بیژن نجدی
او در روز بیست و چهارم آبان ماه سال ۱۳۲۰ از پدر و مادر گیلانی در خاشِ زاهدان متولد شد و تحصیلات ابتداییِ خود را در رشت گذراند. در سال ۱۳۳۹ وارد دانشسرای عالی تهران شد و در سال ۱۳۴۳ از همان دانشکده در رشته ریاضی فارغالتحصیل و با سمت دبیر در دبیرستانهای لاهیجان مشغول به تدریس شد. در سال ۱۳۴۹ با پروانه محسنی آزاد ازدواج کرد که حاصل این ازدواج یک دختر و یک پسر است(dot) مهمترین آثاری که از بیژن نجدی بهجا مانده عبارتند از: مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» ،«برگزیده اشعار» و «خواهران این تابستان». نجدی همچنین در کارنامه ادبی خود ، لوح تقدیر بهترین مجموعه داستان «دوباره از همان خیابانها» ، تندیس یادمان بنیاد شعر فراپویان به خاطر برگزیده اشعار دهه هفتاد و لوح افتخار به پاس جانسرودهها در پاسداشت آیینهای ملی و میهنی را دارد.بیژن نجدی در چهارم شهریور ۱۳۷۶ به علت بیماری سرطان ریه درگذشت.
آرامگاه او در شهر لاهیجان در جوار شیخ زاهد گیلانی قرار دارد. مجموعه داستان «یوزپلنگانی که با من دویدهاند» در سال ۷۴ جایزه قلم زرین را به خود اختصاص داد. در سال ۷۹ نیز برگزیده نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد(dot) یادداشت غلامرضا امامی (نویسنده و مترجم) در زادروز بیژن نجدی را در زیر بخوانید: «کودکان ما / جهان تلخ نمیشود با شمشیر/ تلخ نمیشود با شلیک و فریاد و مشت/ تلخیِ جهان/ گلوی گوزن نیست و دندان پلنگ/ و مرگ ماهی در حلق مرغان ماهیخوار/ مصیبت نیست/ تلخ عروسکهایی است/ با شکم پر از تی-ان-تی/ که بر ویتنام ریخت/ بر کوچه باغهای فلسطین/ و مصیبت/ شادمانی کودکان ماست/ که دیدهاند عروسکی بر خاک/ و دیدهاند با هلهله و لبخند» کم اقبالی نیست که داستاننویس و شاعری تنها با یک کتاب در زمان زندگی و حیاتشان بدرخشند. بیژن نجدی، شاعر و نویسندهی گیلانی که در زاهدان زاده شد. نجدی پیشگام داستاننویسی پست مدرن ایران است. زندگی شخصیتها در داستانش گویی واقعی است(dot) تنها واقعی نیست در همین داستان، سبک فرا واقعگرا نیز به چشم میخورد و نیز همزادپنداری با اشیاء. نجدی با همین یک کتاب نشان داد که به چه قلههایی دست یافته است و چه راه تازهای گشوده است. راهی که پس از او پیروانی یافت و کتابش خوانندگانی فراوان یافت… پس از پروازش، به همت همراه و همسرش، سرودههایش نشر یافت. اینبار با چهرهی شاعری رویارو هستیم، با شعرهایی پرشور و شعور.
ادبیات برای او تک نالهها نبود. شعر و داستان برای او پلی بود. پلی از یک حس جهانی… به گمانم این شعر زیبای او «وصیت» اوست برای زمانه و نمایانگر نگاه او به انسان، جهان و طبیعت:
«وصیت»
نیمی از سنگها، صخرهها، کوهستان را گذاشتهام/ با درههایش، پیالههای شیر/ به خاطر پسرم/ نیم دیگر کوهستان، رقص باران است/ دریایی آبی و آرام را با فانوس روشن دریایی/ میبخشم به همسرم./ شبهای دریا را/ بی آرام، بی آبی/ با دلشورههای فانوس دریایی/ به دوستان دوران سربازی که حالا پیر شدهاند/ رودخانه میگذرد زیر پل/ مال تو/ دختر پوست کشیدهی من بر استخوان بلور/ که آب، پیراهنت شود تمام تابستان .