کافر مسلمان
سجّاده کردم سفره را در سجده بر نان پاره ای
طاعت به جا آورده ام با کفرِ ایمان واره ای
نام آورِ نان آمدم کافرمسلمان آمدم
در گریه پنهان آمدم چون خنده ی بدکاره ای
خیل ولایتخواه من طغیانگرِ گمراهِ من
عیسی ادا رجّاله ای مریم نما پتیاره ای
در اشک توفان تازِ من دریا به قُطر قطره ای
در آهِ گردون گردِ من هفت آسمان سیّاره ای
چندی شررخیز آمدم از شعله لبریز آمدم
آتش برانگیز آمدم از حبسِ سنگِ خاره ای
در محشرِ شیطانی ام شیطان خدای شیطنت
در خلقتم آدم فریب حوّای گندمخواره ای
زانو به زانوی زمان پهلو نشینم با زمین
در من شناور لحظه ها چون بی ثمریخپاره ای
تا در چرای سبزه ها آهو زبان فهمم شود
بازآفریدم واژه را در دفتر جوباره ای
با شبروان سر می کنم در خرقه وار بی سری
از هاله ی آهِ سحر بر سر مرا دستاره ای
در جُلجتای جان من هر دم اناالحق زن درخت
بر نیل گُلبانگم روان نوزادِ بی گهواره ای
از من تواضع چون سپر در یورش سرنیزه نیست
بردار خونم سربدار سرکش تر از فوّاره ای
شیون مبادا دم زنی با همدمان بی دردِ عشق
پندارِ عاشق مردنت از زندگی انگاره ای