گیلان در عهد مغول
هنگامیکه سپاهیان مغول به ایران حمله کردند و شهرهای ایران را یکی پس از دیگری به تصرف خود درآوردند گیلان مستقل بود و در اختیار امرا و فرمانروایان محلی قرار داشت.
هلاکو خان فقط توانست رودبار الموت را که در مرز دیلمان و جزئی از خاک این سرزمین بود تصرف نماید. در این موقع هر یک از بخشهای مجموعهای که امروز گیلان نامیده میشود مانند لاهیجان، فومن، گسکر، طالش، تولم، دیلمان، تمیجان و غیره در دست یکی از سلاطین و فرمانروایان محلی قرار داشت. قطب الدین شیرازی مؤلف کتاب «دره التاج لغره الدباج» مینویسد در دوره استیلای مغول دوازده شهر ولایت گیلان هر یک امیری مستقل داشتهاند. حافظ ابرو نیز به همین نکته اشاره کرده که هر گوشه از گیلانات فرمانروائی مستقل داشته است. این فرمانروایان پیوسته با یکدیگر در زدوخورد و کشمکش بودند اما هیچیک از آنان برای دفاع از خاک گیلان در برابر تجاوز بیگانگان تردیدی به خود راه نمیداد. در زمان حمله مغول به ایران سلطان محمد خوارزمشاه، که از فرار به بغداد انصراف حاصل کرده بود عازم قلعه سرجاهان شد و از آنجا به گیلان پناه برد زیرا این خطه از تعرض مغولان مصون بود. سالوک (صعلوک)، که امیری از امرای گیلان بود خوارزمشاه را با احترام پذیرفت و از او خواست که در گیلان بماند اما او پس از یک هفته اقامت نزد سالوک عازم رستمدار شد. این ناحیه نیز که جزء گیلان بود و یکی از امرای محلی بر آن حکمفرمائی میکرد از تعرّض مغول در امان بود ولی خوارزمشاه در آنجا نیز بیش از چند روزی نماند و به جزیره آبسکون رفت و در این جزیره به خواری جان سپرد.
اغلب مورخان از جمله صاحب تاریخ الفی، مؤلف روضه الصفا و بسیاری دیگر نوشتهاند که گیلان در یک دوره تسلط مغول بر ایران آزادی و استقلال خود را حفظ کرد و حتی در برخوردهائی که در مرز گیلان رخ داد امرای محلی بسیاری از سپاهیان مغول را از بین بردند. تا زمان الجایتو، که به نام سلطان محمد خدابنده یا خربنده معروف شد هیچیک از سرداران مغول بر گیلان دست نیافت. بعضی از وقایعنگاران عهد مغول مدعی شدهاند که هلاکو بر گیلان مسلّط گردید و گیلانیان را ناگزیر ساخت تا استحکامات سمیران، وثیقه استقلال قومی خویش را از میان بردارند ولی این ادعا درست نیست و مندرجات مآخذ معتبر مؤیّد نادرستی آن میباشد.
مؤلف روضه الصفا مینویسد: «پیش از الجایتو سلطان، از اولاد چنگیز خان هرکه بر ولایت ایران استیلا یافته بواسطه راههای سخت و بیشههای پردرخت مطلقا تعرض به مملکت گیلان نکرد.» قطب الدین شیرازی در همین زمینه مینویسد:
«گیلانات در تمام دوره استیلای مغول از دستبرد سلطنت ایلخانی در امان مانده بود … چون نوبت سلطنت به الجایتو رسید …»
شهاب الدین عبد الله بن عبد الرشید معروف به حافظ ابرو که از مورخان بزرگ عهد تیموری است و آثارش از معتبرترین کتب تاریخ و جغرافیاست، مینویسد:
«از آن وقت باز که پادشاهان چنگیزخانی ممالک ایرانزمین مسخّر گردانید و تختگاه در نواحی عراقین و آذربایجان مقرر ساخت و ییلاق و قشلاق
در آن حدود گذرانید با وجود قرب و جوار و دنوّ دیار به سبب راههای سخت و بیشههای پردرخت از امرای مغول هیچکس بر مملکت گیلانات حکم نکرده بود و حکام این مملکت خود را از خدمتکاری و باج گذاردن مستغنی میدانستند. چون ممالک بر الجایتو سلطان مقرر شد خواست که بر طریقه سلطان غازان لشکر به جانب مصر برد، گفت جمعی بر در خانه، حکم ما نشنوند، ما را لشکر به مملکتی دیگر بردن مناسب نباشد.»
خواند میر مؤلف حبیب السیر در همین زمینه مینویسد: «در آن ایام در گیلان حکام متعدد به امر ایالت قیام مینمودند و تا آن غایت هیچیک از اولاد هلاکو خان را اطاعت ننموده بودند.»
به الجایتو گفته شده بود که بدگویان و دشمنان او را، از آنجهت که بر گیلان تسلط نیافته است مورد طعن و تمسخر قرار میدهند. این سخنان بر سلطان مغول گران آمد، لذا از لشکرکشی به مصر موقتا منصرف شد و آن را موکول به بعد از خاتمه کار گیلان نمود. برخی از منابع نوشتهاند که در سال 705 یکی از پسران امیر ارغون آقا حاکم مشهور مغول که به دربار الجایتو آمده بود به وی گفت چگونه است که ایلخانان با این همه فتوحات نتوانستهاند ولایت کوچکی چون گیلان را تسخیر نمایند؟ این سئوال محرک الجایتو در حمله به گیلان بود. او ابتدا با سران سپاه و مشاوران خویش به مشورت و رایزنی پرداخت و آنان به وی توصیه کردند که قبل از لشکرکشی و اقدام به جنگ رسولانی نزد امرای گیلان بفرستد و آنان را به اطاعت از خود و پرداخت باج و خراج دعوت نماید. وی به نصیحت مشاوران عمل کرد و ابتدا رسولی نزد امیر دباج فرستاد. وی که فرمانروای گیلان بیهپس بود از سایر فرمانروایان گیلان قدرت و اهمیت بیشتری داشت. او از خاندان اسحاق- وند بود. بر طبق آنچه اسکندر بیک منشی مؤلف عالمآرای عباسی مینویسد نسب خاندان اسحاقوند به اسحاق پیامبر میرسد اما رشید الدین فضل الله افراد خاندان اسحاقوند را از تبار ساسان معرفی میکند. قطب الدین محمود بن ضیاء الدین مسعود شیرازی در کتاب دره التاج لغره الدباج نسب او را به نرسی میرساند که از اعقاب اشک بنیانگزار خاندان اشکانیان یا پارتیان است.
افراد خاندان اسحاقوند از زمانهای دور بر بخشهائی از گیلان سلطنت میکردند. یکی از افراد این خاندان نیز امیر دباج نام داشته و در سال 652 بر فومن و اطراف آن فرمانروائی میکرده است. ابو الفتح محمد رازی کتابی درباره تاریخ پیامبران برای وی نوشت که عنوان آن ظلّ الصفافی سیره المصطفی بود.
امیر دباج معاصر الجایتو از سلاطین مشهور گیلان بوده است. شهرت او بیشتر به علت کتابی است که قطب الدین محمود شیرازی به خواهش او و به نام وی تألیف کرده است. کتاب مزبور در شمار آثار کم نظیر و ارزنده زبان پارسی است.
امیر دباج پس از دریافت پیام الجایتو مصلحت کار خویش را در صلح و سازش دید زیرا هیچگونه همآهنگی و وحدتی بین امرای گیلان وجود نداشت و آنها غالبا با یکدیگر در کشمکش و زدوخورد بودند. از سوی دیگر به علت تعدد مراکز قدرت و فرمانروائی در گیلان گردآوری و بسیج سپاهی همآهنگ و عظیم، که توانائی مقابله با جنگجویان مغولی را داشته باشد مشکل بنظر میرسید.
از آنچه حافظ ابرو به استناد گزارشی که به الجایتو داده شده مینویسد چنین استنباط میشود که در دوران مزبور «هریک از دوازده شهر گیلان امیری مستقل و سپاهی فراوان داشته است.»
به هرصورت امیر دباج ناچار پیشنهاد الجایتو را مورد قبول قرار داد و به اتفاق چند تن از نزدیکان خویش با هدایای بسیار به دربار سلطان ایلخانی عزیمت کرد. وقتی به دربار رسید به گرمی از او استقبال شد و مورد اعزاز و اکرام قرار گرفت. اما پس از چند روز مخفیانه و بدون اطلاع قبلی به گیلان مراجعت نمود. علت این کار را حافظ ابرو مورخ دوران تیموری چنین شرح داده است: «امیره دباج بر فرمان متوجه اردوی الجایتو سلطان شد. چون به اردوی همایون رسید او را اعزاز و اکرام تمام نمودند. فامّا امیره دباج ساختگی و پیشکشی که آورده بودند پیش سلطان کشید. بعد از آن به دیدن امرا میبایست رفتن و هریک را علیحدّه پیشکشی و خدمتی میبایست. از آن بتنگ آمده و در وضع لشکر و پادشاه نظر کرد. از آن پشیمان گشت. تمارض کرد و چند روز متواتر ملازمت تخلف جست و ناگاه شبگیری کرده متوجه وطن خود شد. چون صورت این حال پیش الجایتو سلطان عرضه داشتند به غایت برنجید و عزیمت بر تسخیر بر گیلانات مصمم گردانید.» سلطان مغول که از عمل امیر دباج سخت خشمگین شده بود در این موقع که 706 سال از هجرت پیامبر اسلام میگذشت فرمان حمله به گیلان را صادر کرد. چون گیلان منطقه وسیعی بود برای تسخیر آن تصمیم گرفته شد چهار لشکر هرکدام از یکسو
ص: 67
گیلان را مورد حمله قرار دهند: الجایتو خود با سپاهی از سلطانیه متوجه گیلان گردید. امیر چوپان با سپاهیانش از طریق اردبیل به گسکر و اسپهبد حمله کرد.
امیر قتلق شاه از راه حلوان به سوی فومن و رشت و تولم عزیمت نمود و بالاخره امیر طغان و امیر مؤمن از قزوین و ری به طرف رستمدار و کلاردشت روان شدند.
رکن الدین احمد حکمران اسپهبد و شرف الدوله فرمانروای گسکر، که توانائی مقابله با سپاه مغول را در خود نمیدیدند تن به تسلیم دادند امّا لشکریان مغول از کشتار مردم و غارت اموال آنان در این نواحی بازنایستادند. سپاه قتلق شاه در تولم با مقاومت سخت لشکریان امیر دباج روبرو شد امّا در نبردهای مختلف پیروزی نصیب مغولان گردید و امیر دباج در آستانه شکست تقاضای صلح کرد. تقاضای او مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و سپاهیان او، که از رد پیشنهاد صلح سخت خشمگین بودند و راه نجات را به سوی خود مسدود میدیدند، با تمام قوا به جنگ پرداختند و مغولان را شکست داده فرمانده آنان یعنی قتلق شاه و تعداد زیادی از مغولان را به قتل رسانیدند.
سپاهی که تحت فرماندهی الجایتو از راه طارم و دلفک به سوی لاهیجان روان بود در سر راه خود به کشتار مردم بیگناه دست زد و خرابیهای فراوان ببار آورد. الجایتو طی پیامی، نوپاشا فرمانروای لاهیجان را به تسلیم و اطاعت دعوت کرد. نوپاشا نیز به تسلیم رضایت داد و به اتفاق چند تن از نزدیکان خود به استقبال الجایتو شتافت. سلطان مغول از تسلیم نوپاشا خوشوقت گردید و برای قدردانی از وی دستور داد دختر یکی از سران مغول را به عقد ازدواج او درآورند.
امیر احمد حاکم تمیجان نمایندگانی نزد الجایتو فرستاده شرایط صلح و میزان باج و خراجی را که باید به سلطان مغول پرداخت شود استفسار کرد.
الجایتو شخصا با صلح و سازش موافق بود اما سران سپاه او، که خود را در آستانه پیروزی میدیدند، وی را به عدم سازش تحریک کردند. در نتیجه سپاهی که مأمور حمله به رستمدار و کلاردشت بود با شکست روبرو گردید و سرتوق تیمور فرمانده سپاه مغول به قتل رسید. وقتی فرمانده سپاه کشته شد، سپاهیان روی به هزیمت نهادند. گیلانیها به تعقیب آنها پرداختند. چون راهها بسیار سخت و ناهموار بود عده زیادی از لشکریان مغول تلف شدند و تعدادی نیز خود را به قزوین و سلطانیه رسانیدند.
شکست سپاهیان مغول در دو جبهه تولم و رستمدار سلطان مغول را سخت خشمگین ساخت و موجب شد که وی فرماندهان برجسته خود را در رأس سپاهی عظیم به سوی تولم و رشت و فومن روانه سازد. مردم این سامان با یکدیگر متحد شده در برابر لشکر مغول با شجاعت و دلیری به مقاومت پرداختند. جنگ سختی درگرفت و خسارات و تلفات زیادی به طرفین وارد ساخت. مغولان چون از پیروزی مأیوس شدند ناچار به الجایتو متوسل شده تقاضای کمک کردند. وی نیز امیر سیونج را در رأس چند لشکر به یاری جنگجویان فرستاد.
جنگ بار دیگر آغاز شد و به روایت حافظ ابرو «جنگی واقع شد که در هیچ تاریخ نشان ندادهاند چنانچه از کشته پشته برآمد و چون امیر سیونج دلیری گیلانیان بدید بانک بر سپاه مغول زد و لشکر را فرمود تا حمله کنند.»
در برابر این حمله جنگجویان گیلانی، که تعدادشان به مراتب کمتر از مغولها بود، تاب مقاومت نیاوردند. نیمی از ایشان کشته شد و نیم دیگر روی به هزیمت نهاد.
بدینترتیب الجایتو در نقاط مختلف گیلان به پیروزی رسید اما چون اطمینان داشت که گیلانیان سر به فرمان حکام بیگانه فرود نخواهند آورد ولایت آنان را به خودشان واگذار کرد و تنها به گرفتن خراج قناعت ورزید. مؤلف تاریخ مغول مینویسد: «فتح گیلان به علت سختی راهها و موانع بسیار و نیز دفاع دلیرانه مردم کاری بس مشکل بود. اگرچه الجایتو این ولایت را مسخّر ساخت ولی تلفات بسیار داد و سپهسالار کل خود یعنی قتلق شاه را، که شخص اول مملکت بود از دست داد.»
پس از الجایتو گیلان مجددا استقلال خود را بدست آورد و امرای گیلان از پرداخت خراج نیز خودداری کردند.
منبع : گروه نرم افزاری آسمان