همه تن آبی ام
عزیزِ سیب های طالقانم دوستدارم کو
میان کوچه های رشت جاپایِ نگارم کو
بغل پرورده ی آلالِگانِ دُرفَک آغوشم
یکی برفابگون نهری که جوشد از کنارم کو
صبا با های هایم دیلمانی شروه ای دارد
مبارک خوانیِ زرده ملیجه در بهارم کو
همه تن آبی ام می آیم از رویای کوهستان
پُرم از درّه ی آغوش زیتون رودبارم کو
چه مایه عاشقی آموخت سروِهرزویل از من
بهار سبز پوشان عطش را برگ و بارم کو
مگر از باد منجیلم سرشتند اینکه در هردم
دوان از دشت می پرسم دیارم کو دیارم کو
اگر با خاک همدستم به دامان که آویزم
وگر پا در رکاب باد می را نم غبارم کو
عزیزان کشتگان عشق را باید سپاس آورد
یکی مهتابگون شمع چراغی بر مزارم کو