روج گاه

نویسنده و پژوهشگر: ابوذر ملک پور استادکلایه جی

https://telegram.me/MotaDeylami

روج گاه(روجگه): نام تپه ای ست روشن و آفتابی بالاتر از رود گوابر _ پس از گلستان سرا در شهرستان املش.
در دیلمی «زِ» پارسی در ترکیب بسیاری از لغت ها «ج» گفته می شود مانند «روز» که به دیلمی «روج» می شود و« امروز– دیروز » به دیلمی« ایمروج_دیروج » بوده است که امروزه با حذف «ج» ایمرو- دیرو گویند که خلاصه شدۀ همان ایمروج- دیروج می باشد.
بندار رازی شاعری که به سه زبان پارسی و دیلمی وعربی شعر می گفته در یک کار تلفیقیِ پارسی_دیلمی می گوید:
بشهر ری بمنبر بر یکی روج    همی گُت واعظی زین هرزه لائی
که هفت اندام مردم روزمحشر    دهد بر کرده های خود گوائی
لغت روج از دیلمی وارد زبان بلوچی و سیستانی شده است چرا که بلوچ ها و احتمالاً سیستانی ها کوچندگانِ دیار دیلمند و از طائفۀ سکاهای دیلمستان می باشند (این احتمال وجود دارد سقزی‌ها هم کوچندگان ایلی دامدارِ دیلمیان بوده باشند که در دوران باستان به سمت کردستان و گیلان غرب و بیجار رفته اند) اشارۀ اینکه بلوچ ها کوچندگان دیار دیلمان هستند نگاه کنید به صفحۀ ۱۳ کتاب تاریخ گیلان و دیلمستان سید ظهیرالدین مرعشی به تصحیح و تحشیه افشین پرتو با عنوان پیش نوشته، و نگاهی هم به پانوشت صفحۀ ۴۵ همین کتاب شود در معنی اشکور به معنی سرزمین سکاها باشندگان دیار دیلمان خاصه که سیستان= سَکِستان می تواند یادگار این خانوادۀ سَکِه از دیلمان باشد، وجود لغت‌های دیلمی در سیستان و تکرار جاهایی مثل رودبار دیلمان… در کرمان، و رد و پای وارز دیلمی و دیلمیان در رودبارِ کرمان و سیستان پیش از اسلام می تواند سندی باشد که سکاهای دیلمی از دیرباز در کرمان و سیستان رفت و آمد داشتند، نه سکاهای جنوب روسیه امروزی.
«زیر» به دیلمی و گیلی «جیر» گفته می شود و «بیا پایین» را دیلمیان «بیأ جیر»؛ و گیلیان بیا پایین را «بیأ به زیر» می گویند؛ و در برابر «زیر» که در گیلکی و دیلمی «جیر» گفته می شود: «زبَر» یا بالا به دیلمی و گیلی جُرجئُر» گفته می شود که در واقع همان «زئُر»= زبَر است
با انداختن « ر- ن » در لغت «برنج» دیلمیان برنج را « بِج و بُج » گویند و گیلیان برنج را «بَج» می نامند؛ و برنج زار که راحت و خلاصه شده آن بَجزار- بِجزار- بُجزار می باشد در گیل و دیلم بج جار بوده است که با انداختن یکی از«ج»ها بِجار- بُجار و بَجار گفته می شود که امروزه در گیلان بیجار می گویند که مصوت کوتاه « ـِ » در بِجار تبدیل به مصوت بلند «ی» شده و بیجار می خوانند، دیلمیان ذرت و بلال را مُکابُج یا مُکابیج می گویند که در واقع برنجِ مکا = مکابیج است و احتمالاً مُکا سرزمینی در پایین سیستان بزرگ که غلات آن معروف و دیلمیان را با مردم آن سامان پیوند خویشاوندی بوده است.(نگاه کنید به کتاب ریشه یابی واژه های گیلکی و وجه تسمیۀ شهرها و روستاهای گیلان _ذیل همین واژه)


«زی» مِثلِ: سَکِه زی، مروزی، رإی زی و… در دیلمی سَکِه جی، مروجی، رإی جی(راجی) گفته می شود و بر اساس همین ساختار زبان دیلمی، جی در پسوند برخی محله ها بکار می رفت و می رود مثلا اهل سورکو را: سورکوجی، از اهل کومنی را کومنی‌جی، اهل نرکه را : نرکه‌جی ، ساوه‌ای را ساوه جی، چهاردهی را چهارده جی، اهل مشکله را مشکله جی، اهل کیا کلایه را کیا کلایه‌جی، از استاد کلایه را استاد کلایه‌جی و خلاصۀ آن را وسکلایه‌جی گویند، اهل لاهی(=لاهی+جان) را لاهیجی می گفتند و…؛ گیلیان از پسوند چی استفاده می کنند؛ مانند انزلی‌چی، چاف‌چی، آستانه‌چی و… که در دیلمی: انزلی جی، چاف جی، آستانه جی گفته می شود.
می نویسند مردآویج بنیان گذار سلسله زیاریانِ دیلمی، مرداویز زیاری بوده است که به دیلمی مرداویز ” مرداویج ” گفته می شود؛ متاسفانه سعید نفیسی به دلیل نشناختن زبان و فرهنگ دیلمی «مرداویج» را ضبط عربی کلمۀ مردآویز فارسی می داند در صورتی که لفظ « ز» درلغت‌های امروزی، در گویش‌های متفاوت پارسی باستان « ژ – چ – ش» هم تلفظ می شده و در دیلمی «ج» می گفتند، مثل روز در کردی روژ می باشد و در دیلمی روج بوده است، و روژا یا روژان نامی ست که کردها به دختران می‌نهند و در دیلمی روجا نامی دخترانه می باشد که هر دو کلمۀ روج و روژ می‌تواند از روچ و روش(rosh) و روچَن اوستایی گرفته شده باشد که معنی رُوشَن می دهد.

نگاه کنید به صفحۀ (هـ) قابوس نامه با مقدمه و حواشی- بقلم سعید نفیسی و نگاهی هم بزنید به رویۀ ۱۴۹ خونینه های تاریخ دارالمرز نوشتۀ محمود پاینده لنگرودی.

چاپ شده در رویه ۳۴ و۳۵ فصل نامه آوای املش، سال ششم، شماره بیست و چهارم، تابستان ۱۳۹۸

اگر به تفسیر کتاب الله یکی از قدیمی ترین تفسیرهای قرآن که به زبان یا گویش دیلمیِ قرن هفتم هجری واگردان شده است توجه کنید: نماز را نماج و سزاوارتر را سجاوارتر نوشته است که در دیلمیِ آن زمان، کلمۀ نماز و سزاوار نماج و سجاوار تلفظ می شُده است، یعنی در دیلمی بسیاری از کلمه ها ز به ج تبدیل می شود.(این کتاب توسط ابوالفضل بن شهردویر دیلمی نوشته شده است که امروزه مازندران = طبرستانی ها مدعی اند این کتاب برگردان به زبان طبری یا مازنی ست و از طرف دیگر گیلانی ها مدعی اند که این اثر برگردان گیلکی ست در صورتی که گیل ها و مازندرانی ها هر دو اشتباه می کنند چرا که این اثر نه به طبری و نه به گیلکی ست، بلکه به دیلمی ترجمه شده است و چون امروزه مرز دیلم مشخص نیست یعنی دیلمان خاصه بین ۴ استان تقسیم شده و از آنجا که زبانِ دو استان شمالی یعنی گیلان و مازندران به سبب نزدیکی یا مانند بودن به زبان دیلمی تا مادامی که استان دیلمانی وجود ندارد مدعی این قضیه همواره خواهند بود)
دیلمیان و شاید گیلان بِسوز را بسوج، بِدوز را بدوج می گفتند و می گویند و برهمین نوع ساختارهای دیلمی باباطاهر بسیاری از اشعارش را به گویش‌ها و لهجه‌های دیلمی- گیلکی گفته است چراکه او شاعر دورۀ دیلمیان بوده و طبق مجمع الفصحا و برخی کتب دیگر وفاتش هم در عصرحکومت دیالمه یعنی ۴۱۰ می باشد و بسیار تحت تاثیر فرهنگ دیلمان بوده است و این تأثیر در بیشتر ابیاتش نمایان می باشد چنانکه آدم فکر می کند که او یک دیلمی ست و بعید به نظرمی رسد که او یک همدانی باشد؛ جالب است بدانیم که وزن دوبیتی (مفاعیلن مفاعیلن مفاعی) از آواز دیلمیان یا پهلوی خوانی دیلمی گرفته شده که این وزنِ شعرِ دوبیتی، وزن گوشۀ دیلمان است و گوشۀ دیلمان بسیار کهن می باشد و یادگار دیلمستانی ها ست.
(توجه شود که از کاف‌کاس= قفقاز در آذربادگان تا خراسان را دیلمستان می گفتند، چراکه دیلمیان بصورت پراکنده در همه جای البرز بوده اند «اگرچه سرزمین اصلی شان شرق گیلان و غرب مازندران کنونی و الموت قزوین و طارم زنجان بوده است»: دیلم ها کلمات و ریتم ها و آوازها و فرهنگ خودشان را با خود به سرزمین های دیگر می بردند بطوری که در تاریخ بسیاری از کشورها رد و پای یک دیلمی را می بینیم)
نگاه کنید به رویۀ ۱۴۳ کتاب قدیمی حدود العالم من المشرق الی المغرب که به سال ۳۷۲ هجری قمری به پارسی نوشته شده است باتیتر {سخن اندرناحیت} دیلمان و شهرهای وی. و تفسیرهمین حقیقت دیلمان کلی(=دیلمستان) که کدام شهرها را شامل می شده است: رجوع کنید به کتاب دیلمون پارسی و دیلمون پالوی اثر استاد عبدالرحمن عمادی
(وزن دوبیتی های باباطاهر وزن گوشۀ دیلمان باستانی ست یعنی: ت تن تن تن- ت تن تن تن – ت تن تن )
به آهی گنبد خضرا بسوجم / فلک را جمله سرتاپا بسوجم
بسوجم ارنه کارم را بساجی / چه فرمائی بساجی یا بسوجم
صفحۀ ۳۴ کتاب دو بیتی های باباطاهر


منابع:
عمادی، عبدالرحمان، (۱۳۸۸)، دوازده گُل بهاری نگاهی به ادبیات دیلمی وطبری، تهران، آموت، چاپ اول؛
سرتیپ پور، جهانگیر، (۱۳۷۲)، ریشه یابی واژه های گیلکی و وجه تسمیۀ شهرها و روستاهای گیلان، رشت، انتشارات گیلکان؛ چاپ اول؛
نفیسی، سعید، (۱۳۱۲)، کتاب نصیحت نامه معروف به قابوس نامه، طهران، مطبعۀ مجلس؛
پاینده«لنگرودی»، محمود، (۱۳۷۰)، خونینه های تاریخ دارالمرز(گیلان ومازندران)، رشت، نشرگیلکان، چاپ اول؛
دو بیتی های باباطاهر، (۱۳۷۵)، تهران، انتشارات باقرالعلوم، چاپ اول؛
حدود العالم من المشرق الی المغرب، به کوشش دکتر منوچهر ستود(۱۳۶۲)، تهران، ناشر کتابخانه طَهوری؛
عمادی، عبدالرحمان، (۱۳۹۲)، دیلمون پارسی و دیلمون پالوی، نشر آموت، چاپ اول؛

مقالات ابوذر ملک‌پور(pdf)

اَمَرَش= اَمَلَش
اَملش سرزمینِ اَمَر= نامیرا و جاودانیان
مرداویج جَبَلی = دیلمی
پژوهش های لغوی
وجه تسمیه برخی از آبادی‌های املش
مندمحلۀ اَمَلَش:محلۀ آمارد
نامجاهای املش
روج گاه

یک پاسخ ارائه کنید