درست و غلطهای نهضت جنگل
علیرضا صدقی: درست در روز 11 آذر ماه سال 1300 هجری شمسی، میرزا یونس که به میرزا کوچکخان جنگلی معروف شده بود، بعد از چند روز سرگردانی در کوههای بلند تالش، در اثر سوز سرما و یخبندان از این دنیا رفت. او رهبر نهضتی به نام جنگل بود.
یونس معروف به میرزا کوچک، فرزند میرزا بزرگ در سال ۱۲۵۷ هجری شمسی برابر با ۱۲۹۸ قمری در محله استادسرا، در حوالی روستای کسما شهرستان رشت به دنیا آمد. صرف و نحو و علوم دینی را در مدرسه حاجی حسن واقع در صالحآباد رشت و مدرسه جامع فرا گرفت، چندی هم در مدرسه محمودیه تهران به ادامه تحصیلات دینی پرداخت.
میرزا در سال ۱۲۹۰ شمسی در گیلان به صفوف آزادیخواهان طرفدار مشروطه پیوست و در زمره همراهان جنبش بزرگ و همهگیر مشروطهخواهی قرار گرفت. پس از آنکه علاءالدوله به ضرب و شتم تجار تهران پرداخت و آنان برای دادخواهی و درخواست مشروطیت به آستانه حرم حضرت عبدالعظیم پناهنده شدند، میرزا در رشت بود. او به همین بهانه و در همراهی با تعدادی از رفقا و دوستان همفکرش تبلیغ علیه حکومت استبدادی محمدعلی شاه قاجار را آغاز کرد. او پس از مدتی موفق شد انجمن طلاب را تشکیل دهد و به تدریج عدهای از روحانیون را با خود همصدا کند و بر مناسبات سیاسی و اجتماعی ـ به ویژه در حوزه استانهای گیلان و مازندران ـ اثرگذار شود.
میرزا را مردی بلندقامت، چهارشانه، قویبنیه و زورمند معرفی کردهاند. او چشمانی زاغ داشت و صورتش گندمگون بود. آنها که میرزا دیده بودند، گفتهاند او همیشه خندان به نظر میرسید و در کلام او جاذبههایی وجود داشت که میتوانست مخالفین خود را اغلب با کلام و سخن تسخیر و سحر کند. با این همه قابلیت اما میرزا زمانی که از طریق گسترش فعالیتهای سیاسی با اوضاع دنیای سیاست در ایران آشنا شد، به این نتیجه رسید که برای اخذ مشروطیت و دستیابی به آزادیهای سیاسی و اجتماعی در ایران آن روزگار، علاوه بر خطابه و منطق، جانفشانی و جهاد نظامی هم لازم است. شاید از همین روز بود که آرام آرام اعضای مجمع روحانیان ـ از جمعیتهایی که خودش تاسیس کرده بود ـ را به مشق نظامی و پوشیدن لباس متحدالشکل جنگی ترغیب کرد و در عین حال به تدارک اسلحه پرداخت. همان هنگام بود که محمدعلی شاه، پس از به توپ بستن مجلس و تسلط بر اوضاع تهران، درصدد خاموش کردن صدای آزادیخواهی در رشت برآمد. در نتیجه میرزا به ناچار رشت را ترک کرد، راهی قفقاز شد و به تفلیس رفت. در آنجا بود که با مبارزان روسیه ارتباط برقرار کرد و بعد از مدتی اقامت وقتی عرصه معیشت بر او تنگ شد ناچار به گیلان بازگشت و مبارزات مخفیانه خود را آغاز کرد.
پس از آنکه محمدعلی شاه با حمایت دولت روس عازم این کشور شد، میرزا در همکاری با سایر رهبران مشروطه کاردانی و لیاقت خود را به نیکی نشان داد و بعد از فتح تهران برای جلوگیری از هجوم ایالات شاهسون، به همراه برخی دیگر از مجاهدین گیلان به کمک مرحوم ستارخان (سردار ملی) برای عزیمت به اردبیل مامور شد، اما در ورود به رشت مریض و بستری شد و نتوانست سفر خود را ادامه دهد. میرزا پس از بهبودی به تهران رفت و در آنجا اقامت کرد تا اینکه محمدعلی شاه از روسیه به صحرای ترکمن آمده و ایل تراکمه را که مجهز به سلاحهای گوناگون بودند در اختیار گرفت و به قصد تصاحب تاج و تخت به آنها هجوم برد. در این هنگام باز هم میرزا و دسته ملیون همفکرش عازم جنگ با تراکمه و مامور خلع ید از محمدعلی شاه شدند.
در این سفر میرزا علیرغم کمی نفرات در جنگ پافشاری کرد و پس از نبردی سخت سرانجام از ناحیه سینه و دست راست به زخم گلوله به شدت مجروح شد. در این موقع او را به حالت اغماء به قونسولخانه انتقال دادند و پس از آنکه به هوش آمد، فرستادگان شاه مخلوع، نزد وی آمدند و او را به مساعدت با محمدعلی میرزا در عوض یک زندگی آرام در منطقه گمشتپه دعوت کردند. میرزا کوچکخان در جواب آنها گفت: «من مرگ را با حفظ عقیده خود ترجیح میدهم و قدمی برخلاف آمال ملیهام نخواهم برداشت زیرا مرگ بر زندگی در این گمشتپه که شما به من تکلیف میکنید، رجحان دارد.»
گرچه میرزا در این نبرد به عنوان یک فرمانده جنگی توفیق چندانی به دست نیاورد و نتوانست پیروز میدان لقب گیرد، اما توجه خاص و ویژه او در حوزه حفظ و حراست از کیان دستورالعملهای صادره و جلوگیری از نفوذ دشمن در بدنه نیروهای خودی توانست کاردانی و قدرت کمنظیر از خود بروز دهد. شاید اساسا بتوان میراز را بیش از هر چیز مردی مدیر دانست که میتوانست با حداقل امکانات موجود و حتی کمترین سطح از همراهی و همدلی در عرصه مناسبات دو سویه زمینه بیشترین همکاریها را فراهم آورد.
البته این نقطه قوت بعدها و در مواجهه با «احسانالله خان» و «خالو قربان» به نقطه ضعفی بزرگ تبدیل شد که امکان اداره صحیح، کارآمد و کارکردگرا را از او سلب کرد. بدون تردید یکی از بزرگترین اشتباهات میراز در قامت یک سیاستمدار انقلابی نحوه مواجهه او با جریان احسانالله خان و خالو قربان بود. هرچند میرزا بعدها نتوانست حتی «دکتر حشمت» را هم آنگونه که بایسته بود حفظ کرده و مرحوم دکتر حشمت هم در آخرین روزهای نهضت، بنا به تصمیم و اراده شخصی خود و به منظور جلوگیری از خونریزی بیشتر، تسلیم نیروهای رضا خان شد. مجموع این رویدادها که در نهایت حفظ میرزا از عرصه سیاستورزی کشور را موجب شد، در مقاطعی از زمان در زمره نقاط او محسوب میشد و میتوانست از ویژگیهای بارز او باشد.
میرزا پس از مدتی که بهبود یافت، به طور مخفیانه وارد رشت شد و بعد از چند روز توقف و مطالعه در اوضاع شهر و حالات مردم و دقت در روحیه عمومی و درک این نکته که در تمام گیلان از خوف قشون روسها و هوادارانشان، کسی قدرت کوچکترین جنبشی را ندارد، دوستان خیلی نزدیک و طرف اطمینان خود را فراخواند و با آنها در مقام مشورت برآمد. نتیجه این مذاکرات و مشورتها، تاسیس کمیتهای از مبارزین بود که هسته اولیه نهضت جنگل را تشکیل میداد.
در سال ۱۲۹۴ شمسی، یک گروه مسلح هفده نفری در منطقه تولم در نزدیکی فومن اعلام موجودیت کرد که میرزا کوچکخان رهبری آن را بر عهده گرفت. هفت نفر مسلح که شامل میرزا، دکتر حشمت، یک نفر تفنگساز و چهار نفر از فداییان گیلانی بودند با یک قایق از بندر پیر بازار به طرف تولم عزیمت کردند. ابتدا به بندر سیاه درویشان رفته و از آنجا به محلی که تقریباً سه کیلومتر با بندر مزبور فاصله داشت وارد شدند.
سازمان جنگل که خود را مسلح به ایدئولوژی اسلام و نجات تودهها با چماق و چوب و داس و تبر و تعدادی سلاح کهنه و تفنگ اعلام میکرد، در ابتدا با یک عده ۱۷ نفری دست به مبارزه زد اما پس از مدت کمی از پشتیبانی دهقانان و اهالی مستضعف و تحت ستم منطقه که در زیر چکمههای آهنین قزاقهای تزاری و باجگیران دولتی به سختی زندگی میکردند، برخوردار شد.
رفته رفته نهضت جنگل شهرت یافت و جنگلیها قدرت پیدا کردند و علناً وارد ماسوله شده و آنجا را مرکز خویش قرار دادند. احساسات عمومی نسبت به آنان به قدری زیاد شده بود که مردم از هر طرف و از هر صنف و طبقه برای آنکه اسمی در بین جمعیت داشته باشند از ارسال پول و اشیاء و لوازم و هر نوع کمکی که مقدور آنان بود، مضایقه نمیکردند. نفرات جنگل روزانه رو به ازدیاد میرفت و بر ابهت و اهمیت آنان افزوده میشد. تا پایان سال ۱۲۹۶ شمسی، جنگلیها بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن را تحت کنترل خود درآوردند و از این پس بود که دیگر میل نداشتند با دشمنان داخلی سرو کار پیدا کنند، بلکه مترصد بودند با قوای روس که آن وقت سرتاسر گیلان را اشغال کرده بودند به جنگ و ستیز مشغول شوند و بالاخره به مقصود رسیدند.
تشکیلات نظامی جنگل در گوراب زرمیخ بود که میرزا در راس آن قرار داشت. منطقه کسما هم به خاطر اهمیت تجاری آن، مرکز تاسیسات مالی و اداری شد و حاجی احمد کسمائی مسئولیت نظارت بر آن را عهدهدار شد. تشکیلات قضایی جنگل نیز به شیخ بهاءالدین املشی سپرده شد. در همین دوران بود که در نتیجه تشویق صنعتگران محلی در مدت کمی چندین کارخانه و کارگاه ریسندگی و بافندگی در فومن تاسیس شد که در آن لباس، کفش و کلاه مجاهدین جنگل تامین میشد. احداث و مرمت راهها از دیگر اقداماتی بود که در این دوره صورت گرفت. هدف هم مشخص بود، تسریع در حرکت واحدها.
میرزا و یارانش عقبماندگی مردم ایران را نتیجه کمسوادی و بیفرهنگی میدانستند. از همین رو به تاسیس چند مدرسه در گیلان اقدام کردند. جنگلیها همچنین روزنامهای بنام «جنگل» منتشر کردند که ارگان رسمی کمیته اتحاد اسلام بود. این روزنامه، نشریهای چاپ سنگی، حاوی افکار و شرح عملیات جنگلیها بود که هفتهای یکبار در کسما منتشر میشد و مدیر آن حسین کسمایی مجاهد معروف دوران مشروطیت بود. در سرلوحه روزنامه جنگل نوشته بود «این روزنامه فقط نگهبان حقوق ایرانیان و منور افکار اسلامیان است.» در شماره ۲۸ روزنامه جنگل، جنگلیها اهداف خود را چنین عنوان کردهاند: «ما قبل از هر چیز طرفدار استقلال مملکت ایرانیم! استقلالی به تمام معنی کلمه! یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی! بعد اصلاحات سیاسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هر چه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است، ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانانیم! این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده، خواستار مساعدتیم.» آنان همچنین پس از مدتی تمبر مخصوصی به نام «پست انقلابی ایران» چاپ کردند.
در روز ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ میرزا کوچکخان و قوای جنگل با انتشار بیانیهای، تشکیل کمیته انقلاب سرخ ایران و الغاء اصول سلطنت و تاسیس حکومت جمهوری شورایی سوسیالیستی ایران (جمهوری گیلان) را در رشت اعلام کردند، که اساس آن حفظ موازین و قوانین عالیه اسلام و لغو کلیه قراردادهای ظالمانه و نابرابر و حفظ آزادیهای فردی و اجتماعی بود. یک روز بعد کمیته انقلاب، هیات دولت جمهوری (هیات اتحاد اسلامی) را معرفی کرد که میرزا کوچکخان عنوان سرکمیسر و کمیسر جنگ را داشت.
درست هنگامی که انقلاب جنگل به اوج قدرت خود رسیده بود و میرفت تا قوای خود را جهت تصرف پایتخت بسیج کند، کودتایی توسط احسانالله خان و خالو قربان که دارای افکار کمونیستی بودند علیه میرزا به وقوع پیوست و به یکباره شیرازه نهضت از هم پاشید.
به دنبال استقرار نیروهای انقلابی در رشت، اختلاف نظرها میان رهبران جنبش بر سر چگونگی حکومت بالا گرفت، از مهمترین مسایل مورد بحث، تقسیم زمین میان رعیتها بود. میرزا برای پرهیز از درگیری و به نشانه اعتراض نیروهایش را از رشت خارج کرد و به احسانالله خان و حزب عدالت که توسط چند تن از اعضای حزب کمونیست عدالت باکو تاسیس شده بود، اجازه تشکیل حکومت داد. حکومت احسانالله خان، به مجموعهای از اصلاحات شامل دادن زمین به رعیتها و تبلیغات ضدمذهبی دست زد.
از دیگر زمینههای اختلاف میان جناح کمونیست و جناح میرزا در جمهوری، این بود که کمونیستها با هر شکلی از حکومت پارلمانی مخالف بودند. اختلاف میان کمونیستهای تازه به دوران رسیدهای که علیه میرزا کودتا کرده بودند، روز به روز شدت میگرفت و تزلزل دولتشان، آنان را بر آن داشت تا بار دیگر دست دوستی به سوی میرزا کوچکخان دراز کنند و از اراده خود برای حل سوء تفاهمات با میرزا سخن گویند. طی توافقاتی، بار دیگر دولتی که سرکمیسر و رجل اولش میرزا کوچک بود تشکیل شد. دولت سوم انقلاب به رهبری میرزا کوچکخان بسیار امیدوار بود تا با حفظ انسجام و با حمایت ارتش سرخ از نهضت، به اشاعه انقلاب و جمهوریخواهی در ایران سلطنتی و جلوگیری از نفوذ انگلیس در ایران بپردازد. این امیدواری ریشه در بیخبری جنگلیان از مذاکرات پشت پرده دیپلماتهای روس با همتایان بریتانیایی و ایرانی حاضر در دولت مرکزی داشت.
لنین، رهبر روسیه در آخرین روز پاییز ۱۲۹۹ از آمادگی کامل خود برای سازش میان روسیه و انگلیس سخن گفت: «در یک کنفرانس سیاسی، منافع انگلیس در شرق دقیقا مشخص خواهند شد. ما هم منافع مشخصی در شرق داریم که اگر لازم باشد آنها را مفصلا تشریح خواهیم کرد. سیاست ما در کمیته مرکزی، اتخاذ روش حداکثر گذشت در برابر انگلستان است.»
شعبده آشتیکنان سوسیالیسم روسی و سرمایهداری انگلیسی در مورد سرزمین ایران زمانی به اوج خود رسید که رادیو لندن در اوایل بهار سال ۱۳۰۰ گزارش داد که سربازان انگلیسی اواخر بهار خاک ایران را ترک خواهند کرد. از سویی در پاییز سال قبل از آن، نماینده جدید مسکو به تهران آمده بود تا به دولت مرکزی اطمینان دهد اگر اوضاع بر وفق مراد لنین پیش رود، تاریخ خروج ارتش سرخ از شمال ایران نزدیک خواهد بود. بدین ترتیب زدوبندهای لازم دیپلماتیک میان چپ و راست انجام گرفت، با اینحال، میرزای جنگلی و یارانش بیخبر از همهجا، ارتش سرخ را حامی انقلاب خود میدانستند و رویای برقراری جمهوری در ایران را در سر میپروراندند.
مسکو دیگر خطر حضور نیروهای انگلیس در نزدیک آب و خاک خود را نداشت، به عبارتی، همان اصل برقراری توازن قدرت برای روسها محقق شده بود و اهرم نهضت جنگل پس از آن هیچ به شمار میآمد. شوروی در ۱۹۲۱ در لندن پیمانی با انگلستان بست که مفاد این پیمان خروج شوروی از شمال ایران بود و با تغییر سیاست شوروی در مورد انقلاب جهانی و جهتگیری به سمت تشکیل حکومت شوروی همخوانی داشت.
در آستانه کودتای رضاخان، شرایط سیاسی ایران شدیدا علیه میرزا کوچکخان جنگلی بود. روسها او را تنها گذاشته بودند و منافع خود را پیگیری میکردند. آنان به ویژه تلاش میکردند تا روابط صمیمانهای را با سردار سپه برقرار کنند. آنها مصلحت خود را در آزاد گذاشتن دست رضاخان برای سرکوب نهضت جنگل میدانستند.
علاوه بر این، رضاخان در آن زمان، در کمیتهای ایرانی – انگلیسی بنام کمیته زرگنده، به اتفاق سیدضیاءالدین طباطبایی در حال تدارک کودتای سوم اسفند بود. به همین دلیل، اقدام رضاخان به نوعی اجرای مصوبه کمیته مذکور نیز بود. کمیته زرگنده در حقیقت دو کارکرد اساسی داشت؛ یکی سرکوب نهضت جنگل و دیگر استقرار دیکتاتوری رضاخان. پروژه سرکوب میرزا کوچکخان جنگلی، محصول اراده مشترک شوروی، کمونیستهای داخلی، دولت انگلستان و استبداد رضاخانی بود.
در چنین شرایطی، سران نهضت جنگل چند راه بیشتر نداشتند؛ یا باید تسلیم میشدند و اسلحه را زمین میگذاشتند، یا به روسیه پناه میبردند و یا اینکه تسلیم شدن و پناه بردن به بیگانه را نمیپذیرفتند و به مبارزه ادامه میدادند. احسانالله خان ترجیح داد تا به روسها بپیوندد، خالو قربان نیز با قید تضمین از طرف سردار سپه، با همه افراد خود تسلیم قوای دولتی شد و جان خود را نجات داد. در این میان فقط میرزا کوچکخان بود که نه حاضر به ترک ایران شد و نه ننگ تسلیم به قوای دولتی را پذیرفت.
وقتی در یک نبرد سنگین و نابرابر اکثر مجاهدین جنگل یا کشته شدند و یا تسلیم و متواری، میرزا برای جلوگیری از برادرکشی برای ملاقات با رشیدالممالک خلخالی عازم خلخال شد ولی در راه با برف و بوران سختی در کوههای گیلان روبرو شد. در بوران، عدهای از همراهانش کشته شدند و خودش در حالی که یکی از یارانش را به دوش داشت و از توش و توان افتاده بود گرفتار یخبندان شد و در روز ۱۱ آذر ۱۳۰۰ شمسی در سن ۴۳ سالگی درگذشت.
چند ساعت بعد یکی از اهالی خلخال، بدن بیجان میرزا را در میان برفها یافت و وقتی او را شناخت پیکر بیجانش را برای دفن به خانقاهی در همان نزدیکی برد اما سربازان وفادار به رضاخان با اطلاع از این واقعه با زور اسلحه جسد او را برده و سرش را از بدنش جدا میکنند. بعدها یاران او سر و تنش را به رشت منتقل کردند و در محلهای به نام سلیمان داراب به خاک سپردند.
در جریان نهضت جنگل و فارغ از تمام خطاهای احتمالی بزرگان و فرماندهان ارشد آن، این نهضت به یکی از نمادهای مبارزه با استثمار و استبداد در ایران تبدیل شده است. نمادی که توانسته تاکنون وجوه مختلفی از خود بروز دهد. هر چند نمیتوان و نباید میرزا و یارانش نزدیکش را از خطا و اشتباه تبرئه کرد، ولی در انگیزه و اراده ملیگرایانه جنگلیها هم هیچ تردیدی وجود ندارد.
منبع : ابتکار – دائره المعارف بزرگ اسلامی