گیلان در دوران صفویّه 3
در تمام مدتی که خان احمد در شیروان اقامت داشت و پس از آنکه به دربار عثمانی رفت طرفداران او و گروهی از مردم گیلان بازگشت وی را انتظار میکشیدند.
آنها که ناظر و شاهد رهائی خان از زندان اصطخر و بازگشت مجدد وی به مسند قدرت بودند اطمینان داشتند که خان بار دیگر به لاهیجان مراجعت خواهد کرد. اخبار و شایعات بسیار مربوط به پشتیبانی سلطان عثمانی از خان احمد و ارسال نامههائی از دربار عثمانی به دربار ایران در جهت بازگشت او نیز احتمال به قدرت رسیدن وی را تقویت میکرد.
در گیلان بیهپیش دو طایفه صاحب نفوذ فراوان بودند: یکی طایفه اژدر و دیگری چپک. این دو طایفه غالبا با یکدیگر اختلاف و مشاجره داشتند. پس از غلبه شاه عباس بر گیلان بو سعید از بزرگان طایفه اژدر به اتفاق عدهای از افراد خود به جنگل رفته از اطاعت کارگزاران شاه عباس و سران قزلباش سرپیچی کرد. وی منتظر فرصت بود تا بالاخره امیره شاه ملک یکی از امرای گیلان به اتفاق گروهی از مردم بیهپس قیام کرده ابتدا داروغه فومن را به قتل رسانیدند. داروغه رشت نیز که آثار طغیان را در این شهر ملاحظه کرده بود شهر را ترک کرد. امیره شاه ملک که از فرار داروغه رشت بیشتر به موفقیت خود اطمینان حاصل کرده بود به تحریک مردم بیهپیش پرداخته آنها را به عصیان واداشت. وقتی آوازه قیام امیره شاه ملک به گوش بو سعید رسید نزد امیر عباس که حاکم لشتنشا و یکی از بزرگان طایفه چپک بود رفته او را دعوت به اتحاد و همبستگی نمود. امیر عباس نیز با پیشنهاد بو سعید موافقت کرد و قرار شد با کمک امیر شاه ملک دست کارگزاران شاه عباس را از گیلان کوتاه کرده ولایات بیهپیش و بیهپس را تا بازگشت خان احمد و محمد امین خان برای آنان حفظ نمایند و اختلافات دیرینه میان بیهپیش و بیهپس را برای همیشه کنار بگذارند.
وقتی خبر طغیان امیره شاه ملک و اتحاد امیر عباس با بو سعید به لاهیجان رسید احمد بیک داروغه شهر و حکام قزلباش به اتفاق طالش کولی و کیافریدون سپاهیان بیهپیش را جمع کرده برای مقابله با مخالفان به کنار سفیدرود رفتند. در آنجا احمد بیک از حرکات و رفتار طالش کولی دچار سوء ظن شده با گروه قزلباش از گیلانیها دوری جست. طالش کولی متقابلا به احمد بیک بدبین گردید. کیا فریدون نیز به احمد بیک پیشنهاد کرد که جنگ را به تأخیر انداخته راه دیلمان در پیش گیرند زیرا او نیز احساس میکرد که طالش کولی در خفا با مخالفان سازش کرده است. بدینترتیب آنها به سوی دیلمان رهسپار شدند. طالش کولی وقتی از رفتن آنان آگاه شد رسولی نزد امیره شاه ملک فرستاده مراتب همبستگی خود را به او اعلام کرد. وی نیز همراه سپاهیان خود از سفیدرود گذشته در مزار سید اشرف با طالش کولی تجدید عهد و پیمان نمود.
امیره شاه ملک به بیهپس برگشت و طالش کولی و بو سعید به لاهیجان رفتند. آنها هرروز در منزل خان احمد جمع شده به رتقوفتق امور میپرداختند. وقتی خبر این اتفاقات به قزوین رسید شاه عباس چنان دچار خشم گردید که تصمیم گرفت خود شخصا در رأس سپاهی به گیلان رفته فتنه و آشوب را سرکوب سازد اما بعد از این تصمیم منصرف شده فرهاد خان را مأمور انجام این کار نمود. فرهاد خان به اتفاق علی خان از یکسو و اللّه بیک قلی قورچیباشی از سوی دیگر به گیلان عزیمت کردند تا با کمک احمد بیک و کیا فریدون، مخالفان را از میان بردارند.
در جنگی که بین دو گروه متخاصم اتفاق افتاد سپاه شاه عباس به پیروزی رسید. طالش کولی بار دیگر به جنگل فرار کرد. بو سعید نیز فراری شده خود را مخفی ساخت و امیره شاه ملک که تسلیم شده بود به قتل رسید. به فرمان شاه عباس علی خان در بیهپس و فرهاد خان در بیهپیش اداره امور را بر عهده گرفتند.
با وجود قدرت فوق العادهای که شاه عباس در سراسر ایران کسب کرده بود گیلان همواره کانون شورش و آشوب بشمار میآمد. شاه عباس بر این شورشها غلبه پیدا کرد امّا عده زیادی از مردم گیلان را از دم تیغ گذراند.
مؤلفان «تاریخ ایران از دوران باستان تا سده هجدهم» در همین زمینه مینویسند:
«شاه عباس اول این قیامها را با بیرحمی فوق العاده خاموش میکرد مثلا در گیلان افراد قبیله جیک را بلااستثنا معدوم ساختند و ایل کردمکری و ایل قزلباش تکهلو به همین سرنوشت دچار شدند.
یکی دیگر از شورشهای نسبتا مهم در گیلان علیه شاه عباس توسط طالش قلی و رؤسای طایفه چپک ترتیب داده شد که در آن عده زیادی کشته شدند. طالش قلی و گروهی از همپیمانان او در یکی از سفرهای شاه عباس به گیلان در جنگلها مخفی شدند. گفته میشد که هدف آنها کشتن شاه بوده است؛ امّا این شورش به علل گوناگون به نتیجه نرسید و عموم شورشیان غیر از طالش قلی توسط سپاه اعزامی از قزوین دستگیر و اعدام شدند. طالش قلی ابتدا مورد عفو قرار گرفت ولی چون برای توطئه مجدد در خفا مشغول اقدام بود به دستور شاه عباس کشته شد.
گفتیم علی خان، که در پیروزی سپاهیان شاه عباس بر امیره شاه ملک و بو سعید و متفقان آنها سهم بسزائی داشت، از سوی شاه عباس به حکومت بیهپس منصوب شد. وی پس از مدتی به فکر استقلال افتاده از پرداخت باج و خراج یا به عبارت دیگر مالیات به دربار صفوی خودداری کرد. همچنین به ترتیب لشکر و تهیه وسائل جنگ و جدال پرداخته دستور داد موانعی در راهها ایجاد شود تا سپاهیان دشمن نتوانند به آسانی از جادهها عبور نمایند. در سفری که شاه عباس با لاهیجان کرد وی از دیدار شاه خودداری نمود. پادشاه صفوی بار دیگر فرهاد خان را مأمور لشکرکشی به بیهپس نمود. فرهاد خان با سپاهی مجهّز از سفیدرود گذشته روی به ولایت بیهپس نهاد. لشکریان او در حال عبور دست به قتل و غارت زدند و چنان هراسی از اعمال آنها به دل مردم راه یافت که از مقابله با آنان و قرار گرفتن در سر راهشان خودداری میکردند.
از سوی دیگر جنگها و خونریزیهای مختلف و نیز خیانت سرداران و عدم ثبات آنها مردم سلحشور گیلان را از جنگ و خونریزی بیزار ساخته بود بدینجهت قبل از آنکه جنگی بین گروههای متخاصم شروع شود سرداران سپاه علی خان کنارهجوئی کردند و سپاهیان گروهگروه متفرق گردیدند.
علی خان به فومن رفت تا از همشهریان پدران و اجدادش یاری بگیرد ولی در آنجا توفیقی نیافت و ناچار به اتفاق چند تن از نزدیکان و ملازمان خود به جنگلهای زرمخ، که مسقط الرأسش بود، پناه برد. اهالی زرمخ در اختفاء او از هیچگونه کمکی دریغ نکردند. فرهاد خان گروههائی از سربازان را مأمور دستگیری او ساخت. علی خان طی دو ماه چندبار با گروههای تجسس برخورد کرد اما هربار پس از نبردهای پراکنده توانست خود را از چنگ آنان خلاص نماید. بالاخره در یکی از این برخوردها دستگیر شده به قزوین اعزام گردید و به فرمان شاه در قلعه الموت زندانی شد.
با آنکه شاه عباس بزرگان و سرکشان گیلان را یکی پس از دیگری از پای درآورده و قدرت و نفوذ فوق العادهای یافته بود ولی روحیه عدالتطلبی و سازشناپذیری مردم گیلان همواره موجب نگرانی و ناراحتی وی بود. او سعی میکرد با بزرگان و سرداران و مردم گیلان به رفق و مدارا رفتار کرده با جلب دوستی آنان مانع از هرگونه اقدام خصومتآمیز و قیام و شورش شود. تصویری که اسکندر بیک ترکمان، منشی دربار شاه عباس از مردم گیلان ترسیم میکند و مطالبی که در مورد آنها مینویسد نشاندهنده طرز تفکر شاه و دربار نسبت به گیلانیان و بیم و هراسی است که از مردم این خطه در دل داشتهاند. اسکندر بیک منشی وقایعنگار درباری مینویسد:
«مردم گیلان … از خوان مواهب ازلی جز مائده غدر و بیوفائی نچشیدهاند.
بوی مروت و مردمی به مشام ایشان نرسیده. عموم آنجا به مرتبهای طالب فتنه و آشوبند که اگر برزیگرزادهای در عهد سلطان مستقلی به اراده سلطنت و استقلال روی به بیشه مخالفت و اضلال نهد مجموع خلایق بیدرنگ آهنگ ملازمت او نموده در روز اول جمعیتی فاحش دست میدهد … در عواقب امور اندیشه نمینمایند و جهت یک روزه دولت نااستوار خود را در عرصه هلاک میاندازند … و در هرچند روز حاکمی در آن دیار دم از استقلال میزده و اگر سرداران آنجا به تیغ عدر کشته گشته سر در سر فتنه و شورش نهادهاند از قومی چنان، احتراز کردن در مذهب ائمه خرد واجب است بل اوجب!»
شاه عباس به منظور اجتناب از برخورد با مردم گیلان غالبا در صدد برقرار کردن روابط مودتآمیز با سرکشان گیلان بود حتی در اوج قدرت و پیروزی نیز از این سیاست غافل نمیشد و نامههای متعددی به متنفذان فراری گیلان نوشته آنها را به صلح و سازش دعوت میکرد. در تعقیب همین سیاست به خواجه مسیح دستور داد نامهای برای خان احمد خان نوشته به عثمانی بفرستد و طی آن متذکر گردد که پادشاه را با شما سر بیعزتی و بیحرمتی نبود و اگر فرار نمیکردید کمال مروت را درباره شما مبذول میداشت. چون از مردم عثمانی نمیتوان انتظار وفاداری داشت لذا شایسته است به وطن خود مراجعت نمائید. خان احمد در پاسخ نوشت که ترجیح میدهد در ولایت عثمانی بماند. وی ضمن شماتت خواجه به خاطر خیانتی که نسبت به او مرتکب شده بود پیشبینی کرد: «عنقریب وزیر گیلانات را پالهنگ در گردن کرده کشانکشان به کوچه و محلات لاهیجان و گیلان سرگردان ساخته تا عبرت سایر نمک به حرامان شود.»
اتفاقا پیشبینی وی درست بود. بنابر یک روایت، پس از چندی خواجه مسیح به اختلاس هجده هزار تومان تفاوت تسعیر برنج لاهیجان متهم گردید و حاتم بیگ اعتماد الدوله در طاحان (فرحآباد) جریان را به اطلاع شاه رسانید و گفت خواجه مسیح هجده هزار تومان تفاوت تسعیر برنج لاهیجان را از رعایا گرفته و به حساب نیاورده است. خواجه مسیح مغضوب واقع شد و بالاخره با وضع فلاکتباری جان سپرد.
بنابر روایتی دیگر اختلاس هجده هزار تومان تسعیر برنج مربوط به میرزا محمد شفیع خراسانی ملقب به میرزای عالمیان بوده است. طبق اینروایت، که مورد تأیید عبد الفتاح فومنی است، خواجه مسیح به ازاء خدماتی که در باب تسخیر گیلان به تقدیم رسانیده بود به وزارت قم منصوب شد. مردم از ظلموستم او و فرزندانش شکایت به دربار بردند و شاه وی را عزل کرد. مقارن این ایام اردوی شاهی در تبریز بود و خواجه مسیح نیز به تبریز رفته مدتی در اردوی شاهی سرگردان شد. در آنجا بین خواجه مسیح و میرزا محمد شفیع گفتگوئی درگرفت. جریان اختلاف آنها به عرض شاه رسید. شاه عباس نسبت به خواجه مسیح خشمگین شد و دستور داد او را گرفته به میرزای عالمیان بسپارند. میرزا نیز اجازه قتل خواجه مسیح را گرفته او را روانه گیلان ساخت. وقتی خواجه به ماسوله رسید او را به زنجیر مقید کردند و از طریق فومن و رشت به لاهیجان بردند. در لاهیجان وی را که تخت و کلاه بر سر داشت و به صورتی مضحک درآمده بود در تمام محلات گردانیدند. خلق کثیری که به تماشا رفته بودند تخم مرغ و خاکروبه و سنگ و کلوخ بر سروصورت خواجه پرتاب میکردند و دشنامهای سخت نثار او مینمودند. پس از آن خواجه را مدتی در قلعه لاهیجان و قلعه آمل مازندران زندانی نمودند و آنگاه او را به قتل رسانیدند.
اما داستان اختلاس هجده هزار تومان تفاوت تسعیر برنج به روایت برخی از مورخان از جمله مؤلف کتاب زندگانی شاه عباس بدینقرار است:
میرزا محمد شفیع خراسانی به سال 1000 هجری به خدمت فرهاد خان قرامانلو، که از سرداران بزرگ شاه عباس بود، درآمد. وقتی فرهاد خان به امر شاه عباس کشته شد میرزا شفیع به خدمت پادشاه صفوی پذیرفته شد و از سوی وی به وزارت گیلان و مازندران منصوب گردید و چنان تقرب یافت که به خطاب میرزای عالمیان سرافراز شد. شاه نخست وزارت قزوین و آستارا و در سال 1015 هجری وزارت کل خراسان را نیز به او سپرد. وی در عزل و نصب تمام مأموران و مسئولان دولتی آزاد بود. در گیلان و برخی نقاط دیگر از جانب خود نوابی گذاشت و خود در خراسان مستقر شد. چون با امرای خراسان راه بدسلوکی در پیش گرفت آنان نزد شاه و حاتم بیگ اعتماد الدوله وزیر اعظم شکایت کردند. اعتماد الدوله دستور داد حسابهای او را در گیلان مورد رسیدگی قرار دهند. معلوم شد که به دستیاری نواب خود مبلغ هجده هزار تومان از تفاوت تسعیر برنج استفاده نموده و به حساب شاه منظور نکرده است. جریان به اطلاع شاه رسید. میرزا محمد شفیع به حضور شاه باریافت و نهتنها گرفتن مبلغ مزبور را انکار کرد بلکه در حین مذاکره با شاه به تندی سخن گفت. پادشاه صفوی او را از تمام مناصبی که بر عهده داشت برکنار کرد ولی به پاس خدمات گذشتهاش از مجازات وی خودداری نمود. میرزای عالمیان مدت کوتاهی پس از عزل دار فانی را وداع گفت. به دستور شاه عباس مبلغ هجده هزار تومان مابهالتفاوت تسعیر برنج بار دیگر از رعایای بیچاره گیلان گرفته شد. گفتیم که شاه عباس برای اجتناب از برخورد با گیلانیها همیشه در صدد برقرار کردن روابط حسنه با بزرگان و گردنکشان این ولایت بود. از جمله گردنکشان گیلان باید از ابو سعید و طالش کولی نام برد.
به فرمان شاه عباس برای این دو تن نامههائی نوشته شد. در این نامهها ضمن وعدهووعید، شاه آنان را به فرمانبرداری و اطاعت از حکومت مرکزی دعوت کرد و به آنان خاطرنشان ساخت که در صورت اطاعت مورد لطف خاص شاه قرار گرفته، خدمات و مسئولیتهای قابل توجهی به آنها محوّل خواهد گردید. این دو تن پس از گرفتار شدن علی خان در جنگلها مستقر شده و به قول اسکندر بیگ منشی هرروز در مکانی و هرشب در مقامی بسر میبردند.
مسلما به خاطر توجه به احساسات و عواطف بشردوستانه نبود که شاه عباس برای آنان نامه نوشته آنها را به طلب بخشش و سازش دعوت میکرد بلکه نگرانی از تلاشها و کوششهای این متواریان، شاه را به ارسال نامههای ملاطفتآمیز وادار میساخت. وقایعنگار دربار صفوی در همین زمینه مینویسد:
«مکررا از جانب نواب اعلی استمالت نامهها به ایشان ارسال یافت که هرگاه از کرده نادم بوده روی ارادت به این آستانه نهند تقصیرات ایشان به عفو و اغماض مقرون گشته مورد شفقت شاهانه خواهند شد.»
بو سعید و طالش کولی به نامههای مکرر شاه عباس ترتیب اثر نداده در انتظار فرصت نشستند. آنها در تبعیدگاههای اختیاری جنگل نیز از کوشش و فعالیت بازنمیایستادند و به اقداماتی از قبیل تخریب و ترور مخالفان خود دست میزدند چنانکه بو سعید با اجرای یک طرح جالب کیا فریدون را شخصا اعدام کرد. وی پس از دریافت یکی از نامههای شاه نزد کیا فریدون رفته اظهار داشت از آوارگی در جنگل خسته شده و از عصیان علیه شاه پشیمان گشته است. کیا فریدون خوشوقت شد و تصمیم گرفت وسائل سفر را آماده کرده خود شخصا بو سعید را به دربار قزوین ببرد و بدین وسیله موجبات خوشنودی و رضایت شاه را فراهم سازد. پس از چند روز که اطمینان کیا فریدون کاملا جلب شد بو سعید او را غافلگیر کرده به قتل رسانید و آنگاه خود در جنگل متواری گردید.
پس از سعی و تلاش بسیار مأموران و عاملان محلی بالاخره بو سعید و طالش کولی دستگیر شدند. بو سعید را، که جوانی شجاع و متهور بود، به جرم کشتن کیا فریدون به قتل رساندند. طالش کولی بخشوده شد اما چون در نهان با یاغیانی که به دست مأموران شاه عباس نیافتاده بودند ارتباط برقرار کرده بود کشته شد.
هنگامیکه خبر قتل کیا فریدون سپهسالار لاهیجان به شاه عباس رسید وی چنان خشمگین شد که رئیس جلادان خود شیخ احمد آقا، معروف به میر غضب باشی را به گیلان فرستاد. شیخ احمد آقا مردی زشتخو و خونخوار و فوق العاده بیرحم بود. وی کار قساوت و بیرحمی را بدانجا رسانیده بود که تمام مردم حتی بستگان نزدیکش از او نفرت داشتند. شیخ احمد با گروهی از جلادان کار کاشته مأموریت یافت که به گیلان عزیمت کرده با کمک و راهنمائی چند تن از حکام محلی مقصران را دستگیر سازد. اما چون پس از یک ماه جستجو و تلاش اثری از مقصران بدست نیامد شاه عباس بر مردم گیلان خشم گرفت و فرمان قتل عام صادر کرد. مؤلف کتاب «نقاوه الآثار فی ذکر الاخبار» مینویسد:
«… شیخ احمد آقا، که از امرای غضب درگاه فلک اشتباه بود مأمور شد به گیلان رفته آثار کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ به ظهور رساند و جناب مشار الیه چون به مملکت گیلان داخل شد آنچه مقتضای غضب و قهر جهانسوز شهریار فیروز بود، و شیوهای که نفس بد آموزش تقاضا مینمود، بر آن افزود و به هرموضع که آوازه سیاست او رسید، ترس و بیم به مثابهای بر زن و مرد آنجا مستولی گردید که مکنون یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری … به فعل آمد و بعضی زنان را که این حالت واقع نشد شکم ایشان شکافته بچهها را بدر آورده بر سر نیزه کرد و در بعضی قرا و مواضعی که نسبت به آن جماعت داشت در قتل و خونریزی به نوعی مبالغه نمود که در آن دیار دیار نگذاشت و مضمون بلاغت مشحون کریمه فَأَصْبَحُوا لا یُری إِلَّا مَساکِنُهُمْ بظهور رسانید … و از اشتعال نیران قهر پادشاه قضا فرمان، ساحت مملکت گیلان از وجود سرکشان بیباک و کینهجویان ناپاک و متمردان ستیزهگر و متهوران جنگآور از آب تیغ آتشبار و شعله سنانهای صاعقه کردار پاک و صافی گردید …»
مؤلف روضه الصفویه نیز به کشتن اطفال و نوزادان اشاره کرده و نوشته است که کودکان را در مهد دو پاره میکردند و شیخ احمد آقا به فرمان شاه عباس مدت یک سال در گیلان ماند و از مردم گیلان اگر احیانا کسی گزلکی یا زهگیری با خود برمیداشت به همان گزلک و زهگیر او را میکشت!
بعد از بو سعید و طالش کولی از امرا و بزرگان گیلان غیر از میر عباس سلطان کسی باقی نماند. وی نیز که خواهان مقام سپهسالاری لاهیجان بود و موجبات نگرانی دربار را فراهم میساخت در یک صحنهسازی شگفتانگیز به قتل رسید. پایان کار میر عباس سلطان را در این صحنه نمایشی جالب منشی دربار صفویه چنین نقل میکند:
«… و از امرای گیلان سوای میر عباس صاحب وجودی نماند. بعد از این قضایا از غایت بیعقلی مستدعی سپهسالاری لاهیجان و مهمات گیلان شده؛ این اراده باعث قتل او گشت. شبی از شبها که حضرت اعلی در میدان سعادتآباد قزوین به سیر و تماشای چراغان مشغول بودند ملک جهانگیر کجوری، که در آنوقت از مقربان بساط عزت بود در مجلس بدمستی آغاز نهاده شمشیر از غلاف کشیده گاهی از روی کیفیت و گاهی به ظرافت به حاضران حمله مینمود. در این اثنا خود را به میر عباس رسانیده به زخمهای متعدد او را از پای درآورد. بعد از آن خواجه سلطان محمود برادر خواجه حسام الدین وکیل خان احمد را، که در بدایت حال به استانبول رفته فتنه در گیلان انداخت به راه عدم فرستاد. همگنان حمل بر بدمستی و دیوانگی او کردند اما خردمندان خردهبین دانستند که بیاشاره ناظمان مناظم جهانداری نبود. بعد از قتل میر عباس به سایر گیلانیان بیاعتماد شده صاحب وجودی از سپاهیان گیلان نماند.»
شاه عباس پس از این وقایع چند تن از تربیت یافتگان مورد اعتماد خود را به گیلان فرستاد از جمله درویش محمد خان روملو را به سمت امیر الامرائی گیلان بیهپیش منصوب کرد.
مقارن همین ایام یعنی در جمادی الاول سال 1003 هجری قمری سلطان مراد سوم درگذشت و فرزندش سلطان محمد سوم تاج پادشاهی عثمانی را بر سر نهاد. چند ماه بعد درویش محمد خان روملو امیر الامرای لاهیجان از سوی شاه عباس مأموریت پیدا کرد که برای عرض تسلیت فقدان سلطان مراد سوم و نیز تبریک و تهنیت جلوس محمد سوم بر تخت سلطنت به استانبول عزیمت نماید.
در این تاریخ یعنی 1004 هجری هنوز خان احمد مورد حمایت دربار عثمانی بود و از بازگشت به گیلان و به دست گرفتن زمام امور این سامان کاملا مأیوس نشده بود. شاید به همین علت بود که پادشاه صفوی مخصوصا درویش محمد خان روملو حاکم لاهیجان را به رسالت انتخاب نمود. اما عزیمت درویش محمد خان به علت سفر اجباری شاه عباس به خراسان متوقف شد و به بازگشت شاه موکول گردید. هنگامیکه پادشاه صفوی از خراسان به پایتخت بازگشت به خواهش فرهاد خان برادر او ذو الفقار خان را مأمور عزیمت به دربار عثمانی نمود و بدینترتیب مأموریت درویش محمد خان روملو منتفی گردید.
ذو الفقار خان همراه سیصد تن سوار آراسته به لباسهای مجلل باشکوه فراوان وارد استانبول شد و مورد پذیرائی قرار گرفت اما اعزام سفیر ویژه از جانب شاه ایران، علیرغم شکوه و جلال فراوان موکب سفیر، سلطان جدید عثمانی را از حمایت خان احمد فرمانروای سابق گیلان بازنداشت.
شاه عباس، که با سرکوبی مخالفان و پیروزی در جنگهای مختلف تسلط و قدرت فراوانی پیدا کرده بود، طیّ نامهای به پادشاه جدید عثمانی خاطرنشان ساخت که حمایت از خان احمد و پناه دادن وی مخالف معاهدات قبلی دو دولت است و به همین جهت تقاضای استرداد آنها را نمود.
سلطان محمد سوم به تقاضای شاه عباس ترتیب اثر نداد و در پاسخ، لزوم توجه به خان احمد و صیانت وی را به پادشاه مقتدر صفوی یادآوری کرد. وی در این نامه نوشته است:
… نامه آن اعلی حضرت واصل و از مضمونش اطلاع حاصل گردید. در تضاعیف سطور آن برای تشیید مبانی صلح مقدمهای چند ذکر شده بود و از آن جمله اشارت رفته بود که امان دادن به خان احمد گیلانی و نجف قلی مخالف شروط سالفه است.
بر خاطر خطیر معلوم باشد که احمد خان گیلانی در زمان سلطان مراد خان به مملکت روم قدم نهاده و به ایشان پناه آورده و مورد عنایت قرار گرفته بود.
علاوهبر اینکه وی از نتیجه کریم اسلاف بوده، اتصال وی به عرق طاهر آل هدایت نیز مهیج رأفت شاهانه نسبت به وی شده بود. اکنون وی پیر و سرمایه وجودش از استطاعت خالی است. در بیغولهای گوشه گرفته و در مقام ناتوانی و توانی آرام یافته و به وجهی گمنام است که اخذ انتقام از وی ناروا و بلکه وی مستحق احسان است. حضرت رسالتپناهی حفظ پیران کهنسال را از تعرض اصحاب قتال وصیت فرموده بنابراین تقدیر لازم التقریر ظاهر است که صیانت احمد خان لازمه دیانت است و اظهار مرحمت بدو دلیلی باهر بر انصاف ما.»
چون طی چند سال از سوی دربار عثمانی اقدام مؤثری برای استقرار مجدد خان احمد بعمل نیامده بود وی خاک عثمانی را ترک کرده به عراق عرب رفت و ظاهرا گوشهنشینی اختیار نموده در مجاورت اعتاب مقدسه به عبادت پرداخت.
در سال 1005 هجری خان احمد دار فانی را وداع گفت و از جانب بیگلربیگی بغداد رسولی به دربار ایران آمده خبر درگذشت او را به شاه عباس
ص: 92
اعلام کرد. شاه از دریافت این خبر بسیار مسرور و شادمان شد زیرا اقامت خان احمد دشمن سرسخت او در عراق و حمایت سلاطین ترک از او همواره موجبات ناراحتی و اضطراب خاطر پادشاه صفوی را فراهم میساخت.
با وجود قدرت فوق العادهای که شاه عباس بدست آورده بود گیلانیها از کسب استقلال مأیوس نشده بودند.
قتل میر عباس و خارج شدن خان احمد از صحنه به جای آنکه موجبات ترس و وحشت و یأس گردنکشان گیلان را فراهم سازد موجب تحریک و تهییج و عصیان آنان شد. مدت زیادی از قتل میر عباس نگذشته بود که یکی از بزرگان طایفه چپک و بستگان میر عباس به نام سلطان حمزه سر به عصیان برداشت. در این موقع ملک جهانگیر حاکم کجور نیز علم مخالفت با کارگزاران شاه عباس برافراشته با گروهی از مبارزان رستمدار تا تنکابن پیش رفته بود. درویش محمد خان روملو امیر الامرای لاهیجان در رأس سپاهی روانه رستمدار شد تا شورش ملک جهانگیر را خاموش سازد. سلطان حمزه با گروهی از طرفداران خود که در لشتنشا به وی پیوسته بودند روانه لاهیجان گردید. عده قابل توجهی از اطراف و نواحی لاهیجان و آستانه اشرفیه و کماچال نیز به وی ملحق شدند. این گروه پس از ورود به شهر لاهیجان خانههای ملازمان و نزدیکان درویش محمد خان را مورد حمله قرار داده دست به غارت و تاراج اموال آنان زدند. سپس به قصد تسخیر قلعه لاهیجان به محاصره آن پرداختند. نزدیکان درویش محمد خان، که در قلعه مستقر شده بودند، قاصدی به نزد درویش محمد خان روانه کرده او را از ماجرا مستحضر ساختند. از سوی دیگر داروغه رشت و حاکم فومن پس از اطلاع از شورش سلطان حمزه همراه گروهی از سپاهیان خویش به سوی لاهیجان رهسپار شدند. در جنگی که بین دو گروه اتفاق افتاد سلطان حمزه مغلوب و کشته شد.
موقعیکه درویش محمد خان به لاهیجان رسید جنگ پایان یافته بود. جریان وقایع به دربار قزوین گزارش شد. از سوی شاه عباس دستور قتل عام مردم بیگناه لشتنشا صادر گردید زیرا شورش از آنجا آغاز شده بود! افراد طایفه روملو در لشتنشا دست به قتل و غارت زده عده زیادی از بیگناهان آنجا را به دیار عدم فرستادند.
پس از قتل عام لشتنشا واقعه مهمی در گیلان رخ نداد. شدت عمل و بیرحمی و قساوت شاه عباس و قدرت و تسلط او چنان بیمی در دلها افکنده بود که در این موقع مردم را از دست زدن به هرگونه اقدامی برحذر میداشت.
پادشاه مقتدر صفوی حتی عاملان و دستنشاندگان خود را به شدیدترین عقوبتها دچار میساخت. به عنوان مثال رفتار او با بهزاد بیک وزیر گیلان مردم این سامان را دچار شگفتی و تحیر ساخته بود چنانکه تا مدتها بعد از عقوبتهای شدیدی، که به دستور شاه عباس درباره وی اعمال شده بود سخن میگفتند.
بهزاد بیک مدت چهارده سال وزارت گیلان را بر عهده داشت. وی ابتدا در دستگاه میرزا محمد شفیع خراسانی معروف به میرزای عالمیان بود. هنگامیکه وزارت و حکومت گیلان از سوی شاه عباس به عهده میرزا شفیع گذاشته شد چون مسئولیتهای دیگری نیز به او محول شده بود تصدی برخی امور رشت و ماسوله و کوچسفهان و شفت و تولم و پشتکوه را در اختیار بهزاد بیک، که مردی لایق و شایسته بود، قرار داد. «سلوک بهزاد بیک با ساکنان الکای مذکوره مقرون به رضای خالق بیچون و خشنودی خلایق بود و در تکثیر عمارت و زراعت و آبادانی مملکت کوشیده با اهالی و اعیان به روش استحسان و با رعایا و زیردستان بر وجه برّ و امتنان سلوک مینمود.»
در همین حال تصدی امور فومن و زرمخ و تنیان و ماکلوان و نقاط اطراف از سوی میرزا شفیع به عهده اصلان بیک گذاشته شد. اما اصلان بیک برخلاف بهزاد بیک نسبت به مردم حسن سلوک نداشت و موجبات اذیت و آزار و نارضایی آنها را فراهم میساخت. به همینجهت میرزا شفیع او را معزول کرده نقاط مربوط به وی را ضمیمه وزارت الکای رشت و کوچسفهان و شفت و تولم و غیره نموده به بهزاد بیک محول کرد. چندی بعد به تقاضای مردم لاهیجان ولایت بیهپیش را نیز همچون ولایت بیهپس در اختیار وی قرار داد.
دو سال بعد ولایت گسکر و آستارا نیز ضمیمه سایر ولایات گردید و اداره امور آنها نیز به عهده بهزاد بیک واگذار گردید.
هنگامیکه میرزا محمد شفیع مورد بیمهری شاه قرار گرفت و از سمتهای خود برکنار گردیده دار فانی را بدرود گفت وزارت گیلانات و گسکر و آستارا به بهزاد بیک محول شد و وی «به الطاف بیدریغ شاهانه مخصوص و ممتاز گشته در سلک ملازمان خاصه شریفه قرار گرفت.» به این مناسبت در نقاط مختلف گیلان مخصوصا لاهیجان مراسم جشن و سرور و چراغانی برپا شد.
چندی بعد محمد رضا سارو خواجه وزیر آذربایجان، که ادعا میکرد گسکر و آستارا مربوط به حوزه آذربایجان است، به آستارا رفته داروغه و عامل آنجا را دستگیر کرد. وقتی خبر مزبور به اطلاع بهزاد بیک رسید وی عدهای را مسلح ساخته به آستارا شتافت. خواجه محمد رضا نامهای به بهزاد بیک نوشته متذکر گردید که مسلح ساختن عدهای از اشرار بدون اجازه پادشاه و لشکرکشی به آستارا جز ضرروزیان او و بدنامی مردم گیلان سودی ندارد و این موضوع پوشیده و پنهان نمانده به عرض شاه خواهد رسید. بهزاد بیک از کار خود پشیمان شده مراجعت کرد. واقعه مزبور را مرتضی قلی خان حاکم گسکر از راه عناد و دشمنی با بهزاد بیک به اطلاع شاه عباس رسانید و او را نسبت به بهزاد بیک بدبین ساخت. چون مدت یک سال و نیم از وزارت بهزاد بیک گذشته بود شاه دستور داد به حسابهای وی رسیدگی شود و خواجه فصیح لاهیجانی را که به اتهام تزویر دستگیر شده و زندانی بود مأمور رسیدگی به محاسبات نمود.
بهزاد بیک به اتفاق حسابداران خود به اردوی شاهی رفت ولی چون مراد پاشا از مملکت عثمانی به آذربایجان لشکرکشی کرده بود شاه بهزاد بیک را مرخص کرد تا به محل مأموریت خود مراجعت نماید. بهزاد بیک در مقام انتقام با تقدیم مبلغ سه هزار تومان به شاه تقاضا کرد که خواجه فصیح مفتن و مزور در اختیار او قرار گیرد و شاه عباس، که در برابر پول قدرت مقاومت نداشت، این پیشنهاد را پذیرفت و دستور داد که خواجه به بهزاد بیک سپرده شود. جریان در حرمسرا به اطلاع زینب بیگم عمه شاه که مورد توجه و احترام وی بود رسید. او برادرزاده تاجدار خود را مورد ملامت و سرزنش قرار داد و شاه ناچار به بهزاد بیک پیغام داد که ما خواجه را به تو سپردیم اگر او را به قتل رسانی نسل تو را از روی زمین برمیدارم!
پس از آنکه حمله سردار عثمانی به آذربایجان منتفی شد و وی به زادگاه خود مراجعت نمود شاه عباس به گیلان سفر کرد. هنگام ورود به گیلان فرمان داد تا جارچیان جار بزنند که هرکس از بهزاد بیک و عمال او شکوه و شکایتی دارد میتواند مراتب را به عرض شاه برساند. از ولایت بیهپس کسی زبان به شکوه و شکایت نگشود اما جمعی از دهقانان لشتنشا و لاهیجان به تحریک محمد رضا سارو خواجه و مقصود بیک ناظر و آقا ابو الفتح مستوفی خاصه، اقدام به دادخواهی کردند. شاه عباس نیز که از بهزاد بیک آزردهخاطر بود وی را از سمت خود عزل کرده یکی بار دیگر دستور داد به محاسبات وی رسیدگی شود.
پس از چند ماه شاه عباس ظاهرا برای سیروسیاحت و در باطن به منظور مجازات بهزاد بیک به کنار دریای رودسر عزیمت کرد و هنگام ورود شاه جمع کثیری از عوام و خواص گیلان در این نقطه گرد آمدند. بار دیگر جارچیان مأموریت یافتند تا کسانی را که مورد تعدی بهزاد بیک و عمال او واقع شدهاند دعوت به دادخواهی نمایند. پس از آنکه چند نفر به اراده شاه شکایت خود را مطرح کردند فرمان دستگیری بهزاد بیک و عاملان وی صادر شد. از قضا ریسمانبازی که در صحرای رودسر ریسمان بسته بود هنوز اقدام به ریسمانبازی نکرده بود. به دستور شاه بهزاد بیک را سرازیر به آن ریسمان آویختند و پس از چند ساعت او را مقید به قید و زنجیر ساخته زندانی نمودند.
شاه مجددا دستور رسیدگی به محاسبات بهزاد بیک را صادر کرد. وی مدت دو سال در زنجیر بود و به دفعات از گیلان به مازندران و از مازندران به عراق و اصفهان انتقال مییافت. او غالبا در اردوی شاهی زندانی بود ولی چیزی از ذخایر و دفاین او وصول نشد. بالاخره بر طبق تقاضای سارو خواجه شاه موافقت کرد که بهزاد بیک را از غل و زنجیر رها ساخته در اختیار او بگذارند تا از طریق مسالمت به ذخایر او دست یابد. این تدبیر نیز مؤثر واقع نشد و پس از هشت ماه، در شوال 1021 هجری بار دیگر شاه عباس بهزاد بیک و خواجه فصیح را احضار کرد تا به اتهاماتی که خواجه متوجه بهزاد بیک میسازد حضورا رسیدگی شود. اما وقتی بین آندو مباحثه شدت گرفت شاه خشمگین شده دستور داد بهزاد بیک و خواجه فصیح را از نعمت بینایی محروم سازند و زبان خواجه فصیح را نیز قطع نمایند. مؤلف تاریخ گیلان که غالبا از بهزاد بیک به نیکی یاد میکند نوشته است: «چون مشار الیه دو کس از لئامزادههای طالش و فومن را چشم کنده بود به مکافات عمل گرفتار گردیده جزای آن را به چشم خویش دید!»
منبع : گروه نرم افزاری آسمان