بهار را می گویم
بدون التماس به ساعت
سروفت میآید
چه خوب
هیچ ایستگاه بازرسی ،
جلودارش نیست
مینهای توطئه
تلههای فریب
تورهای توهم
کارنامهی ردی گرفتهاند
و او همچنان
کالای خود
“امید ” را
قاچاق میکند
با یک نفس عمیق
و چهار فصل درازا
زندگی را انداره میگیرد
قدش را به پارسال میسنجد
پرشور میآید و ُ
مأیوس میرود
ماهنوز
از روی دست نمیدانم کدام سال
زندگی را کپی میکنیم