« سایه ها» در راه اند!
« سایه ها» در راه اند!
لزوم احداث آرامستان مفاخر گیلان
وقتی خبر درگذشت هوشنگ ابتهاج (ﻫ .الف.سایه) شاعر نامدار معاصر ایران اعلام شد موجی از تأسف و تأثر در میان جامعه ادبی و فرهنگی کشور به راه افتاد که غیر قابل وصف بود. هم زمان بر سر انتقال پیکر او به زادگاهش رشت و تعیین مزارش در جایی مناسب، زمزمه ها پیچید و هر کس نظری ابراز کرد. بویژه وقتی اعلام شد که پیکرش از آلمان آورده می شود تا در باغ محتشم رشت به خاک سپرده شود، اظهار نظرها بیشتر و بیشتر شد. هم زمان بحث دیگری در خانواده شاعر درگرفت که پیکر سایه به ایران منتقل نشود و همان جا در آلمان خاک شود.
خلاصه درگذشت شاعر و انتقال جسد و مکان یابی مزار به یکی از داغ ترین مباحث روز بویژه در میان جامعه اهل قلم مبدل شد و طبق معمول و عرف این روزگار، عده ای آن را به سیاست ربط دادند و طیفی دیگر سیاسی کردند. اما در نهایت، و با درایت اکثریت فرزندان شاعر، پیکر به ایران انتقال داده شد و در شهر زادگاهی خود در باغ محتشم رشت آرام گرفت و ابدی شد.
حواشی مسأله را که فراوان است و از هر گوشه آن می توان تفسیری داشت و تقریباً متأثر از سیاست روز است کنار می گذاریم و فقط به یک مسأله خاص می پردازیم که بنظر برای شهر اهمیت بسزایی دارد. در رشت آیا جایی داشتیم و داریم یا پیش بینی شده بود که شاعر بزرگی چون سایه را در آن به خاک بسپارند؟ و سایه ها، که از این پس می آیند!
آن ها که مخالف خاکسپاری در باغ محتشم بودند دلایلی عرضه کردند که دغدغه بیراهی نیست. می گفتند پارک عمومی جای تدفین نیست ولو این که شخص شهره شهر و کشور باشد. در ثانی از کجا معلوم که دو فردای دیگر پیکر شخص دیگری را به هر دلیل بر اثر اعمال نظر و سلیقه حاکم، کنار مزار سایه دفن نکنند و در مجموع پارک به گورستان تبدیل نشود. خوب این هم نظری است و دور از ذهن نیست وقتی تجربه اش وجود دارد و نظایرش دیده شده است. بویژه وقتی هر زمان به باغ تجاوز می شود و هر بار گوشه ای از آن تصرف می گردد. از احداث کتابخانه های مرکزی و حوزه هنری و کانون بازنشستگان گرفته تا شهر بازی که همه تجاوز آشکار به این قدیمی ترین پارک عمومی شهر است که اساساً برای تفرج شهروندان اختصاص داده شده است.
باری کار از کار گذشت و فعلاً به خیر هم گذشت اما مشکل این جاست که همیشه وقتی آب از سرمان گذشت می فهمیم غرق شده ایم. آنگاه که پیش بینی می شود و پیشنهاد می شود و نوشته می شود ، چون مطالعه نمی کنیم، هیچگاه آنها را نمی بینیم و وقعی برآن نمی گذاریم. موردی که به کرات در گیله وا به آن پرداخته ایم. این شهر در فقدان یک مقبره الشعرا بسر می برد. وادی سلیمان داراب که تا کنون این خلاء را پر کرده است دیگر ظرفیت پذیرش پیکر تازه را ندارد.
مدیریت ناتوان شهری چنان در انجام ابتدایی ترین وظایف خود مانده که به برنامه های کلان و آینده نگری چون اندیشه احداث یک آرامستان برای مفاخر و مشاهیر رشت و گیلان عاجز است. تنش میان اعضای شورای شهر و شهرداران قصه مکرر شهر است. حفظ منافع فردی در شورا و شهرداری اوجب واجبات است و صیانت از حقوق و مطالبات شهروندان در حاشیه قرار دارد. رشت صدها چهره برجسته در دامن خود پرورده و ده ها چهره دیگر را در دامن دارد آیا وقت آن نرسیده مدیریت شهری برای مفاخر شهر و استان خود که در این شهر زندگی می کنند بعد از درگذشتشان جایگاهی مناسب و درخور شأن علمی و فرهنگی و هنری شان داشته باشند؟
وادی بی نظیر سلیمان داراب که مدفن ده ها عارف و شاعر و نویسنده و هنرمند و مبارزین راه آزادی است دیگر نه جا دارد نه به وضعیتی که در آمده مناسب شأن این بزرگان است. دو قطعه کوچک هنرمندان در دو گورستان شهر هم آن چنان کوچک و غیرکارشناسی در نظر گرفته شده و بدون ضابطه اداره می شود که هم اکنون ظرفیت آن ها پر شده است.
آن زمان که مدیریت شهری و اداره میراث استان در ثبت و ضبط خانه معروف به خانه ابتهاج ناموفق عمل کرد و به سایه و جامعه فرهنگی شهر جفا کرد باید به فکر ترمیم آن از منظر دیگری می افتاد. آیا شاعر معمر و سالمند ما نباید خانه ای دیگر می داشت. ابتهاج یکی از دهها چهره بزرگی است که شهر از آن عزت می گیرد و به آن می بالد. اکنون سایه به تاریخ پیوست و جایگاهی دارد که شاید بعدها چون حافظیه در شیراز، به صورت ابتهاجیه در رشت درآید. اما سایه ها وجود دارند. مرگ یقین و حتمی است و آفتاب همیشه نمی تابد و سایه ها می آیند.
چه خوب است شهرداری رشت با یک نگاه کلان و آینده نگر قطعه زمین بزرگی را در وسعت معقول و مناسب هکتاری در مبادی ورودی شهر (ترجیحاً جنوبی شهر، جاده تهران ) مکان یابی کرده به این امر خیر اختصاص دهد و آن را به صورت پارکی زیبا و مشجر درآورد و از این پس مفاخر و مشاهیر برجسته رشت و استان و کشور را که در این شهر زندگی می کنند و یک صد و بیست سال خود را گذرانده اند در آن جا بخاک بسپارند. این قطعه در طول زمان و در توسعه شهری خود به خود بدل به مکانی تاریخی و جایگاهی فرهنگی می شود که همیشه ایام مورد بازدید و محل قرارمدار همایش های ادبی علمی هنری خواهد شد، اگر که به سازه های فرهنگی مناسب هم تجهیز شود.
چه خوب بود چنین جایی و جایگاهی پیش از درگذشت «سایه» ایجاد می شد و با آرام گرفتن پیکر او در خاک این آرامستان مستقل، موجودیت می یافت.
رشت را مدتی است مدیران شهری آن اداره نمی کنند. آن ها که در این سال های اخیر بر سر کار بوده اند و کم کاری کرده اند، شبه مدیران و دم جنبانک هایی بودند که تنها توهم مدیریتی داشته اند، نه توان مدیریتی.
مردم رشت این را به صورت یک مطالبه از مدیران خود بخواهند و پیگیر فعلیت آن باشند. آفتاب همیشه نمی تابد و سایه ها در راهند.
«گیله وا»