنچه که امروز درجۀ «سروان»نامیده می‌شود،در زبان روسی «کاپیتان» و در دوران قاجار به زبان فارسی «سلطان» نامیده می‌شد. «غلامعلی انصاری» یک افسر تحصیل کرده ایرانی بود که با درجه سلطانی به استخدام توپخانۀ تهران درآمده بود. فرمانده وقت توپخانه، «سرتیپ محمد قلیخان» بود و «کاپیتان ساول» که «سولین» نیز خوانده می‌شد، مستشار روسی توپخانه بود که نسبت به ایرانیها رفتاری بسیار گستاخانه و بی ادبانه داشت.

ضعف، زَبونی و جَبونی نظامیان ایرانی، متأثر بی کفایتی مشمئز کننده شاهان قاجار به حدی بود «سرتیپ محمد قلیخان» فرمانده قزاقخانه، مجبور بود برای مسشتارِ روسیِ توپخانه [که چهار درجۀ نظامی از او پائین تر و هم درجه انصاری بود] ایست خبردار بگوید و هربار که سولین می‌خواست سوار اسب شود، همین سرتیپ قلیخان مجبور بود تا رکاب اسب سولین را نگه دارد!.

چند ماه پس از استخدام انصاری در توپخانه تهران، در عصر یک روز که تمام واحدهای نظامی در محوطه توپخانه برای سان آماده می‌شدند، قاطرِ یکی از واحدها رَم کرد.

کاپیتان سولین انتظار داشت تا هم درجه‌اش یعنی سلطان انصاری، به دنبال قاطر بدود و حیوان بخت برگشته را بگیرد. بنابراین گستاخانه و در جلوی زیردستان انصاری، به او پرخاش کرد و گفت: چرا دست به کمر زده، جلو صف ایستاده‌ای و عقب قاطر فراری نمی‌دوی؟!

این برخورد تحقیر آمیز باعث شد تا انصاری به فکر استعفاء از قزاقخانه بیافتد. دوستان و فرماندهان انصاری پیشنهاداتی به او نمودند تا بلکه او را از تصمیمِ استعفاء منصرف نمایند. از همین رو پیشنهاد انتقال به قسمت پیاده از سوی سردار سپه یعنی رضا خان نیز به او داده شد اما او که دیگر تحمل این همه ضعفِ نظامی را نداشت با اصرار زیاد موفق به استعفاء گردید و تاریخ 1298/11/30خورشیدی، آخرین روز خدمتی‌اش در توپخانه معین شد.

در همین ایام بود که انصاری بواسطه یکی از اقوامش به نام «سرهنگ رضا شیبانی» با «سعد الله درویش»که نماینده میرزا کوچک خان در تهران بود و به نفع جنگل تبلیغ می‌کرد آشنا شد.

انصاری تحت تأثیر تبلیغات سعدالله درویش، تصمیم می‌گیرد به جنگل بپیوندد. بنابراین سریعاً خود را به رشت می‌رساند. ورود او به رشت مصادف با ایامی بود که «حکومت جمهوری ایران» به رهبری میرزا کوچک خان تشکیل شده بود و یک پایه ناخواسته و نامتجانسِ این حکومت«بولشویکهای روسی [آذربایجانی]» بودند. حکومتی که اعضای آن مجبور بودند خود را «رفیق» صدا بزنند و وزرای آن بایستی حتماً از عنوان روسیِ «کُمیسر» قبل از اسم خود، استفاده می‌کردند.

انصاری، با تعرفه‌ای که از سوی سعدالله درویش شده بود و شاید بواسطه اینکه حضور و عدم حضور وی تأثیر چندانی در حکومت جمهوری ایران نداشت، خیلی زود به «عضویت شورای انقلابی» درآمد و حکم وی با سر برگ «هیئت شورای جمهوری»به تاریخ 28 سرطان [تیر] 1299 و با امضای میرزا کوچک خان و ابوالقاسم فخرایی[برادرِ بزرگترِ ابراهیم فخرایی] صادر شد.

تجزیه و تحلیل:

در این کتاب از غلامعلی انصاری با دو سِمَتِ حساس و مهم یعنی «عضو شورای انقلاب» و «رئیس ارکان حرب جنگل» یاد شده است. با این توضیح که برای سِمَتِ اول یعنی «عضو شورای انقلاب»، تصویر حکمی به نام انصاری و با امضای «میرزا کوچک خان» و «ابوالقاسم فخرایی» ارائه گردیده اما برای سِمَتِ دوم «یعنی رئیس ارکان حرب جنگل» هیچ سند و مدرکی که گویای صحت این ادعا باشد ارائه نشده است. هرچند که با بررسیهای انجام شده اصالت سِمَتِ اولِ ادعاییِ ایشان یعنی «عضو شورای انقلاب» هم در هاله‌ای از ابهام قرار دارد.

میرزا کوچک خان ده روز قبل از تاریخ صدور این حکم یعنی از 18 تیر ماه 1299 رشت را به مقصد زیدِه در فومن ترک گفته بود[1] و عملاً حکومت جمهوری ایران، از سوی میرزا کوچک خان رسمیت خود را از دست داده بود. بنابراین صدور چنین حکمی در این مقطع زمانی با آگاهی و امضای میرزا کوچک خان، کمی بعید به نظر می‌رسد.

علاوه بر سمت قبلی که تصویر حکم آن پیوست گردیده است، سِمَتِ دیگر انصاری یعنی «رئیس ارکان حرب جنگل» بدون هیچ سند و مدرکی و صرفاً بنا به ادعای خودش در این کتاب می‌باشد که مورد تأیید پژوهشگران و مورخان حوزه نهضت جنگل نیست.

انصاری بنا بر خاطرات خود،هجده ماه آخر نهضت را در رشت و زیده حضور داشته است. او این دوران را بدون هیچ تحرک و ثمری سپری نموده است. حمله به ملاسرا در زمانی رخ داده که انصاری دارای سِمَت ادعایی خود یعنی «رئیس ارکان حرب جنگل» بوده است!. در حالیکه او حتی از وقوع این عملیات نیز مطلع نبوده و چه بسا به عنوان یک عضو پناهندۀ بی فایده نگریسته می‌شد.

اگر نخواهیم که خاطرات انصاری را به طور کامل فاقد ارزش مطالعاتی و استنادی بدانیم، ناگزیریم تا این اثر و عناوین ادعاییِ انصاری را صرفاً یک ادعای اغراق آمیز در حوزه نهضت جنگل تلقی کنیم.

نظیر این عناوین دهان پرکن را می‌‌توان در صدور عنوان «وزیر فرهنگ نهضت جنگل» برای ابراهیم فخرایی و یا «کمیسر فوائد عامه» برای محمد علی گیلک نیز مشاهده کرد.

اکنون با تعمق و ژرف اندیشی در نهضت جنگل دریافته شده که ابراهیم فخرایی تنها 19 ساله بود که حضوری اندک و مقطعی در نهضت جنگل داشت و ابداً در جریان رویدادهای مهم نهضت جنگل نبوده است چه برسد به اینکه بخواهد وزیر فرهنگ نهضت جنگل و یا حتی منشی میرزا کوچک خان باشد. آنکسی که با نام خانوادگی فخرایی در «حکومت سویت جمهوری»[2] یعنی همان جمهوری 32 روزه [از 16 خرداد 1299 تا 18 تیر 1299] حضور داشت، «ابوالقاسم فخرایی» برادرِ بزرگترِ ابراهیم فخرایی بود که او هم کُمیسر تجارت بود و نه فرهنگ! جای تأمل است که در این جمهوری اصلاً کمیسر فرهنگ وجود نداشت.

از همین رو محمد علی گیلک نیز «کمیسر فوائد عامه» «حکومت سویت جمهوری» به سرپرستی میرزا کوچک خان بود که فقط 32 روز دوام داشت.

«ابوالقاسم فخرایی» و «محمد علی خمامی(گیلک)» جزو کُمیسرهای 9 نفرۀ حکومتی بودند که هرچند میرزا کوچک خان هم در مقطعی در رأس این حکومت بود اما منش، رفتار و کردار این حکومت در فاصله 32 روز،آنچنان با اهداف نهضت جنگل و افکار میرزا کوچک خان فاصله داشت که میرزا ناگزیر به ترک رشت و پناه گرفتنِ دوباره در جنگلهای آلیان در فومن گردید.

این در حالی بود که در این 32 روز حتی جان میرزا هم در رشت در خطر بود و یک مرتبه هم در سبزه میدان رشت ترور نا فرجامی بر علیه او انجام گرفت.

ابوالقاسم فخرایی، برادرِ بزرگتر ابراهیم فخرایی، کمیسر تجارت در حکومت جمهوری ایران نامه‌هایی با امضای وی و میرزاکوچک خان در دست است که مربوط به پس از قهر میرزا از رشت به آلیان است و بالطبع نمی‌توان امضای آن نامه‌ها را با اطلاع میرزا قلمداد نمود. این موضوع می‌تواند خدشه‌ای اساسی به اصالت آن نامه‌ها و صداقت ابوالقاسم فخرایی وارد نماید

***********************************

[1]. در خاطرات انصاری، تاریخ خروج میرزا از رشت، 1299/05/02 درج گردیده است که صحیح نیست. ر ک : یوسفدهی، هومن. 1393. گاهشمار نهضت جنگل. رشت: فرهنگ ایلیا و همچنین : عظیمی دوبخشری. 1399. جنبشی که به انقلاب تبدیل شد: از مبارزه علیه اشغالگران تا تأسیس جمهوری در گیلان. رشت: نشر سپید رود

[2]. در مورد نام دقیق این جمهوری به نظر می­رسد هیچ توافق نظر اندیشیده‌­ای وجود نداشت و کار چنان با عجله انجام شده بود که ما نامهای مختلفی از نام این جمهوری در اوایل در دست داریم.  به عنوان مثال در حالی که در اعلامیۀ معرفی دولت از «حکومت سویت جمهوری» نام برده شده، اما در حکم سعدالله درویش که با امضای میرزا کوچک خان در 11 تیر ماه 1299 صادر گردیده است هم از «حکومت شوروی ایران» و هم از «جمهوری ایران» نام برده شده است. چنانکه می­دانیم بعدها عنوانهای «حکومت جمهوری سوسیالیستی گیلان» و «جمهوری سوسیالیستی ایران» و «حکومت سویتی گیلان» نیز به میان آمده است. ر ک : عظیمی دوبخشری، ناصر. 1399. جنبشی که به انقلاب تبدیل شد؛ از مبارزه علیه اشغالگران تا تأسیس جمهوری در گیلان. رشت: نشر سپید رود. 219

یک پاسخ ارائه کنید