خنده ی مبهم!
درون خنده ی خود گوئیا غمی دارد
شبیه ابر تصاویر درهمی دارد
خطوط چهره ی او حرف می زند با من
شنیدنی ست ولی خط مبهمی دارد
چه خوب می شد اگر در جهان او بودم
چه حال خوب و قشنگی! چه عالمی دارد!
مسیح من شده و نور بر دلم پاشید
چه کرد با من بی جان؟ عجب دمی دارد!
میان حرف زدن هاش غرق خواهم شد
زبان او چو مزامیر، زمزمی دارد
چو رود کوچکی ام در هوای او اما
به رغم جاذبه اش سد محکمی دارد