فدای تو همه چیزم، اگرچه ناقابل

حقیقت است، حقیقت، نشسته ای در دل

 

خدا خودش دل ما را به جنبش آورده

شبیه ماهی کوچک که می زند دل دل

 

بهار می شود آن دم که تو نفس بزنی

عجیب نیست که گُُل سر بر آورد از گل

 

من آن امیر پر از شوکتم که بی غم تو

نبوده دبدبه و افتخار او کامل

 

تو را از آنکه تو را آفریده می خواهم

نبوده ام همه عمرم به این و آن قائل

 

اگرچه کوه بزرگی میان ما باشد

غرور کوه به یک بوسه می شود باطل

 

 

یک پاسخ ارائه کنید