گیلان در دوران صفویّه 2
شکوائیههای خان احمد موجب گردید که وی را طبق دستور شاه طهماسب به قلعه اصطخر فارس که وضع بهتری داشت منتقل سازند. وی تا مدتی پس از وفات شاه طهماسب در قلعه مزبور زندانی بود.
پس از وفات شاه طهماسب در سال 984 هجری فرزندش اسماعیل میرزا با عنوان شاه اسماعیل دوم بر تخت سلطنت جلوس کرد. دوران پادشاهی شاه اسماعیل دوم بسیار کوتاه بود و بیش از یک سال بطول نیانجامید. وی در سال 984 تاج شاهی بر سر نهاد و در سال 985 چشم از جهان پوشید و برادرش محمد خدابنده جانشین او گردید. در دوره سلطنت کوتاهش نامهای به خان احمد نوشته مژده آزادی به وی داد و فرمانروائی بیهپیش را به وی ارزانی داشت. در این نامه نوشته شده است:
«… در حینی که آن سیادت و سلطنتپناه در قلعه قهقهه مبارکه بود صورت این معنی بر صفحه خاطر عاطر مرتسم بود که چون به توفیق الله تعالی از قلعه مبارکه بیرون فرمائیم آن سیادت و سلطنتپناه را بیرون آورده … نقاب حجاب از چهره حال او گشائیم. چون به حسب تقدیر، در آن ایام آن سلطنتپناه به رفتن قلعه اصطخر مأمور شد لهذا نتایج آن اراده و بیرون آمدن همایون ما بظهور نرسید و حالا که به عون عنایت باری بر مسند سلطنت و کامکاری و سریر ابهت و بختیاری استقرار یافتیم … بدان عهد وفا نموده مجددا سلطنت و دارائی مملکت گیلان بیهپیش و توابع را که موروثی آن سلطنت و سیادتپناه است … بدان نقاوه دودمان سلطنت عطا فرمودیم … باید که بدین مژده مبتهج و مسرور شده … از روی استظهار تمام … متوجه درگاه جهانپناه گردد …»
شاه اسماعیل دوم ده ماه پس از جلوس بر تخت سلطنت، یعنی در تاریخ دوازدهم رجب 985 هجری فرمان آزادی خان احمد را صادر نمود و خود دو ماه بعد یعنی در سیزدهم رمضان همان سال وفات یافت. بر طبق آنچه مورخان نوشتهاند خان احمد در دوران کوتاه سلطنت شاه اسماعیل دوم از زندان رها نشد بلکه در آغاز پادشاهی سلطان محمد خدابنده و به خواهش فخر النساء بیگم همسر شاه آزادی خود را بازیافت. خان احمد به سابقه خویشاوندی مورد لطف و محبت فخر النساء بیگم بوده است. شاه عباس در یکی از نامههائی که به خان احمد نوشته به این مطلب اشاره کرده و یادآور شده است که مادر وی فخر النساء بیگم موجبات رهائی او را از زندان فراهم نموده و او را به حکومت گیلان فرستاده است. خان احمد همزمان با رهائی از زندان نامهای از شاه محمد خدابنده دریافت نمود. پادشاه جدید ضمن ابلاغ مراحم مخصوص، وی را به دربار احضار کرده و نوشته است:
«هو الله سبحان، الملک لله، سیادت و سلطنتپناه، نصفت و اقبال دستگاه، حشمت و ابهتپناه، اخوی شعاری نظام الدین احمد خان به عواطف الطاف خاص عز اختصاص یافته و خوشحال و مسرور بوده متوجه حضور شود که شفقت التفات بیغایت نسبت بدان سلطنت مرتبت است و مدعا و مرام او به حصول موصول است و به همه ابواب مطمئن بوده بلادغدغه روانه حضور شوند.»
خان احمد پس از حضور در دربار از مریم بیگم یا مریم سلطان خانم دختر شاه طهماسب (خواهر شاه محمد خدابنده و عمه شاه عباس) خواستگاری کرد و به افتخار دامادی خاندان صفویه نائل شد.
پس از آنکه خان احمد به قلعه قهقهه اعزام شد سلطان جمشید خان فرزند محمود به فرمانروائی گیلان بیهپس برگزیده شد. او در اینهنگام بیش از ده سال نداشت لذا احمد سلطان فومنی از سوی شاه طهماسب به وزارت او انتخاب شد. جمشید خان روز هفدهم ربیع الاول 975 هجری به اتفاق احمد سلطان وارد داره الاماره فومن شد. او پنج سال در فومن حکومت کرد، سپس مرکز فرمانروائی خود را به رشت منتقل ساخت. احمد سلطان به منظور تحکیم پایههای قدرت خود خدیجه بیگم دختر شاه طهماسب را برای جمشید خان خواستگاری کرد. شاه با این تقاضا موافقت کرد و عروس در ماه شعبان 977 هجری قمری وارد رشت شد اما بعد از مرگ شاه طهماسب، جمشید خان احمد سلطان را از مرتبه وزارت و فرزندش آقا میر بیگ را از امارت و سپهسالاری کوچسفهان برکنار کرد و کامران میرزا کهدمی را به جای احمد سلطان انتخاب نمود.
خان احمد که پایههای فرمانروائیش در تعقیب ازدواج با خواهر شاه محکم شده بود به فکر توسعه حوزه اقتدار خویش افتاد بدینجهت در رمضان 987 برای تصرف گیلان بیهپس در رأس لشکری عازم آن دیار گردید. اما سپاه جمشید خان بر او پیروز شد و از کله اسرای لشکر خان احمد در صحرای سیاه رودبار مناری برپا ساخت. خان احمد از معرکه جنگ جان بدر برد و به لاهیجان مراجعت کرد؛ وی در صدد لشکرکشی مجدد بود که خبر زوال دولت اقبال جمشید خان را دریافت نمود. کامران میرزا کهدمی، که به قرآن مجید سوگند یاد کرده بود به جمشید خان وفادار باشد با کمک و همراهی قرابها در در ذی القعده 998 مخدوم خود و مادر او را دستگیر نمود و در ماه محرم 999 هجری هردو نفر را توسط زه کمان خفه کرد و خود به جای او نشست. کامران میرزا کهدمی برای جلب حمایت دربار طیّ گزارشی جریان امر را به استحضار سلطان محمد خدابنده رسانید. سلطان نیز در پاسخ، اقدام وی را مورد تأیید قرار داده نوشت: «… آنچه از آن خلیفه الخلفائی در این ماده واقع شده به مقتضای اراده وداد و نیکوبندگی و اخلاص و اعتقاد محض مصلحت دولت قاهره واقع شده بسیار خوب رفته و مجددا آثار کمال یک جهتی و دولتخواهی بظهور رسانیده، این معنی باعث تزاید مراحم اشفاق و الطاف بلاغایات و تضاعف مواد مکارم و اعطاف بلانهایات نواب همایون ما درباره او شده. در ازای جلادت مذکور خاطر اشرف متوجه اعلای شأن و ارتقاء مکان آن زبده الامراء الزمان گردیده به انواع نوازشهای خسروانه و تفقدات پادشاهانه او را معزّز و گرامی خواهیم ساخت …»
خان احمد گرچه با جمشید خان خصومت میورزید ولی از کامران میرزا نیز سخت متنفر بود. وی هنگامیکه از نامه سلطان به کامران میرزا آگاهی حاصل کرد نتوانست از ابراز تنفر نسبت به کامران میرزا و تهدید او خودداری نماید لذا طی نامهای به او چنین نوشت:
«… زنهار که به زور بازوی خود غره نشوی و از گردش روزگار و تقدیر کردگار غافل نگردی که این گردنده را گردانندهای میباشد که امر از اوست …
زنهار که دل در مملکت بیهپس نبندی و از اوامر شاهانه به خون ایتام جمشید خان راضی نگردی که حقوق مرشد و ولی النعم و آزار یتیم و قطع صله رحم چون جمع گردد کوه تاب نتیجه آن ندارد … زنهار که نرنجند و تأمل نمایند که این نصیحت را دوستان به دوستان مینویسند نه دشمنان به دشمنان. اما چندان شراب غرور در سر داری که از مستی آن نتوانی که سر برداری …» کامران میرزا ماجرای نامه خان احمد را به اطلاع دربار رسانید و از خان به سلطان شکایت کرد. شاه نیز نامهای به خان احمد نوشته حمایت خود را از کامران میرزا به وی خاطرنشان ساخت. در نامه مزبور چنین آمده است:
«… بنابرآنکه جمشید خان مراعات حقوق تربیت و احسان این خاندان را به حقوق و عصیان و شقاق و کفران مبدل ساخته بود، حق نمک دودمان شاهی او را گرفته حال ادبار لاحق رخسار روزگار او گشت. حالیا چنان به مسامع جلال رسید که آن سلطنتپناه به حدود بیهپس آمده میخواهد که متعرض الکای او شود. این معنی مرضی و مستحسن نیست و الکای مشار الیه نسبتی به او ندارد. میباید که پیرامون الکای مذکوره مردم آنجا نگشته، از روی استقلال و استظهار تمام و وثوق و رجاء مالاکلام به حراست و دارائی مملکت متعلق به خود اشتغال داشته آن طرف سفیدرود مترصّد ورود حکم همایون باشد …» نامه سلطان با این جمله ختم میشود: «ایام سلطنت و اقبال ابد الانفصال باد. بالنون و الصاد.» اما بالاخره در کوچسفهان جنگی بین سپاهیان کامران میرزا و خان احمد خان درگرفت که منجر به کشته شدن کامران میرزا گردید.
ماجرای سر بریده کامران میرزا در آن روزگار همهجا با شگفتی نقل میشد و پس از آن زمان نیز مورخان ماجرای مزبور را به عنوان یک واقعه اعجابانگیز تاریخی نقل نمودهاند. خلاصه واقعه مزبور که توسط عبد الفتاح فومنی در تاریخ گیلان آورده شده و خوچکو نیز آن را مورد اقتباس قرار داده بدین شرح است:
پس از کشته شدن کامران میرزا کهدمی سر او را بر نیزه کرده در تمام ولایات بیهپس گرداندند. سپس خان احمد خان سر بریده را در زیر تخت خود نصب نمود و تا سه ماه آن سر در معرض دید مردم قرار داشت. آنگاه، شیرزاد سلطان کاسه سر را از خان احمد خان گرفته دستور داد تا آن را بتراشند و زرگر پیالهای برای نوشیدن شراب از آن بسازد! چنین جامی از کاسه سر کامران میرزا ساخته شد و مدت ده سال در مجالس ضیافت شیرزاد مورد استفاده و یا به عبارت صحیحتر در دست شرابخواران بود.
تا زمان شاه عباس گیلان همچنان حکومتهای مستقل و پادشاهیهای کوچک داشت. گرچه استقلال گیلان به علل اختلافات شدید فرمانروایان آن با یکدیگر مخصوصا جنگهای متعدد دو ناحیه بیهپیش و بیهپس دچار ضعف شده بود ولی نخستین شاهان سلسله صفوی از جمله شاه اسماعیل، شاه طهماسب و سلطان محمد خدابنده کموبیش استقلال گیلان را محترم میشمردند و حتی به ملاحظات سیاسی شاهزادگان درجه اول یعنی دختران و خواهران خود را به حباله نکاح فرمانروایان گیلان درمیآوردند تا از حمایت و پشتیبانی آنان برخوردار باشند. فرمانروایان و پادشاهان محلی گیلان نیز متقابلا برای پادشاهان صفوی احترام زیادی قائل بودند و از برخورد با آنان شدیدا پرهیز میکردند زیرا مردم گیلان با توجه به تمایلات مذهبی شاهان صفوی احساسات دوستانهای نسبت به آنها ابراز میداشتند و در صورت بروز هرگونه اختلاف و درگیری ایجاد مشکلاتی در این زمینه از سوی مردم بعید بنظر نمیرسید.
موقعیت گیلان در نقشه ایران در اواخر دوره صفویه به سال ۱۷۲۴
صفویان خود را منتسب به خاندان پیامبر اسلام میدانستند و به ارادت نسبت به امیر مؤمنان علی علیه السلام تظاهر میکردند. اکثریت مردم گیلان که شیعیانی صمیمی و با ایمان شده بودند با درنظر گرفتن این مسائل برای خاندان صفوی ارزش و احترام خاصی قائل میشدند. تا زمان شاه عباس در مجموع، گیلان آزادی و استقلال خود را حفظ کرد و اگر سرزمین مستقلی نبود حدّاقل ولایتی آزاد و خود مختار به حساب میآمد. شاه عباس پس از آنکه بر اریکه سلطنت مستقر شد و سرداران خودسر و صاحب نفوذ قزلباش را از میان برداشت در صدد برآمد که وحدت کشور را با تسلط بر تمام ولایات تأمین نموده اساس ملوک الطوایفی را از میان بردارد.
با توجه به عدم فرمانبرداری خان احمد از دربار قزوین شاه عباس در پی فرصت بود تا به طریقی او را مطیع و منقاد سازد. از سوی دیگر علل و موجباتی فراهم شد که بیش از پیش شاه را در تصمیم خود راسخ و استوار ساخت. یکی از این علل پناهنده شدن گروهی از بزرگان دربار به خان احمد بود. گروه مزبور عبارت بودند از محمد شریف خان چاوشلو قورچی دربار، سلطان محمود خان فرزند پیره محمد خان، سلطان خان نبیره عبد الله خان، مراد خان فرزند ایقوت سلطان، مرشد قلی سلطان فرزند ولی خلیفه، محمد سلطان کوتوال، جعفر سلطان چاوشلو و محمد علی عسس قزوینی و چند تن دیگر …
شاه عباس رسولانی نزد خان احمد فرستاده از وی خواست که پناهندگان را تسلیم نماید اما او به سختی مقاومت کرد و به شاه پاسخ داد که پناهندگان را در صورتی تسلیم مینماید که مورد بخشایش قرار گیرند. شاه عباس که دچار مسائل و مشکلات بسیاری بود موقتا از تعقیب جریان منصرف گردید.[282] با انصراف شاه از موضوع استرداد پناهندگان برای برخی از بزهکاران نیز این تصور پیدا شد که پس از ارتکاب جرم میتوانند به گیلان پناه برده از مجازات مصون بمانند، چنانکه یکی از سارقین زبردست پس از سرقت اموال شخص شاه به همین گمان راه گیلان را در پیش گرفت. سارق مزبور شیخ علی نام داشت و از کشیکچیان مخصوص شاه بود. شبی که شاه عباس در قراباغ قزوین اردو زده بود شیخ علی خود را به خوابگاه شاه رسانید. پادشاه صفوی با دو تن از کنیزان حرم خفته بود اما شیخ علی با مهارت بسیار وارد خوابگاه شاه شده حلقه زنجیر گرانبهای جقه او را بیرون کشید و شمشیر و کمر خنجر شاه را برداشته به گیلان رفت، غافل از اینکه فرمانروای گیلان او را پناه نخواهد داد. به دستور خان احمد شیخ علی به دربار صفوی تحویل گردید. شگفت آن که سارق از مجازات مصون ماند زیرا شاه پس از شنیدن داستان سرقت تحت تأثیر زرنگی و جرئت و جسارت فوق العاده وی قرار گرفته او را بخشید و مجددا به خدمت گماشت!
یکی دیگر از وقایعی که موجبات ناراحتی و خشم شاه عباس را فراهم ساخت نامه اعتراضآمیز خان احمد خطاب به او بود. خان احمد اطلاع حاصل کرده بود که شاه میخواهد مهدی قلی خان چاوشلو حکمران اردبیل را با چند تن از سرداران نامی قزلباش برای امضای قرارداد صلح به دربار عثمانی فرستاده و برادرزاده خود حیدرمیرزا را نیز، طبق تقاضای دولت عثمانی به عنوان گروگان همراه سایرین اعزام دارد. بدینجهت نامه اعتراضآمیزی به شاه عباس نوشته چنین خاطرنشان ساخت:
پادشاها، ظل اللها، اول اینکه در عالم کی شده که میان دو پادشاه، که هردو هم را به واسطه مخالفت مذهب، کافر دانند، صلح حقیقی وجود گیرد؟ … کسی که صلح میکند به نوعی اعتقاد خود را مخفی میدارد که سررشته مخالفت بر دشمن ظاهر نگردد! خان احمد مینویسد: شاه طهماسب، سلطان بایزید وارث عثمانی را که به ایران پناهنده شده بود به پادشاه آن کشور تسلیم نکرد، چگونه شما وارث مملکت خود را زنده به دست دشمن میدهید؟ و در جای دیگر خاطرنشان میسازد: این چهطور تدبیری است که فیلسوفان اردوی معلا کردهاند که از آن طرف ایلچی فرنگ را که دشمن روم است در برابر ایلچیان روم خلعت داده اعزاز نموده روانه گردانند، که البته بر سر شروان- که حالا تعلق به سلطان روم دارد- بیائید و از این طرف برادرزاده پادشاه خود را به ملازمت همان پادشاه فرستند. این دلالت بدان میکند که ما کافر را به دوستی شما اولی میدانیم!
گرچه ظاهرا فیلسوفان و امرای عظام مورد ملامت هستند اما در واقع خان- احمد شخص شاه را هدف تهمت قرار داده مینویسد: امرای عظام باید بدانند، آنقدر زحمت که امرای سابق برای ترویج اولاد پیغمبر کشیدند امرای فعلی خیلی بیش از آن سعی و کوشش در خرابی این مذهب دارند و خدا این معامله را نمیپسندد و روح حضرت رسول از این تدبیر منزجر است!
شاه عباس به این نامه پاسخی نداد. اما خان احمد که شاه عباس را به علت فرستادن حیدر میرزا به دربار عثمانی مورد ملامت قرار داده بود خود در صدد برقرار کردن روابط حسنه با دربار مزبور برآمد و وزیر خود خواجه حسام الدین لنگرودی را در خفا به استانبول فرستاد تا با سلطان عثمانی یک قرارداد سیاسی منعقد سازد. مؤلف کتاب زندگی شاه عباس از قول جلال الدین محمد یزدی صاحب تاریخ عباسی و منجم مخصوص شاه عباس مینویسد:
«… از جماعت شیروانی شنیدند که خواجه حسام الدین لنگرودی از راه دریا به جانب شیروان آمده متوجه استانبول شده و به هرکجا مینشسته میگفته است که به جهت این به خدمت خواندگار میروم که لشکر گرفته بیایم و از جانب گیلان آن جمع را با لشکر گیلان به قزوین برم و لشکر رومیه که در تبریزند از آن طرف به جانب قزوین آیند و خانههای پادشاهی که در قزوین است بدو میسپارم و عهده آذوقه یک ساله این لشکر با ماست …»
در مورد تقاضای خان احمد از سلطان مراد پادشاه عثمانی سخن بسیار گفته شده است از جمله نوشتهاند:
«خان احمد، که از قدرت شاه عباس وحشت داشت، وزیر خود خواجه حسام الدین فومنی را مخفیانه به استانبول فرستاد و التماس کرد که نصف مملکتش را پیشکش نماید تا سلطان ترک او را در نگهداشت نیمه دیگر حمایت کند. به دستور سلطان، که از این پیشآمد بار دیگر دیگ طمعش بجوش آمده بود، بزرگان دولت عثمانی من جمله سعد الدین افندی قاضی عسکر روم ایلی و صدری قاضی عسکر آناتولی در عمارت صدر اعظم فرهاد پاشا انجمن کردند ولی در این انجمن چنین تصمیم گرفته شد که قبول این پیشنهاد مستلزم جنگ جدید با ایران است و با تسلطی که دولت ترک فعلا بر اثر قرارداد بر قسمتهای آباد غربی ایران یافته تجدید جنگ از لحاظ سیاسی و مالی ارزشی ندارد.
خاصه آنکه موروثی بودن مالکیت گیلان برای خان احمد مسلم نیست و این پیشنهاد وی چون برای جلب حمایت سلطان است به صلاح دولت عثمانی نیست. پس بهتر آن است که به سفیر اجازه بازگشت داده شود و این گفتار پایان یابد.»
آنچه که از کتاب شاه عباس (مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی) نقل شده با نامهای که سلطان مراد سوم در همین زمینه به خان احمد نوشته و در کتاب مذکور نیز بچاپ رسیده است مغایرت دارد.
سلطان مراد سوم پادشاه عثمانی به خان احمد نوشته است نوزده ناحیه از ولایت گیلان مشتمل بر ناحیه بیهپس، که پیشکش کردهاید مورد قبول قرار گرفت و احمد پاشا امیر الامرا نیز به سمت والی آنجا تعیین گردید! دستور اعزام پانصد تا ششصد تفنگانداز ینی چری نیز صادر شد. خلاصهای از ترجمه نامه سلطان مراد سوم بدینقرار است:
«به والاجناب حاکم گیلان احمد خان انهاء میشود که کتاب مستطاب شما در بهترین وقتی به توسط مشیر مشتری تدبیر، عمده المعتمدین حسام الدین واصل گردید … نوزده ناحیه از ولایت گیلان که بالفعل تحت حکومت و در قبضه تصرف شماست، مشتمل بر ناحیه بیهپس، به سده سعادت، پیشکش نموده حسن قبول ما را التماس و ریشسفیدی ناحیه لاهیجان ملک موروثی خود را استدعا داشتهاید … در نامه همایون ما که در باب قطع سنور و سدّ ثغور به شاه نوشته شده است از احوال شما مجملی شرح داده شده و رعایت طریقه دوستی و صفا و عدم دخل و تصرف قزلباشان به مملکت و ولایت شما سفارش گردید.
ان شاء الله به فرمان قضا جریان ما عمل خواهند کرد تا آسودگی حال و فراغت بال شما محقق شود. لازم است به محض وصول نامه همایون، دائما مهیا و حاضر و ناظر و مراقب قزلباش باشید. اگر با شما حسن سلوک ننمودند و در حال خلاف بودند فورا به سده سدره مقام، عرض و اعلام نمایند تا بر حسب اقتضا تدارک ایشان داده آید. در مورد التماس و استدعایتان در خصوص ناحیه لاهیجان برات عالیشأن ما عنایت و احسان خواهد شد و ناحیه بیهپس پیشکشی به درگاه معلای ما به شرف قبول موصول آمد و احمد پاشا امیر الامرا به سمت والی آنجا نصب گردید و احکام مؤکد به احمد پاشا و دستور مکرم حسن پاشا وزیر حافظ شیروان درباره اعزام پانصد تا ششصد تفنگانداز ینیچری به آن ناحیه صادر کردیم تا در حال حاضر بیهپس اهدائی امانتا از طرف ما ضبط گردد. اعزام همانقدر ینیچریان با احمد پاشا مقرر است و شما به مشار الیه هروقت که ورودشان معقول باشد نامه بنویسید و مطالبه نمائید …
مادام که در جاده صداقت ثابت قدم و ماده اطاعت راسخ دم باشید و قواعد دوستی و محبت را رعایت کنید انشاء الله غیر از خوبی از طرف چیز دیگری مشاهده نخواهید کرد. به انواع عنایات پادشاهانه مستظهر باشند …»
شاه عباس پس از آگاهی از ماجرای اعزام خواجه حسام الدین به دربار عثمانی از سوی خان احمد، رسولی به لاهیجان فرستاد و از حقیقت ماجرا استفسار کرد. خان احمد موضوع را انکار نموده گفت: خواجه حسام الدین از وی اجازه عزیمت به مکّه را گرفته و هیچ نوع مأموریتی نداشته است. اما یکی از جاسوسان شاه عباس که در هیئت نمایندگی ایران برای عقد معاهده صلح به استانبول رفته بود ورود خواجه حسام الدین و مذاکرات او را با سلطان مراد سوم پادشاه عثمانی به اطلاع پادشاه صفوی رسانید.
عدهای از مخالفان خان احمد از جمله خواجه مسیح وزیر قبلی او، که کینه شدیدی از خان بر دل داشت و پس از برکنار شدن به قزوین رفته بود، به سعایت و بدگوئی از فرمانروای گیلان پرداخته مرتبا شاه عباس را علیه خان- احمد تحریک میکردند اما شاه عباس بنا به مصالح ملک یا ملاحظات دیگر در باطن مایل به جنگ و جدال با خان احمد نبود. او هرچند علاقه فراوان به برانداختن حکومتهای ملوک الطوایفی ایران و تضعیف فرمانروایان محلی و برچیدن حکومت آنان داشت ولی از مجموع اوضاع و احوال و مدارکی که در دست است چنین برمیآید که در مورد خان احمد، شاه مایل بود از طریق دوستی او را مطیع و منقاد سازد. شاید با توجه به همین ملاحظات بود که در صدد برآمد دختر خان احمد را برای صفی میرزا ولیعهد ایران نامزد نماید.
برخی از مورخان اظهار نظر کردهاند که شاه عباس برای بهانهجوئی اقدام به خواستگاری دختر خردسال خان احمد نمود ولی چنین امری بعید بنظر میرسد زیرا اگر خان با این نامزدی موافقت میکرد بهانهای بوجود نمیآمد و شاه عباس هم در موقع خواستگاری هرگز تصور نمیکرد که خان احمد با چنین تقاضای مهمی که موجبات افتخار و سرافرازی او را فراهم میساخت مخالفت نماید.
این فرض که چون نامزدی صفی میرزا با دختر خان احمد به تمام ماجراها و خصومتها پایان میبخشید، شاه عباس را وادار به خواستگاری کرد بیشتر با عقل و منطق مطابقت دارد، به ویژه آنکه عمه شاه عباس که فوق العاده مورد علاقه و احترام وی قرار داشت همسر خان احمد بود و از سوی دیگر ملکه مهد علیا مادر شاه عباس با خان احمد خویشی داشت و شاه عباس همواره خان- احمد را عم مهربان، یا نامهربان و گاه عم بزرگوار خطاب میکرد.
رفتار خان احمد نشان میدهد که وی برعکس نسبت به شاه عباس کینه و نفرت شدیدی در دل داشته و در تمام مراحل از قبول دوستی او اجتناب کرده است.
بههرحال با تمام مخالفتهائی که از سوی خان احمد نشان داده شده بود شاه عباس راه مسالمت در پیش گرفته یکی از کنیزان سالخورده حرمسرا را به گیلان روانه کرد تا تمایل شاه را نسبت به نامزدی صفی میرزا ولیعهد ایران با دختر خان احمد، که عمهزاده شاه بود، به اطلاع فرمانروای گیلان برساند. کنیز حرمسرا مقادیری جواهر به عنوان هدیه با خود به لاهیجان برده بود اما خان- احمد نهتنها کنیز را نپذیرفت بلکه دستور داد قبل از آنکه فرستاده شاه وارد منزل شود او را به قزوین بازگردانند.
شاه عباس از عمل خان احمد سخت خشمگین شد و تصمیم به شدت عمل گرفت. به قول مؤلف تاریخ عباسی «اراده برهم زدن گیلان نمودند!» اما منجم- باشی شاه یعنی مؤلف تاریخ عباسی چنانکه خود حکایت میکند مانع از این عمل گردید و به شاه گفت: خان احمد عمل زشتی مرتکب نشده زیرا دختری که شما برای فرزندتان خواستگاری میکنید گذشته از آنکه دختر خان احمد است دختر عمه شاه نیز میباشد و به علاوه دختر دختر شاه جنتمکان، شاه طهماسب است. در عراق یک آدمیزاده از ترک و تاجیک و سید و فاضل نبود که کنیزی به طلب این نوع امر جلیل القدر میبایست فرستاد؟»
شاه عباس قانع شد و در پاسخ اظهار داشت پس فرهاد خان قرامانلو به خواستگاری برود. اگر بازهم خان احمد سر از اطاعت پیچید دستور لشکرکشی صادر خواهیم کرد.
از آنسوی خان احمد که فرستاده شاه را با وضع تحقیرآمیزی بازگردانده
ص: 83
بود به خط خود نامهای به شاه عباس نوشت و به خواستگاری دخترش با صراحت پاسخ منفی داد. لحن نامه و معاذیر غیر منطقی خان بار دیگر موجبات رنجش و ناراحتی شاه را فراهم ساخت. خان احمد طی این نامه پس از مقدماتی مینویسد:
«… غرض از این گستاخی آنکه طرف بیلطفی نواب اعلی را نسبت به بنده به اقسام و انواع میگویند؛ از جمله بنده صبیهای دارد که اگر اطفال دیگر به شیر مادر خود تربیت یافته باشند او به خون جگر پدر پنجساله شده و مطمح نظر آن است که اگر بزرگتر شود، ان شاء اللّه تعالی نصیب درویشزاده متقی حلالخواری باشد، که دعای خیر اولاد آبا و امهات را موجب فایده آخرتی باشد. میگویند که در خلوت مذکور میشود که برای پادشاهزاده عالمیان، حاشا، لیاقت دارد و خوشآمدگویان، بعضی به واسطه دشمنی بنده و جمعی دیگر به متابعت قول سلاطین متابعت این قول میکنند … پادشاه جوانی، مثل این پادشاه را، فرزند کار آمدنی آن است که بعد از چهلسالگی پدر متولد شده، که چون او به سن کمال رسد، والد بزرگوارش ترک سلطنت تواند کرد و به او تواند گذاشت و الا همان نوع که در دیگر ورثه ملک اندیشه میکنند در ولد صد چندان میباید کرد و کدام جوان نورسیده پادشاه وارثی است که سلطنت را برای خود نخواهد و بنده را هم اتفاقا اگر زندگی باشد … اگر به هواداری داماد خود متهم گردد یا بنابر قضایای عالم مفتنان پسر پادشاه را گریزانیده به این جاها بیاورند عیاذا باللّه بنده را جز اطاعت داماد خود و شرکت در اهالی فتنه چه علاج است و اگر فتنه او به این مرتبه نرسیده ظاهر گردد و مثل اسماعیل میرزای مرحوم از نظر پادشاه ساقط شود حال بنده و صبیه فقیرهام چون خواهد شد؟ … دینپناها، اگر غرض پادشاه آن است که صبیّه بیرخصت نواب عالی نامزد کسی نشود در این بلاد آنطور کسی نیست که لیاقت داشته باشد و بنده نمیبیند؛ اگر هم باشد محال است که بیرخصت نواب اعلی نامزد کسی شود. مشار الیها هنوز طفل است و به طلب علم و قرائت قرآن مشغول. هنوز ده سال دیگر تزویج و تبعیل را به او نسبتی نیست … بنده را سی سال در یتیمی و عیارپیشگی بسر رفته و خیال میکردم که بدگویان، که عیب بنده را عرض کردهاند، این را هم عرض کرده باشند و حقیقت بنده بر نواب اعلی ظاهر شده باشد اما حیف که نواب اعلی این غلام را زیاده از آن خر و جاهل و ابله تصور فرمودهاند! این هم از زبونی طالع باش گو! زیاده چه گستاخی نماید؟ ظل ظلیل عالی مخلّد باد.»
شاه عباس طی نامه مفصلی به خان احمد پاسخ داد. پس از عنوان و اعلام وصول نامه در جواب خان احمد چنین آمده است:
«… اگر آن سیادت و سلطنتپناه سی سال در عیارپیشگی و یتیمی عمر عزیز صرف کرده، الحمد للّه که نواب همایون ما در کوچه عیاری و وادی طراری نکوشیده و ندویده و مهمات ما به محض توکّل و تأییدات الهی از پیش رفته … چون از خاندان ولایت و کرامتیم ظاهرا با هرکس که در مقام شفقت و مرحمت درمیآئیم باطن ما نیز مثل ظاهر است و خدشه در باطن ما نیست و از هرکس که مزاج اشرف منحرف گردد به یمن اقبال بیزوال احتیاج به تزویر و فریب در تنبیه و تأدیب او نیست. غرض که آنچه سفارش و اعلام نموده بودیم بنابر مراعات خویش و قومی و حقوق آباء و اجداد عظام و حسن خدمات و یکرنگی و یکجهتی آن خان رفیع مقام است نه آنکه او را جاهل و بیعقل تصور کرده در مقام فریب درآمده باشیم. اگر از روی انصاف و کمال دانش ملاحظه و تأمل نماید بر آن خان عالی شان با عقل و کیاست حقیقت صدق این اقوال ظاهر میگردد … معذرت چندی که در باب عدم لیاقت صبیه رفیعه و رضای آن خان عالیشان در تزویج او به جهت فرزند اعز ارجمند برخوردار نور حدقه جهانداری و نور حدیقه خلافت و شهریاری به دلایل و براهین نوشته بود از مضمون بعضی از آن طول امل و بعضی خیالات بیماحصل مفهوم گردید. ای خان عالیشان صائب رای با تدبیر، فرزند اعزّ نواب همایون ما سه چهار ساله و صبیه ایشان نیز مثل او، این چه دلیل و برهان قاطع است که در باب نامزدی این دو طفل با یکدیگر در رشته تحریر درآوردهاند … غرض از این اراده یک دو مقدمه منظور نظر کیمیااثر است و اصلا غرض و مدعای دیگری نبوده و نیست. اول به جهت خاطر علیه نواب آفتاب احتجاب ناموس العالمین است (زینت بیگم دختر شاه طهماسب و عمه شاه عباس) که چون فرزند اعز را به فرزندی قبول فرمودهاند و صبیه معظمه محترمه آن سیادت و شوکتپناه همشیرهزاده مشار الیهاست از کمال محبت و شفقت که به نواب مومی الیها داشتیم میخواستیم که همشیرهزاده نواب علیه نامزد فرزند اعز بوده باشد و دیگر بنابر شفقت و مرحمت که درباره آن سلطنتپناه داریم اراده آن است که بر عالمیان ظاهر شود که مجددا آن عالیجاه را منظور انظار پادشاهانه فرموده تجدید مواصلت و مؤالفت فرمودیم تا اعادی و اضداد و اهل فتنه و فساد را من بعد راه سخن و بدگوئی نماند و خاطر آن شوکت دستگاه یکبارگی از جانب نواب همایون ما جمع گردد و آن سلطنتپناه به وادی اندیشه دیگر افتاده و بعضی چیزها در سویدای خاطر خود جای داده که هرگز در مخیله ما خطور نکرده … و آنکه نوشتهاند که جمعی بنابر دشمنی غیبت و بدگوئی آن سیادت و سلطنتپناه نمودهاند، بر آن شوکتپناه ظاهر باشد که هیچکس را حدّ آن نیست که در مجلس بهشتآئین و خدمت اشرف حکایت بدی در باب احدی، خصوصا آن سیادت و شوکتپناه، تواند مذکور ساخت. نیکی و بدی سلاطین و خواقین و خوانین پوشیده نمیماند و احتیاج به گفتن نیست … در این ابواب به نظر بصیرت ملاحظه کرده بدانچه لایق و صلاح حال خیر مآل دانند بعمل آورند.»
تاریخ تحریر نامه سال 1000 هجری قمری است.
پادشاه صفوی به دنبال این پاسخ رسما از دختر خان احمد برای فرزندش صفی میرزا خواستگاری کرد و هیئتی را با تحف و هدایای بسیار جهت خواستگاری به لاهیجان روانه ساخت. خان احمد با توسل به همان معاذیر از قبول تقاضای شاه سر باز زد و حتی به فرستادگان سلطان بیتوجهی نشان داد، بدین توضیح که میهمانداری آنان را به اطرافیان و نزدیکان خود سپرده به عزم شکار و تفرج از شهر خارج گردید.
شاه عباس که تا آن زمان کلیه اعمال مخالفتآمیز خان احمد را نادیده گرفته بود سخت خشمگین شد و دیگر صبر و تحمل را جایز ندانسته فرمان داد فرهاد خان قرامانلو و ذو الفقار خان برادرش با سپاهیان آذربایجان و طوالش، از راه قزل آغاج و دریاکنار عازم لاهیجان شوند. جمشید بیگ حاکم قزوین را نیز با گروهی از راه دیلمان به آنسوی روانه ساخت. ضمنا از امیر سیاوش حاکم گسکر و علی بیک سلطان فرمانروای بیهپس خواست که سپاهیان خود را به کمک فرهاد خان فرستاده در نبرد با خان احمد او را یاری دهند. خان احمد از همه سلاطین و فرمانروایان گیلان نامآورتر و مقتدرتر بود و به همین جهت سایر حکام و امرای گیلان به وی حسادت میورزیدند.
شاه عباس با آنکه نسبت به خان احمد فوق العاده خشمگین بود امّا میل نداشت از طریق جنگ به اختلافات خود با وی پایان دهد. شاید از نتیجه جنگ بیمناک بود و به پیروزی سپاه خود اعتماد و اطمینان نداشت. بدینجهت نامهای برای خان احمد نوشته توسط فرهاد خان فرمانده سپاه ارسال داشت و او را به صلح و آشتی دعوت کرد. در نامه مزبور چنین آمده است:
«… همت والا به توجه خراسان مصروف است و محتمل است که دو سه سال توقف آن ولایت اقتضا نماید؛ قرب جوار و قرابت قریبه که فیما بین واقع است و حقوق تربیت این دودمان مقتضی آن بود که از آن جناب انواع مدد و موافقت به منصّه ظهور آید و با والد ماجد بزرگوارم و منتسبان این دودمان که در قزوین میمانند لوازم یکدلی و مهربانی وقوع یابد و ما را کمال اعتماد به جانب او بود. هرگاه او اظهار موافقت مخالفان رومیه نماید و خواهد که این ولایت بدست ایشان درآید از او چگونه ایمن توان بود؟ بههرحال چون این خبر انتشار یافته به سمع دور و نزدیک رسید مناسب آن است که به تدارک مافات تکیه بر اخلاص خود و مروت شاهانه کرده به عزّ عتبهبوسی سرافراز گردد و مجددا موافقت او با این دودمان به سمع رومیان رسد و اگر خاطر او در این وقت به آمدن قرار نگیرد چون یراق خراسان در پیش است والده که فرزند خود را که به این سلسله علیّه منسوب است با برادر خواجه حسام الدین که به روم رفته به رسم استشفاع به خدمت اشرف فرستد که ما نیز به جهت رعایت حرمت او از تقصیرات او اغماض فرمائیم و ایشان را مورد الطاف شاهانه گردانیده بازگردانیم و آمدن آن جناب بعد از معاودت سفر خراسان اتفاق افتد.»
فرهاد خان پس از آنکه از آستارا و طوالش گذشت نامه شاه عباس را برای خان احمد فرستاد ولی وی توجهی به این نامه نکرده آماده جنگ شد.
امیر سیاوش حاکم گسکر و علی بیک سلطان از فومن با سپاهیان خود به فرهاد خان پیوستند. خان احمد نیز لشکری مرکب از بیست هزار سوار و پیاده گرد آورده تحت فرماندهی میر عباس سلطان و کیا جلال الدین محمد و طالش کولی به مقابله با سپاه شاه عباس و متحدان وی فرستاد. دو سپاه متخاصم در کنار سفیدرود مستقر شده برابر یکدیگر صفآرائی کردند. جنگ سختی درگرفت که منتهی به شکست سرداران بیهپیش گردید. عبد الفتاح فومنی علت شکست سپاه بیهپیش را خیانت میر عباس سلطان سردار سپاه دانسته مینویسد:
«بنابر مواضعهای که میر عباس سلطان حرامنمک با امیره سیاوش خان و فرهاد خان داشت، علمدار او به فرمان او علم را انداخته و خود در جنگ پشت نموده، گذرگاه فرار از روی اضطرار، به روی لشکر میر عباس سلطان و سپهسالاران لاهیجان و سرداران ولایت بیهپیش گیلان گشاد، چنانکه همگی پشت نموده روی به هزیمت نهادند.»
اسکندر بیک منشی مورخ دربار صفویه از خیانت میر عباس سلطان سخنی به میان نیاورده نوشته است:
«… از جانبین جنگ درپیوست. از دود تفنگ تفنگچیان خاصه پادشاهی جنگل و بیشه تاریک گشت. امراء گیلان بعد از زمانی اندک که به لوازم حرب قیام نمودند قوت و قدرت قزلباش و کثرت تفنگچیان و ضعف و سستی جنود گیل را مشاهده نموده دستشان از کار بازماند. امیر عباس، که سردار لشکر و اعتضاد سپاه بود، عنان از حرب پیچیده طالشه کولی و دیگران نیز شکست خورده راه انهزام پیمودند.»
خان احمد پس از اطلاع از شکست لشکریان خویش به اتفاق چند تن از نزدیکان، خود را به کنار دریا رسانیده به شیروان رفت. (سال 1001 هجری) قرار بود خانواده وی نیز در کنار دریا به وی پیوسته همراه یکدیگر عازم شیروان شوند ولی کیا فریدون یکی از ملازمان خان احمد مانع از پیوستن زن و فرزند خان به وی شد.
در اینمورد نیز روایت اسکندر بیک منشی با روایت عبد الفتاح فومنی متفاوت است. اسکندر بیک مینویسد خان احمد به کیا فریدون دستور داده بود خانواده او را به کنار دریا ببرد تا به اتفاق یکدیگر عازم شیروان شوند ولی کیا فریدون لایق ندانست که صبیّه شاه جنتمکان و صبیّهزاده آن حضرت به ولایت روم روند لذا آنها را به اردوی شاه عباس تحویل داد. عبد الفتاح فومنی مینویسد: کیا فریدون دون با چند تن از ملازمان خود به قریه دوشل عزیمت کرد و حرم خان احمد خان را از راه دریاکنار برگردانیده به دیلمان برد و به شاه عباس سپرد. شاه عباس پس از اطلاع از پیروزی لشکریان خویش متوجه لاهیجان شد و در آنجا برای تحبیب و تألیف قلوب فرمان آزادی کلیه اسرا و محبوسین را صادر کرد و امراء و بزرگان گیلان را مورد ملاطفت قرار داده به هریک تحف و هدایائی بخشید و حکومت ولایات گیلان را بین خواجه مسیح گیلانی و کیا فریدون و طالش کولی و میر عباس سلطان و کلیه افرادی که به خان احمد خیانت کرده موجبات سقوط او را فراهم ساخته بودند تقسیم کرد.
خان احمد قبل از آنکه به کشتی نشسته روانه شیروان شود نامهای از شاه عباس دریافت کرد. با آنکه خان احمد به جنگ مبادرت ورزیده و شکست خورده بود اما لحن نامه شاه دوستانه و ملاطفتآمیز بنظر میرسد.
در ابتدای نامه شاه، وی را عمّ نامهربان خان احمد خان خطاب میکند و سپس نافرمانیهای او را برشمرده در پایان یک بار دیگر وی را دعوت به صلح و سازش مینماید و به قید سوگند او را مطمئن میسازد که نهتنها در صدد انتقام برنمیآید بلکه خان را در مقام فرمانروائی گیلان تثبیت نموده وی را مورد عنایت خاص قرار خواهد داد.
قسمتهائی از نامه که واجد اهمیت میباشد بدینقرار است:
«فصل بالخیر که سیادت و سلطنتپناه عمّ نامهربان خان احمد خان مطالعه نماید ان شاء الله تعالی … بر ذمت همت شاهانه ما لازم گشته که کلمهای چند در هرباب به آن سیادت و سلطنتپناه اعلام فرمائیم که به دستور سابق به سخن ناصحان نادان و عاقلان جاهل (!؟) عمل نکرده از روی انصاف در هرباب تأمل فرموده بدانچه صلاح حال خیر مآل خود در آن دانند بعمل آورند. اولا بر عالمیان ظاهر است که والده مرحومه نواب همایون ما آن سلطنتپناه را از حبس چندین ساله خلاص فرموده علیا حضرت بلقیس مکان عمهام را بدیشان داده به حکومت گیلان بیهپیش فرستادند و بعد از آنکه تخت موروثی به عزّ وجود فایض الجود همایون ما مزین گشت سوای شفقت بیکران و الطاف بیپایان نسبت بدان خاندان عالیشان امری که باعث کلفت بوده باشد واقع نشده همیشه قرارداد خاطر کیمیااثر آن بود که چون صبیه محترمه معظمه ایشان را نامزد فرزند اعزّ فرمودهایم، بیشتر از پیشتر در مقام شفقت و اتحاد بوده چنان نمائیم که جمیع سلاطین و خواقین دار المرز تابع و مطیع آن سیادت و شوکتپناه بوده باشند تا آنکه بعضی چیزها از آن سیادت و جلالتپناه روی نمود که خلاف اخلاص و یکجهتی بود … و بر آن سیادت و نصفتپناه ظاهر بوده باشد که قصبه دیلمان مضرب سرادقات عظمت و علیاحضرت بلقیس مکان عمهام با صبیه معظمه محترمهاش در دیلمان به خدمت اشرف رسیدند و منظور انظار خسروانه گشتند و جمیع سرداران و سپهسالاران به عز بساطبوس سرافراز شدند و گیلان به تحت تصرف اولیای دولت قاهره درآمد و از آنجا که کمال شفقت بیکران پادشاهانه و مراحم بیدریغ خسروانه همایون ما نسبت بدان سیادت و سلطنتپناه بوده و هست و از ترحمی که لازمه ذات همایون ماست سرگردانی و حیرانی و جدائی ایشان را از وطن و مسکن تجویز نمیفرمائیم و میخواهیم که مجددا بر عالمیان ظاهر شود که گیلان را به تحت تصرف درآورده باز بدان عالیجاه شفقت فرمودیم و تقصیرات ایشان را منظور نداشته به عفو مقرون گردانیدیم. به ارواح مقدسه حضرات ائمه معصومین، صلوات الله علیهم اجمعین و به روح شاه جنتمکان علیین آشیان شاه باباام و برادر غفرانپناهم قسم که هرگاه آن سیادت و سلطنتپناه از روی اخلاص و ارادت روی به درگاه جهانپناه آورد به غیر آنکه صبیه محترمه آن خان ذیشان را که نامزد فرزند اعز ارجمند است به همراه میبریم دیگر آسیبی و آزاری بدان سیادت و سلطنتپناه نمیرسانیم و در کسر عزت و حرمت او نکوشیده به دستور العمل گیلان بیهپیش را بدو شفقت میفرمائیم و زیاده بر ایام سابق در مقام اعزاز و احترام او خواهیم بود و مدعای نواب همایون ما از تسخیر گیلان اجرای حکم جهان مطاع بود و الا چندان دلبستگی به گیلان نیست و غرض از جهانگیری که سلاطین و خواقین مینمایند نام و آوازه است. بعد از تسخیر باز به حاکم آن ملک که به عجز معترف شود شفقت و عنایت نمودن همانا که نیکنامی و آوازه بیشتر خواهد بود و تا انقراض زمان بر صفحه روزگار خواهد ماند و در تواریخ مذکور خواهد شد …»
ارسال چنین نامهای از سوی شاه عباس، که در قساوت و بیرحمی کمنظیر بود و از قتل نزدیکترین بستگان خود حتی فرزندش دریغ نمیکرد موجب شگفتی است اما باید توجه داشت که خان احمد مورد پشتیبانی سلطان عثمانی و زعمای آن کشور قرار داشته و در این زمان دولت عثمانی دارای اعتبار و اهمیت و قدرت زیادی بوده است. اما در ایران مشکلات داخلی و سرکشی و عصیان امرای ولایات و رؤسای ایلهای مختلف شاه عباس را تهدید مینمود و به همینجهت شاه عباس، که سعی میکرد حتی المقدور از بروز اختلاف و برخورد با سلطان عثمانی اجتناب نماید برای جلوگیری از پناهنده شدن خان احمد به دربار عثمانی از هیچ اقدامی رویگردان نبود.
خان احمد بدون توجه به نامه شاه عباس به اتفاق محمد امین خان فرزند جمشید خان فرمانروای بیهپس و چند تن از ملازمان خود به شیروان عزیمت کرد. وی پس از ورود به این شهر خواجه حسام الدین لنگرودی وزیر خود را با تحف و هدایائی نزد سلطان عثمانی فرستاده طیّ نامهای از او یاری طلبید.
پادشاه عثمانی دستور داد حسن پاشا بیگلربیگی شیروان خان احمد و همراهان را تا دربار عثمانی همراهی نماید و احترامات شایسته را درباره ایشان مرعی دارد. آنها وقتی به دار الاماره گنجه رسیدند محمد امین خان به مرض آبله درگذشت و خان احمد باتفاق سایر همراهان به دربار عثمانی رفت. پس از پیروزی سپاه شاه عباس و فرار خان احمد، نامهای که سلطان مراد سوم در زمینه رعایت حقوق خان احمد به پادشاه صفوی نوشته بود واصل گردید.
وصول نامه سلطان مراد بیش از پیش موجبات نگرانی شاه عباس را فراهم ساخت. وی، که به گیلان لشکر کشیده و خان احمد را متواری ساخته بود، به منظور جلب رضایت پادشاه عثمانی و پیشگیری از اقدامات احتمالی او نامهای به دربار عثمانی ارسال داشت. در این نامه شاه عباس خضوع و خشوع زیادی از خود نشان میدهد. بطور کلی از نامههائی که در این دوران بین دو دربار ایران و عثمانی ردوبدل میشود میتوان استنباط کرد که دربار عثمانی در موضع قدرت و دربار ایران در موضع ضعف قرار داشته است.
شاه عباس طی این نامه به سلطان مراد سوم مینویسد:
«… در ملاطفه سامی نامی و مراسله عالی در باب خان احمد گیلانی، که در آن ملک منسوب مخلص خیرخواه است، به منشیان عطارد نظیر اشارت با بشارت فرموده بودند که چون به درگاه معلی و بارگاه اعلی، که ملجاء قیاصره زمان و منجأ اکاسره دوران است بالضروره التجا آورده بر ذمت همت ملوکانه لازم گشته که مشار الیه را در ظل حمایت خسروانه جای دهند و مخلص دولتخواه پیرامون محالی که بدو مفوض بوده و مرجوع نموده مزاحم و متعرض نشود … الکای گیلان از زمان جلوس جد بزرگوارم که حالا قریب یک صد سال است که در تحت تسلط اولیای این دودمان خلافتشان و حکام آنجا همیشه نصب کرده و خراجدهنده آباء و اجداد مخلص بلااشتباه بودهاند.
اعلیحضرت شاه جنت مکان علیین آشیانی شاه باباام انار اللّه برهانه خان احمد را مقیّد ساخته ایالت گیلان را به امرای قزلباش رجوع فرموده بودند و چون مخلص، به یمن همت والا نهمت پادشاه سکندر جاه ظل اللّه، مسندنشین تخت موروثی گشت به دستور ماضی الکای مذکور را به مشار الیه تفویض نمود و در این ولا بعضی امور که منافی اطاعت و انقیاد است از خان احمد مذکور به ظهور آمده. مخلص دعاگو در مقام تنبیه و تأدیب درآمده اراده خاطر فاتر بر آن قرار یافت که الکای تفویضی را از او تغییر نمائیم. مشار الیه از کمال حیله و تزویر که لازمه اوست کس به درگاه معلی فرستاده همانا که ارکان دولت قاهره و اعیان حضرت باهره حقیقت حال و نسبت ملازمت خان مذکور را بدین مخلص بلا اشتباه ندانسته بودند، بدینجهت به واجبی به عرض حاجبان درگاه سپهررکاب رسانیدهاند که در مفاوضه عالی و مراسله متعالی بدان اشاره شد که پیرامون الکای او نگشته متعرض احوال او نشده رعایت و مراقبت به جای آوریم. از این معنی تعجب و تحیّر تمام و یأس و نومیدی مالاکلام از لطف شاهی و مرحمت پادشاهی روی داده چرا که خان احمد از تبع و منسوبان مخلص نیکوخواه است. به مجرد اینکه واهمه از این جانب به خاطر او راه یافته بالضروره کس بدان درگاه اعلی فرستاده و التجا آورده باشد حمایت او بر ذمت همت شاهانه لازم گردانیده باشد و التجای مخلص و فرستادن فرزند اعز ارشد برخورداری بدان درگاه عرش اشتباه به جهت استحکام قواعد خلت و مؤالفت منظور نظر اصابت اثر نفرمایند، عهد و میثاق که در باب اصلاح ذات البین فرموده بودند که از تابعان و منسوبان و ملازمان طرفین هرکس به جانبی التجا آورد ملتفت نشده در مقام تنبیه و تأدیب درآیند و در محال متصرف فیه یکدیگر مدخل ننمایند منظور نداشته منسوبان درگاه فلک بارگاه که قرار سنور و حدود و ثغور ممالک محروسه پادشاهی و مملکت محمیه این خیرخواه که از جانب قراچهداغ در کنار آب ارس و کر و ماهیدشت و حویزه و عربستان مقرر نمودهاند و الکای گیلان در یک روزه قزوین که مقر سلطنت مخلص حقیقی واقع شده هرگاه در مقام حمایت او درآیند و مخلص را از تنبیه او ممنوع گردانند، موجب یأس و ناامیدی از اعطاف و الطاف شاهنشاهی میگردد. نامه شریف و ملاطفه لطیف در حینیکه مخلص متوجه گیلان شده بود و خان احمد را به جزای اعمال ناصواب متنبّه ساخته وارد گشت. اگر قبل از آن که متوجه گیلان شود امر عالی به مخلص دولتخواه میرسید، با وجود آنکه تأدیب و تنبیه احمد مذکور به جهت کفران نعمت او واجب و لازم بود، حسب الامر عالی موقوف میداشت و حقیقت حال معروض میگردانید که هر چه مجددا از اعلیحضرت ستاره سپاه والاجاه صادر میگشت به عمل میآورد. ملتمس آنکه … حکایت و عرایض خان احمد مذکور را، که محرک ماده فتنه و فساد و موجب پریشانی بلاد و عباد است، به سمع قبول اصغا نفرمایند که خان احمد مذکور از جاده مستقیم و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ قدم اطاعت بیرون نهاده موارد وعید لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ از الطاف پادشاه عالیجاه چشم داشت و استدعا آن بود که اگر به جهت مخالفان و رفع معاندان محب خیرخواه را به مدد و کومک احتیاج شود، عساکر نصرت مآثر و لشکر ظفر اثر این حدود را مأمور سازند که امداد نموده نوعی شود که از یمن احسان اتفاق در دفع اعدا مظفر و منصور گردیم. چه جای آنکه از منتسبان و تابعان محب دولتخواه که از بیم و خوف تنبیه و تغییر الکا به حاجبان درگاه فلک بارگاه ملتجی شوند و منسوبان درگاه فلک اشتباه در مقام حمایت و صیانت ایشان درآیند … ممالک متعلقه به مخلص نیکوخواه به غلامان درگاه گیتیپناه کیوان بارگاه متعلق است. به هرنوع که رأی عدالتآرا اقتضا نماید پاشایان و حکام سرحد در باب حفظ سررشته صلح و صلاح فرمان واجب الاذعان شرف صدور یابد …»
سلطان مراد سوم با دریافت نامه مزبور از حمایت و پشتیبانی خان احمد صرفنظر نکرد و طی نامه مفصلی به وی نوشت که فرمانروایان گیلان از قدیم الایام با ما روابط دوستی و اتحاد داشتهاند و مورد توجه هستند. پادشاه عثمانی از شاه عباس خواسته بود که ولایت گیلان را به خان احمد سپرده و او را مورد لطف و محبت قرار دهد. نکات مهمی که در نامه سلطان مراد سوم آمده بدینقرار است:
«در فحوای صداقت بنیان نامه اشاره شده بود که ولایت گیلان در داخل حوزه مملکت و تحت تسلط شماست و خان احمد پدر در پدر برکشیده و پرورده آن خاندان است.
بر آیینه طبع صافی شما چنین صورتپذیر باشد که قبل از شروع و مباشرت به عقد صلح و صلاح بین خاندان ائتلاف نهاد شما و اسلاف عالینژاد و داد اعتیاد ما، به فضل خدای مستعان حکام ایالت گیلان به در دولت ما تردد میکردند و از دور با ارسال رسل و رسایل تجدید مراسم دوستی مینمودند و از طرف سده سعادت ما بیش از پیش با نوازش نامه همایون و مراعات گوناگون مورد لطف و اعطاف نامتناهی اجداد نیکو مآثر ما بودهاند. حتی از آن سلسله، مظفر خان نسبت به دودمان عثمانی در نهایت خلوص و کمال طوع و انقیاد بود. ناگاه جد کثیر الجد شما بر مکاتبات وی با این درگاه والا آگاه شده وی را به قتل رسانید و این مطلب را همه میدانند و جای شبهه و انکار نیست.
پس این نصوص برهانی ساطع و دلایل قاطع بر خدمت دیرین خانان گیلان و خلوص و رجوع آنان است به جناب فایض الأحسان ما. به علاوه بعد از مصالحه فی مابین جدتان شاه طهماسب و جد مرحومم سلطان سلیمان خان مغفرتپناه که راه دشمنی بسته شد سررشته توسل و اسباب اتصالشان گسسته آمد و بدون هیچگونه دلگیری اصول مکاتبه و مراسله محکم و محاربه و مجادله نابود گردید. بر این تقدیر حکام گیلان از آن زمان تاکنون، طبق قاعده معموله انتسابشان به سده سنیه ما بیحد و انتها بوده است. اکنون برای پیوند اخلاص سابق به اختصاص لاحق و اظهار عبودیت، با عرض عریضه ضراعتآمیز، صدق طویت خود را آشکار ساخته و حتی برای تحقیق مراتب وفاق بینفاق خود مقداری از قلمرو حکومتش را پیشکش داشته با اظهار امیدواری در گسیل شدن گماشتگان دولت ابد الاتصال ما در صدد اظهار و اهدای اختصاص میباشد. جل همت والای ما و صدق عزیمتمان تنها متوجه توسعه بخشیدن به ممالک خویش نبوده بلکه اقصای مراد ما فی الفؤاد ما آسایش قلوب عباد و تنظیم احوال بلاد بوده است و سپاس خدای را با آن ممالک و دیاری که در ضبط و تصرف ماست، از لحاظ وسعت و فراوانی و ضبط و ربط، اینچنین گوشه مختصر و جای محقر شایسته و سزاوار میل و اعتبار شاهباز بلند پرواز طبع ما نبوده فقط محض اقتدا به گذشتگان و پیشینیان به ارسال نامه واجب الامتثال اکتفا شده بود. لاجرم اعلام پیام مسکنت بیان حاکم گیلان به پایه سریر والامقام ما ناشی از فقدان غیرت و عدم اطلاع وکلای دیوان فلک ارتفاع ما نبود. بلکه با وجود بنده دیرین صداقتکوش حلقهبهگوش درگاه عالمپناه ما که تفصیل آن معلوم و سوالف تألفش بر روزگار مرقوم است باز هم غفلت و فراموشی بر آن جانب محمول است. زیرا اگر تفصیل مذکور که در تضاعیف سطور مزبور مسطور است چنانکه باید به آن جانب خاطرنشان میگردید، هرآینه به اسناد اعلام عدم غیرت به وکلای دیوان ما جرأت اقدام نمیرفت … حال با وجود آمدوشد احمد خان به آستان عدالت عنوان ما از قدیم و سوابق برادری و رفتوآمد فی ما بین استدعای عنایت و ارتجای حمایتش مخالف عقد صلح نبوده بلکه در عین عقد صلح دخول این مطلب در قرارداد به سمت صلح مقرر و اندراجش در صلحنامه مودت ظاهر و آشکار است. معهذا عنان خاطر فیض مظاهر ما محض مراعات خاطر جناب شریفشان از تصرف ارباع و ارجایی که از طریق پیشکش اعطا گشته منصرف گردیده و از جاده پیمان منحرف نشده، تا ابد در احکام عهد و قرارداد که مقتضای وداد بوده است اجتهاد و امتثال اوفوا بالعهد مقرر و محقق است … اکنون بر جناب عالی انسب و اولی آن است که از اینپس از این سودا چشم پوشیده ولایت گیلان را حفظ و احمد خان را نوازش نموده و همت والا در باب رعایت وی مقرر دارند و اکرام و احترام دیرین درباره وی منظور گردانند. بلکه برای خاطر اینجانب، شایان لطف بیکرانش دانند تا رعایای خطه گیلان در بستر امن و امان بخسبند و مراتب رأفت و مرحمتتان از زبان واردین و خارجین شنیده گردد …»
شاه عباس تقاضای پادشاه عثمانی را مؤدبانه رد کرد ولی طیّ نامه مفصّلی پیشنهاد نمود که از ولایات دیگر نظیر خراسان و فارس و کرمان اضافه بر آنچه در گیلان تحت فرمانروایی خان احمد بوده در اختیار او گذاشته شود.
پادشاه صفوی پس از تکرار مطالب قبلی و تأکید بر این مطلب که گیلان از قدیم الایام تحت تسلط اجداد وی بوده است مینویسد:
«… چون خان احمد بدان درگاه که پناه قیاصره زمان است ملتجی گشته و سفارش او در نامه نامی فرمودهاند الکای مخلص تمامی به منسوبان و غلامان آن درگاه فلکبارگاه متعلق است و در میانه جدایی نیست. از الکای عراق و فارس و کرمان و خراسان و مازندران امتثالا لامره العالی مضاعف آنچه در گیلان بدو مفوض شده بود جهت او مقرر مینماییم و هرگاه حسب الامر العالی بدین جانب آید به روح پرفتوح حضرت رسالتپناه محمدی صلوات اللّه و سلامه علیه که بیشتر از پیشتر در مقام عزت و اعتبار او بوده از امر و اشارت اعلیحضرت سلطان سلاطین روزگار تجاوزی نداریم.»
پیشنهاد شاه عباس مورد قبول خان احمد قرار نگرفت. وی برای آنکه پادشاه صفوی را به تسلیم وادارد رجال دولت و بزرگان عثمانی نظیر سنان پاشا صدر اعظم و برخی از وزرا را برانگیخت تا با ارسال نامههائی به شاه عباس وی را تحت فشار قرار دهند. اما شاه عباس با ارسال جوابهای مؤدبانه به دربار و دولت عثمانی از واگذاری گیلان به خان احمد خودداری نمود. وی طی نامهای در پاسخ وزرای عثمانی، که تقاضای ابقای خان احمد را نموده بودند، نوشت:
«… به روح پرفتوح حضرت سلطان سریر قاب قوسین، مسندنشین و لکن رسول اللّه و خاتم النبیین و ارواح مقدس ائمه اطهار علیهم صلوات اللّه الملک الجبّار که هرگاه خان احمد حسب الأمر اعلی بندگان پادشاه کسری تخت، نوشیروان عدالت جمشید رایت، بدین جانب آید در اعزاز و احترام او دقیقهای فروگذاشت نکرده مضاعف آنچه در گیلان بدو تعلق داشت از الکای عراق و فارس و غیر ذلک هرمحل را که اراده نماید بدو شفقت میفرمائیم و از امر و فرمان واجب الأذعان سلطان سلاطین زمان تجاوزی نداریم …»
تا مدتهای مدید، حتی پس از مرگ سلطان مراد سوم، چنانکه در صفحات بعد خواهیم دید، مسئله خان احمد و فرمانروائی گیلان مورد اختلاف دو دربار ایران و عثمانی قرار داشت و نامههای متعددی در همین زمینه بین قزوین و استانبول مبادله گردید.
اما شاه عباس پس از آنکه مدتی در گیلان، شخصا به رتق و فتق امور پرداخت و مسئولان امور مختلف را تعیین کرده بر سر کار گماشت به پایتخت بازگشت. او مریم سلطان خانم همسر خان احمد را، که عمهاش بود، همراه دخترش به حرمسرای خود منتقل ساخت. دختر خان احمد در حرمسرای شاه عباس به عنوان نامزد صفی میرزا ولیعهد ایران تربیت شد. او با ولیعهد همبازی و مصاحب بود اما همواره بر شاهزاده تسلط داشت و در سر کمترین اختلاف او را کتک میزد. در سال 1010 هجری هنگامیکه صفی میرزا به سن پانزده سال رسید شاه عباس تصمیم گرفت مقدمات عروسی آنها را فراهم سازد اما صفی میرزا، که نسبت به نامزدش علاقهای نداشت به این ازدواج راضی نشد و حتی در برابر اصرار و پافشاری شاه از خود مقاومت نشان داد.
ملا جلال الدین منجم مخصوص شاه و مؤلف تاریخ عباسی عدم علاقه صفی میرزا را به نامزد خود بدان سبب میداند که وی در خردسالی از آن دختر کتک بسیار خورده بود!
در همان سال صفی میرزا با دختر شاه اسماعیل دوم ازدواج کرد و شاه عباس خود در ماه ربیع الاول 1011 هجری دختر خان احمد را به حباله نکاح خویش درآورد.
مریم بیگم یا مریم سلطان خانم همسر خان احمد که عمه شاه عباس بود تا هنگام مرگ در حرمسرای شاهی زندگی میکرد و مورد علاقه و محبت خاص پادشاه صفوی بود. شاه همیشه او را عمه صدا میکرد. وی در ماه صفر 1017 هجری چشم از جهان پوشید. جسدش به فرمان شاه در مشهد به خاک سپرده شد «و سرای او را به شیخ بهاء الدین عاملی دادند تا هرروز پنج نوبت برایش نماز گزارد و هنگام قرآن خواندن از او یاد کند.»
با قطع نفوذ خان احمد، شاه عباس گیلان را به سایر ولایات خویش منضم ساخت و والیانی برای شهرهای مختلف آن انتخاب نمود اما تسخیر گیلان توسط سلطان صفوی و متواری شدن خان احمد، مردم این سامان را از دست یافتن مجدد به آزادی و استقلال منصرف نساخت. مدت زمانی از وقایع مهم گیلان نگذشته بود که آثار طغیان در گیلان ظاهر شد.