دوستدار؛ از نهضت جنگل تا زندان استالین
احسانالله خان ملقب به «رفیق سرخ» که رهبر جناح رادیکال نهضت جنگل بود، پس از آنکه تجربۀ جمهوری کودتاییاش [علیه میرزا] در گیلان به شکست انجامید، به توصیۀ تئودور روتشتاین، سفیر وقت شوروی راهی سرزمین شوراها شد تا طریقت سیاسی خویش را در خاک همسایه بازسازی کند. از او در هنگامۀ ورود با اعطای حق فعالیت محدود سیاسی استقبال شد و او نیز در فرصت پیش آمده همراه یارانش محمدجعفر کنگاوری، احمد مسافر و آشوری، گروهی زیر عنوان «کمیتهٔ انقلاب آزادکنندهٔ ایران» تاسیس کرد که سودای اعلام «جمهوری ایران» را در ذهن میپروراند، چنان که چند نامه نیز خطاب به رضاخان سردار سپه نوشتند و خواهان «انجام وظیفۀ ملی و میهنی» و «اعلام جمهوری» توسط او شدند. اما دولت ایران که به تازگی از در دوستی با اتحاد شوروی درآمده بود، چندی بعد خواهان تحدید فعالیتهای او شد و زمینۀ مهاجرتش به مسکو را فراهم آورد. او در برابر فشارها برای انزواپیشگی، بار دیگر علم مبارزه با دولت مرکزی ایران برداشت و ضمن بازگشت به باکو، مقدمات نوعی جنگ چریکی را برای به زیر کشیدن رضاخان فراهم کرد. با این حال تهدیدات گاه و بیگاه دولت ایران و در منگنه قرار گرفتن از سوی دولت میزبان، شرایطی سخت را برای دوستدار فراهم آورد.
او سرانجام در ۲۴ آذر ۱۳۱۵ در باکو دستگیر شد. اتهامش «دست داشتن در فعالیتهای ضد شوروی، جاسوسی برای بریتانیا و بعدها آلمان، عضویت در محفل تروتسکی- زینویف، فعالیت ضد کمینترن و ضد حزب کمونیست ایران» بود. او بیش از دو سال در زندان شوروی بود و در این سالها نامههای بسیاری خطاب به مقامات وقت شوروی نوشت و با رد اتهامات و بازخوانی سوابق مبارزاتش در ایران خواهان اجرای عدالت دربارۀ خود شد.
احسانالله خان در یکی از این نامهها که مجلۀ «اندیشه پویا» برای نخستین بار به چاپ رسانده است، خطاب به استالین که از او با عنوان «رهبر فقرای جهان» یاد کرده، مینویسد: «البته مسبوق هستید من بر حسب امر لنین و شما به خاک شوروی پس از مدتها مبارزه بر ضد انگلیس و حکومت شاهی ایران مهاجرت کردم. به خوبی میدانید چه عواملی باعث این مهاجرت گردید. مجرداً در سال ۱۹۲۱ به خاک شوروی آمدم، در تمام مدت پانزده سال مثل یک نفر میسیونر با چهار طفل و یک نفر زن زندگی میکردم. اینک چهار ماه در بادکوبه محبوس بودم، یک ماه خواب را از من گرفته، سر و پا من را میزانی نگاهم داشته، به زور ظلم از من امضا گرفته من جاسوس انگلیس و آلمانم، استنطاق تمام روسی بوده، من هم زبان روسی بلد نیستم. سه هفته است در محل سکونتم از ظلم… خویش در تحت معالجۀ دکتر هستم. امر بفرمایید از روی عدالت کار مرا رسیدگی کنند.»
او در تاریخ ۲۹ اوت ۱۹۳۸، ده ماه پس از آنکه به زندان میافتد، خطاب به استالین دردمندانه مینویسد: «پس از سی سال مبارزه بر ضد انگلیس و حکومت شاهی ایران و تزار روسیه و پانزده سال مهاجرت به خاک شوروی امروز مرا [به] جاسوس [ی] انگلیس و حکومت ایران و آلمان متهم میکنند… من از حبس و مرگ نمیترسم زیرا مدتهاست من باید دست حکومت ایران و انگلیس کشته میشدم… من یکی از فداییان حکومت شوروی هستم. با نظر مقامات عالیه به خاک شوروی مهاجرت کردم. امروز حبسام. امر فرمایید به کارم رسیدگی نمایند.»
کمونیستهای ایرانی و یونانی؛ میهمانان ناکام برادر بزرگ
کسی نمیداند آن نامهها که حالا نیم قرن بعد با افسوس و حیرت خوانده میشوند، به دست استالین رسید یا نه. اما احسانالله خان دوستدار، عدالتی ندید چرا که اندکی بعد در پی محاکمهای که کمتر از ۲۰ دقیقه به طول انجامید مجرم شناخته شد و ساعاتی بعد تیرباران گردید. جز او بسیاری دیگر از ایرانیان نیز در سالهای سیاه استالین سرکوب و سر به نیست شدند. انقلابیونی که گروهی «در دانشگاهها، مراکز اداری و یا کارخانههای آن زمان جمهوریهای شوروی، کار میکردند» و گروهی دیگر «در مسکو با انترناسیونال سوم یا کمینترن همکاری داشتند».
سال ۱۹۳۸ همان سالی که احسانالله خان دوستدار فرشتۀ مرگ را در آغوش کشید سالی سیاه برای مهاجران ایرانی در میعادگاه کمونیستهای جهان بود چرا که تبعیدیان شوروی «گروه گروه در دادگاههای استالینی محاکمه و تیرباران شدند. این افراد تا لحظات آخر عمر به آرمان کمونیسم وفادار بودند و از اتهاماتی که در دادگاههای ۱۵، ۲۰ دقیقهای استالینی به آنها وارد شده بود، در حیرت سر میکردند. این اتهامات به راستی هم حیرتآور بود. کمونیستها و انقلابیون ایرانی تبعیدی متهم به جاسوسی برای دولت ایران یا آلمان و یا انگلستان میشدند. در دادگاه اتهامات مسخرهای به آنان وارد میشد. مثلا یکی از آنها را متهم کردند که جاسوس ایران است و وظیفه دارد اگر جنگ جهانی دربگیرد، نان مردم شهر را به زهر آلوده سازد. دیگری را که در اداره آب کارمند بود، متهم کردند که جاسوس انگلیس است و قصد دارد با زهرآلود کردن آب شهر، مردم شوروی را به کام مرگ بفرستد. گروهی را تروتسکیست خواندند و ستون پنجم غرب امپریالیسم و گروهی را منشویک و یا ناسیونالیست و مزدور کشورهای همسایه.»
یکی از آنها مرتضی علوی بود که «در سال ۱۹۳۸ میلادی در تاشکند به اتهام واهی جاسوسی تیرباران شد. هر چند که در برائتنامهای که سالها پس از مرگ استالین صادر شد، تاریخ مرگ او را ژوئیۀ ۱۹۴۱ و آن هم به دلیل ابتلا به بیماری مالاریا در زندان ذکر کردند، ثبتی چنین نادرست، البته رسم زمانه بود.»
تورج اتابکی در مقالۀ خود با اعلام اینکه «شمار نهایی این تصفیهها در دست پژوهش است»، نوشته است: «اما میدانیم که در فاصله سالهای ۱۹۳۹ـ ۱۹۳۵ صدها تن از ایرانیان در باکو، تاشکند، مسکو و دیگر شهرهای اتحاد شوروی به مرگ و یا زندانهای بلندمدت محکوم شدند. در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیستها از ملیتهای گونهگون، پس از صدور حکم اعدام، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومۀ مسکو که پیشتر خانۀ ییلاقی یاگودا، رئیس وقت گ. پ. او، بود میبردند و پس از تیرباران در گور دستهجمعی دفنشان میکردند. آثار این گورهای دستهجمعی هنوز برپاست. در دیدارم از کومونارکا سیاهۀ کسانی را که به آنجا آوردهاند را با اسناد دیگر موجود در بایگانیهای شوروی مقایسه کردم. ایرانیان انقلابی و کمونیست در کنار یونانیان، بیشترین بهخاکافتادگان تصفیههای استالینی را تشکیل میدهند.»
منبع: تاریخ ایران (روایت ناپدیدشدگان؛ چه بر سر چپهای ایرانی در شوروی آمد؟)