خاطرات جنگل-نصرت الله آزاد راد
ارتباط با میرزا
اطلاعات شهربانی دست اندرکاران جنگلی را در رشت میشناخت و به طور محرمانه به ما تکلیف شده بود که فعالیت آنان را در محدوده کار خود زیر نظر داشته باشیم با یکی از عوامل جنگل تماس گرفتیم. مسئله را این طور عنوان کردیم که از تهران پیغام محرمانهای برای میرزا رسیده باید این پیغام را به او برسانیم. در آن زمان میرزا در تهران دوستانی داشت و از آن گذشته بعضی از اعضای اقلیت مجلس با او رابطه داشتند بنابراین عنوان چنین موضوعی شبهه برانگیز نبود. پس از دو روز آن عامل جنگلی این جمله کلیدی را برای ارتباط با میرزا در اختیار ما قرار داد خورشید طلوع میکند.
یک جلسه مشورتی با دوستان ترتیب دادیم که چه کسی را برای فرستادن به ستاد میرزا انتخاب کنیم. وکیل اول (ابوالحسن) که در تبریز برای رئیس دارائی ده تیر کشیده بود انتخاب شد. با در دست داشتن رمز آشنایی و سفارشات (ابوالحسن) راهی ستاد میرزا شد. در بازگشت تعریف کرد که جنگلیها در اولین پاسگاه مرا بازرسی و مورد پرس و جو قرار دادند رمز ارتباط را پرسیدند اظهار داشتم که در آخرین پاسگاه خواهیم گفت. این گفته سبب شد که کاملاً به من شک کنند. چشمهای مرا بستند از دو پاسگاه دیگر نیز گذشتیم. مرا تحویل یکی از افراد دادند که معلوم بود کاره ای هست نام رمز را به او گفتم او رفت و مرا با محافظین باقی گذارد. پس از ساعتی مراجعت نموده و مرا با خود برد به ساختمانی رسیدیم در اتاقی برایم چای آوردند آن جنگلی که مرا با خود آورده بود گفت من از محارم میرزا هستم حال پیغام خود را بگو گفتم من دستور دارم با شخص میرزا صحبت کنم پرسید میرزا را میشناسی؟ اظهار داشتم مشخصات ایشان را میدانم مرا به اطاقی راهنمایی کرد که سه نفر در آن جا حضور داشتند. سلام گفتم. تعارف کردند بنشینم.
میرزا سوال کرد برای من پیغامی داشتی؟ عرض کردم یکی از افراد شهربانی رشت هستم که از تهران به رشت آمدم و انجام وظیفه میکنم میرزا منتظر بقیه صحبت بود ولی من سکوت اختیار کردم میرزا بلافاصله به آن دو نفر اشارهای کرد و آنها از اتاق خارج شدند. در ادامه عرض کردم به من ماموریت دادند که این پیغام را به شما برسانم “عده ای از افسران و افراد شهربانی رشت هم قسم شده اند که با کلیه تجهیزات خود به قیام جنگل بپیوندند” پیغام من همین بود میرزا سوال کرد تعداد شما چند نفر است. چند صاحب منصب دارید؟ عرض کردم در این مورد به من حرفی نزدهاند برقی از خوشحالی در چشمان میرزا پیدا شد و در عین حال به فکر فرو رفت تسبیح به دست گرفت استخاره نمود در قیافه من دقیق شد گفت از این که زحمت کشیده برای من پیغام آورده ای ممنونم و اضافه کرد از طرف من به دوستان سلام برسان شخصی خواهد آمد صورت اسامی افسران و افراد را به او بدهید. بگوئید به زودی جواب خواهم داد به ترتیبی که رفته بودم مرا بازگرداندند.
این خلاصه ای از گزارش ابوالحسن بود. یک هفته بعد شخصی سراغ ابوالحسن را گرفت و به او آشنایی داده مطالبه صورت افراد را نمود. جریان را با دوستان در میان گذاردم آنها در این باره مانعی ندیدند به خصوص که حامل لیست افراد، ابوالحسن از مامورین خودمان خواهد بود و یک بار هم خدمت میرزا رسیده بود. صورت تهیه شده به وسیله وکیل نامبرده ارسال شد. میرزا میخواست در مورد افراد شهربانی شناخت داشته باشد شاهپورخان مختاری خواهرزاده رکن الدین مختاری در گروه ما بود به او گفتم بستگی شما به رکن الدین خان ممکن است در برنامه ما اشکالی به وجود آورد. او گفت میدانم چه فکر میکنید. اگر دام برای میرزا گسترده باشند لزومی ندارد که من هم جزو عاملین آن باشم. استدلال ایشان صحیح بود. پس از ۱۵ روز یکی از درجه داران کلانتری پیش من آمده و گفت استخاره خوب آمده قدری سراپایش را برانداز کردم.
او گفت من مامورم در این سفر کوتاه شما را راهنمائی کنم گفتم نمیدانم از کدام سفر داری صحبت میکنی گفت به من اطمینان داشته باشید باید او را تا صحت و سقم مسئله تحت نظر میگرفتم. گفتم دوباره شما را احضار خواهم کرد. فعلا در کلانتری استراحت کنید با شاهپورخان مختاری و علی اکبر خان آب زرشکی جلسه ای تشکیل دادیم چون مسئله به این ساده گی نبود. احتیاط میکردیم که لو نرویم برای ما که میخواستیم دست به یک کودتا بزنیم مسئله بسیار مهم بود. برای سومین بار ابوالحسن را خدمت میرزا فرستادیم.
میبایست از نظر کلی فکر و اندیشه افراد محلی کلانتری را نیز تحت کنترل میداشتیم چند نفری از محارم انتخاب شدند گزارشهای رسیده حاکی از آن بود که اکثریت افراد محلی کلانتری، میزراکوچک خان را سمبل آزادی و پیشوای بحق میدانستند وقتی جواب تایید میرزا رسید آن درجه دار را احضار کردم و صادقانه کمال محبت به او گفتم ما منتظر تایید دیگری بودیم رسید حال بگو برای نقل و انتقال چه وسایلی لازم است؟ جواب داد تدارک دیده شده تصمیم بگیرید به راه خواهیم افتاد پرسیدم چگونه؟ اظهار داشت تعدادی اسب حاضر است خالی کردن کلانتری با تعدادی اسب حتی در نیمه شب جلب توجه میکرد قرار شد اسلحههای کلانتری را به تدریج تحویل همان درجه دار بدهیم و این کار انجام شد در حاشیه نقطهای را شناسایی کردیم. چند مأمور مسلح محلی را انتخاب و اطراف آنجا مستقر شدند. غروب بود از دور و نزدیک اشباح سایه مانندی به محل تعیین شده نزدیک میشدند آنها میآمدند که به رهبری میرزاکوچکخان و نفوذ مذهبی و معنوی او با بیگانگان و ایادی آنها دست و پنجه نرم کنند. وقتی همه جمع شدند. کاروان ما به راه افتاد این راهپیمایی با شورها، شادیها و امیدها ادامه داشت. به پایگاه جنگلیها رسیدیم چند مشعل روشن شد. در نور لرزان مشعلها عدهای از مردان ریشو دیده شدند و میرزا کوچکخان در میان آنها مشخص بود. رفقا مرا به فرماندهی انتخاب کردند با یک آرایش نظامی به میرزا گزارش دادم: «افراد حاضر افسران و افراد کلانتریهای رشت با همه تجهیزات خود و ایمان مذهبی به قیام جنگل پیوستهاند تا به رهبری میرزا کوچکخان وظیفه وجدانی خود را نسبت به این ملت و مملکت انجام دهند میرزا با یکایک افراد معارفه به عمل آورد و ضمن بیانات کوتاهی گفت به نهضت جنگل خوش آمدید من میدانستم که افراد متدین و میهن پرست، قیام جنگل را یاری خواهید کرد.
در جستجوی افسران فراری
به طوری که یکی از افراد شهربانی که بعداً به جنگلیها پیوست حکایت کرد به رکن الدین خان مختاری که آن موقع رئیس شهربانی بود گزارش دادند که افسران و افراد کلانتری ۲ معلوم نیست کجا رفتهاند. بعدا معلوم شد که عدهای از افسران و افراد سایر کلانتریها هم غایب هستند. خبر پیوستن به جنگلیها به زودی افشا شد. برای رئیس شهربانی مشکل بزرگی به وجود آمده بود. به خصوص اینکه شاهپورخان مختاری خواهرزاده رکن الدین مختاری بود جریان را به مرکز گزارش داد و اقداماتی برای بازگرداندن افسران به عمل آورد. (یکی از افسران شهربانی (شهربان) که مرد دلیر و شجاعی بود از طرف رئیس شهربانی به جنگل آمد و تقاضا نمود با میرزا ملاقات داشته باشد این دیدار به عمل آمد وقتی به جمع ما پیوست گفت دوستان من هم در این قیام برای خود جایی باز کردهام و اضافه نمود من تحت تأثیر شخصیت میرزا قرار گرفتم من در حضور میرزا به قرآن مجید سوگند یاد کردم که با نهضت جنگل همکاری کنم و در کنار دوستان خود بمانم بی اختیار همه کف زدیم و او را بوسیدیم شهربان اظهار داشت میرزا ضمن صحبتها به من گفت دوستان شما که به یاری نهضت جنگل آمدهاند میدانند اینجا نه پست نه مقام نه حقوق و نه وعده و وعید هست تازه از امکانات ضروری هم محروم هستیم، اینجا جنگ هست و کشته شدن. این افراد به خاطر پاسداری از اسلام و اعتلای نام ایران قیام کردهاند. رکن الدین خان مختاری تصور کرد با عدهای جوان بی تجربه سر و کار دارد شاید هم برای رفع مسئولیت از خود و این که برای بازگرداندن افسران تلاش و فعالیت کرده است شما را به جنگل فرستاده، خیر در این است که شما هم به نهضت جنگل بپیوندید. شهربان آخرین افسری بود که به قزاقها تسلیم شد.
در جنگل
پس از چند جلسه خصوصی و مشورت با میرزا قرار شد نهضت جنگل را با یک دیسیپلین نظامی توأم سازیم در گوارب زرمخ سربازخانه ای با امکانات موجود برپا کردیم.
افراد به دسته های مختلف تحت فرماندهی افسران تقسیم شدند و تحت تعلیم قرار گرفتند پیوستن افسران پلیس به میرزا کوچکخان انعکاس وسیعی یافتو دولت برای سر ما جوایزی تعیین کرد دوستان میرزاکوچکخان سه افسر آلمانی به نام کائوک فن پاشن و گورت حضور داشتند. ستون پنجم آلمان در شمال و جنوب کشور فعال بود اولین کسی که خود را به جنگل رساند کانوک بود و بعدا فن پاشن و گورت به او ملحق شدند چند نفر هم از سران جنگل اهل گیلان بودند افسران آلمانی تا حد مقدور برای نظام جنگل فعالیت کرده بودند و مهمات به جنگل آورده بودند. خالو قربان و احسان ا… خان و حیدر عمواغلی نیز از سران جنگل بودند افرادی که تعلیم نظامی میدیدند، تحت فرمان یک افسر مأمور میشدند که از منطقهای حفاظت کنند. در سازمان نظامی بدون کسب اطلاع کاری از پیش نمیرود. هر روز بر تعداد افراد جنگل افزون میشد و لازم بود این افراد شناسایی شوند.
بخشی از کتاب خاطرات جنگل-نصرت الله آزاد راد
گرد آورنده: تورج آزاد راد