مجید دانش‌آراسته

مجید دانش آراسته (متولد ۱ فروردین ۱۳۱۶ در رشت) نویسنده داستان کوتاه و رمان‌نویس. دانش آراسته اولین مجموعه داستان خود را با عنوان «استخوان‌های تهی» در سال ۱۳۴۲ منتشر نمود.

او بیش از نیم قرن سابقه داستان‌نویسی مدرن در ایران دارد. نمایشنامه نویسان و داستان نویسان مطرح رشت یعنی اکبر رادی ، محمود طیاری و دانش آراسته راهی که به آذین با رمان دختر رعیت در سال ۱۳۳۰ شروع کرده بود را ادامه دادند و رشت را به عنوان یکی از قطب‌های ادبیات اقلیمی در ایران مطرح کردند (هم در ادبیات داستانی و هم در ادبیات نمایشی). یکی از داستان‌های دانش آراسته در مهمترین گلچین داستان کوتاه ایران یعنی کتاب همیان ستارگان به چاپ رسید.

سوابق هنری

از پیشکسوتان داستان‌نویسی گیلان و ایران
شرکت در برنامه‌های کانون داستان خانه فرهنگ
شرکت در برنامه‌های داستان خوانی و سخنرانی
همکاری با نشریات آدینه، کلک، نگاه نو، گیله وا، اندیشه و هنر، گیلان زمین، کادوس

رمان

نسیمی در کویر (۱۳۸۲ انتشارات دنیای نو)
آواز درخت گز
در چنبر روایت (نشر ایلیا)

مجموعه داستان

استخوان‌های تهی (۱۳۴۲)
روز جهانی پارک شهر و زباله‌دانی (۱۳۵۱) – (چاپ سوم: ۱۳۸۲)
خط خوش شهر (۱۳۸۷ نشر افراز)
اشتباه قشنگ (۱۳۸۸ نشر افراز)
قضیه فیثاغورث با یک صفر دوگوش (۱۳۸۱, نشر نامجوفرد)
سفر به روشنایی (۱۳۷۶)
حضور دلپذیر (نشر روزگار)
خاکسترنشین راه طلوع (۱۳۸۳ نشر ثالث)
مو به مو (۱۳۸۰)
در صدای باد (۱۳۷۹)
آن صبح لطیف
خودتان اسم بگذارید
باد گرم
موهای دخترم را شانه کن
متن خود یک کویر است (۱۳۸۴)
گنجشک‌ها در بالکن (نشر افراز)
این صبح تا آن صبح (۱۳۹۴, نشر طاعتی)
این خانه و آن درخت (نشر سمام)
ملول (۱۳۹۱, نشر سمام)
همراه با یک دیوانه (نشر سمام)
شاهکار همگانی (نشر سمام)
آواز درخت گز (نشر سمام)
ساختارشکن چشم‌ها (نشر سمام)
مرور (نشر سمام)
تو هم چیزی بگو (نشر فرهنگ ایلیا)

مریم اسحاقی : نگاه مهربانی دارد. صدایش نیز. با لبخند وفروتنی سخن می گوید. قدم هایش متواضع است و قلمش رنگ و ریا ندارد. گوشهایش خیلی شنونده است. بگذار از او بگویم. می خواهم نامش یاد من وتو باشد:
قلمش در کوچه های گیلانمان جاری می شود. در دست های قهوه چی، در صندلی های رنگ و رو رفته ی قهوه خانه، در کوچه های شلوغ، در نیمکت های قدیمی کلاس و صدای خسته ی معلم از اثبات قضیه ی فیثاغورث، در صف های قدیمی مدرسه، در رویاهای گل آقای سرباز و عطر چای….
با تخیل قوی اش در کوچه راه می رود. در قهوه خانه می نشیند و با چشمانش رنگ ها و صداها را می شنود. داستان های کوتاهش را که می خوانی، می بینی زیاده گویی نمی کند. به سطرها و نوشته هایش رنگ ولعاب نمی دهد. واقعیت را چه خاکستری، چه سبز همان گونه که هست به روی کاغذ می آورد. دانش آراسته قلمش آنقدر به زندگی نزدیک است که گویی حرف می زند. داستان های کوتاهش نمایشی ساده از زندگی عادی و روزمره است که در عین حال به شگفتی ات می دارد. دیالوگ ها شفاف، همراه با صداقت و راستی است. پیداست نویسنده نگاه تیزبینی دارد و لحظه ها و گفتگوها را شکار می کند و مانند عکاسی لحظه های گاه تهی و گاه تلخ را تصویر می کند.
او توانسته قلمش را و شیوه ی نگارشش را جوان و متفاوت نگاه دارد و از قلم کلاسیک دوری جسته است. مینیمال نویسی است که از کوچه های شهرستان و از زبان فقر سخن می گوید. پایان برخی از داستان هایش پرسش برانگیز و گاه تکان دهنده است و همین روایت جاریِ لحظه ها خواندنی ترش می کند. نویسنده ای است که دغدغه ی داوری خواننده یا باور دیگران، قلم ساده و بی ریایش را آلوده به استعاره های سخت و فراز و نشیب های غیر قابل فهم نکرده است.

با همون صداقت دوست داشتنی ات نشسته بودی رو صندلی و گوش می دادی. توی خانه فرهنگ، بچه ها بهت می گن: عمو مجید. فکر می کنم واسه موهای سپیدت باشه، یا شاید واسه این که چهل سالِ داری داستان می نویسی. روز معرفی کتاب اشتباه قشنگ رو می گم، خانه ی فرهنگ گیلان.

گفتن بری بالا و درباره ی کتابت صحبت کنی. خندیدی و با فروتنی رفتی. داستان نان رو با صدای خودت خوندی. وقتی با عشق داستان رو می خوندی، حس کردم چه قدر شخصیت های داستانی ات رو دوست داری. چه قدر همه زنده ان و باهاشون حرف می زنی. فکر می کنم بیشتر از اون که با آدم واقعی ها حرف بزنی، با آدمای قصه هات حرف داری. اینو از لبخندهات و اخم هات موقع خوندن فهمیدم. آدم های تو قصه حتمن بهترن. چون هر طور تو بخوای زندگی می کنن.

بعدش یکی یکی در مورد کتابات نقدی خوندن و صحبت کردن. وقتی آقای مبرهن می گفت: به زبان دانش آراسته ایراد نگیرید، به سبکش توجه کنین، سبک داستان نویسی اش چخوفیه، لبخندی از سر بزرگواری می زدی، گاه تعجب تو چهره ات موج می زد و گاه اخم کوچکی.. و گاه با دقت گوش می دادی و من دعا می کردم همیشه باشی.

گفتند دانش آراسته خودش رو نمی گیره، یعنی قلمش خودش رو نمی گیره. راست گفتن. رنگ و لعاب نمی دی به قلمت. یادمه گفته بودی: گاه رشتی فکر می کنم، با آدمای داستانم رشتی حرف می زنم. بعد برشون می گردونم به فارسی.

یه فیلم کوتاه دیدیم از زندگیت. یه جای پاک آفتابی. کار خوب آقای فکر آزاد بودش.یه قسمت فیلم محمود طیاری درباره ات گفت:

«او مثل هیچ کداممان بلد نیست اتو کشیده بنویسد. اتوی زبانش داغ نیست. شاید زغال نگاهش خیس است. اما عجب خط اتویی می اندازد به شلوارتان. دلتان را راضی کنید با او به قهوه خانه بروید، البته کمی انگشت نما می شوید، اما پس از یکی دو پیاله چای دبش با آدم های فرودست اما زبل دست نوشته های او انس می گیرد.»

یه قسمت فیلم خندیدی و گفتی: یکی به من زنگ زد از خارج از کشور. گفت: داستان هات رو دوست دارم. بخوام باهات تماس داشته باشم، فاکس داری؟ گفتم: نه. گفت: کامپیوتر و اینترنت چطور؟ گفتم: نه. پرسید: موبایل داری؟ گفتم: نه… گفت: تو چه جور نویسنده ای هستی. گفتم: آقا من تو همین رشت، تو خیابون فلسطین…دنیای من همین جاست. یه جای پاک و آفتابی

می دونی، خط خوش شهر رو هم خونده بودم. ۱۵ داستان کوتاه است. اغلب داستان هات تموم که می شه باید دوباره برگردم و بخونم. ممکنه به ظاهر جملات ساده باشن ولی باید برگشت. چون حتمن یه نگاهی از جامعه توش هست که شاید ندیدیمش تا حالا.شاید دچار کوری دسته جمعی شدیم و چشم داریم، اما بینایی نداریم. اون وقت باید یکی که بهتر می بینه و گوش هاش شنواتره، برامون بنویسه. بعضی از داستان های کتاب طنز تلخی دارن. در داستان کاغذ توالت چه قشنگ با داستانت حرف می زنی. با شخصیت های داستان نه، با خود داستان. یا در داستان مارپیچ کلام ناشر و نویسنده بود و طرح دردناک مارپیچی از کتابی دیگر زیر نور در کتابفروشی.

یک پاسخ ارائه کنید