سواری با شعر
سواری با شعر
کیف دیگری دارد
رویاها
یکی یکی حاضر میشوند
واژگان که همیشه دم دستاند
جز تک وُ توکی
که حبس تعزیری دارند
کابوس هم
آن پس وُ پشت
سنگینیاش را به رخ میکشد
اما
مدتیست
که شعر
یک دور که می چرخد
کلمات
لب پر میشوند
و طوقهاش بر زبان لنگ میزند
همش
دستانداز جاده نیست
که ترمز میشود
حرف سنگ در میان باشد
کابوس هم
دندان نشان میدهد
با این همه
سواری با شعر
کیف دیگری دارد .
” همین که … “
همین که دانهی شعر
بر دفترم میترکد
از همه جا میزنند بیرون
یکی میخواهد
رویا برایشان رسم کنم
یکی
تعریف دنیا را میطلبد
آن یکی
در اضطراب فردا
تقاضای دیروز را میکند
و آن قدر که از خودشان میگویند
شاعر
پاک از یاد میرود
اما
من فقط میخواهم
این شعرم چاپ بشود
میدانم
میدانم
بدون شما
این شعر نقص دارد
اما عزیزم !
من که ماه شب چهارده نیستم
بی نقص باشم .