
«خُشَم»کهن ترین نام رودسر 3
خشمه رود ابن اسفندیار
ابن اسفندیار کاتب و مورخ قرون ششم و هفتم هجری قمری در اثر برجسته اش «تاریخ طبرستان» به واقعه حمله روسان به طبرستان و دیلمان اشاره کرده و در قسمتی از این واقعه که در حوالی سالهای ۲۹۷ و ۲۹۸ هجری قمری رخ داده، چنین نقل می کند : «تا سالی دیگر روسان به عدد انبوه بیامدند و ساری و نواحی پنجاه هزار سوخته و خلایق را اسیر برده و به تعجیل بدریا رفته و تا بحد جشم رود (چشمه رود)1 بدیلمان رسیده و بعضی بیرون رفته و بعضی بدریا بوده، گیلان بشب به کنار دریا آمدند و کشتیها سوخته و آن جماعت را که بیرون بودند کشته و دیگران که بدریا بودند، گریخته»(ابن اسفندیار، 1320، ج.1/ص. 287)
جملات ابن اسفندیار حاکی از آن است که کشتیهای روسان در سواحل دیلمان لنگر انداخته اند و تعدادی از روسان نیز خود را به ساحل رسانده اند. از این لنگرگاه با عنوان جشم رود (چشمه رود) نام برده شده و این موید آن است که لنگرگاه مورد اشاره در حوالی مصب رودخانه ای به این نام قرار داشته است.با جستجو در میان نام رودهای گیلان شرقی و مازندران غربی هیچ رودی به این نام وجود ندارد. با علم به اینکه مهم ترین نقطه بندری دیلمان در آن دوران احتمالا فرضه یا بندر هوسم بوده پس قاعدتا باید منظور از چشمه رود (جشم رود) همان مصب رودخانه شهر هوسم بوده باشد که ازدیرباز لنگرگاه کشتی ها بوده است. با مراجعه به کتاب «تاریخ الجایتو» اثر کاشانی و در ابتدای بخش گیلان از همین کتاب به نقل از اصیل الدین زوزنی چنین آمده است : «ابتدا زمین گیلان فرضه رود هوشم است از ناحیت فلام رودبار» (کاشانی، 752، ایاصوفیه استانبول، ص. 161a)،(عکس شماره پنج)جمله اخیر نشان می دهد که رودخانه شهر هوسم را «رودِ هوسم» یا همان «هوسم رود» می نامیده اند. با توجه به اینکه یکی بودن نام «خشم» و «هوسم» مورد تایید است، پس باید ابتدا نام این رودخانه «خشم رود» بوده باشد که به مرور در زبان محاوره با اضافه شدن حرف «ه معرفه» به انتهای اسم خشم بصورت «خشمه رود» نیز خوانش و نگارش می شده است. نگارش چشمه رود (جشم رود) که در چند نسخه خطی مختلف از کتاب ابن اسفندیار دیده می شود بدون شک ناشی از اشتباه کاتبین بوده که با توجه به منسوخ شدن جاینام «خشم» و جایگزینی اش با «هوشم» یا «هوسم» احتمالا به دید کاتبان واژه ای نا آشنا به نظر رسیده و به همین علت ترجیح داده اند واژه چشمه را که دارای معنایی مشخص است، جایگزین نامی چون «خشم» کنند که از دیدشان نامی گنگ و نامفهوم بوده است. برای مثال در یک نمونه نسخه خطی از کتاب ابن اسفندیار که در کتابخانه مجلس موجود است،به وضوح معلوم است که نسخه بردار ابتدا حرف «خ» را کتابت کرده بعد منصرف شده و روی نقطه ی حرف «خ»، خط کشیده و سپس آن را به صورت حرف «چ» نوشته است. (عکس شماره نه)

عکس شماره نه- ذکر نام «چشمه رود» و خط زدن نقطه ی حرف «خ» – (عکس از نسخه تهران به تاریخ کتابت ۱۲۹۴ ه.ق.2)
لذا از مطالب بالا چنین اسنتتاج می شود که «خشم رود» یا «خشمه رود» نام رودخانه شهر خشم بوده که بعدها به تبعیت از تغییر نام خشم به هوشم به «هوشم رود» معروف می شود؛ همان نامی که اصیل الدین زوزنی از آن یاد کرده است و بنا به نقل ابن اسفندیارکشتی های روسان در نزدیکی مصب این رودخانه و در فرضه خشم (هوسم) لنگر انداختند و هدف آنها حمله به این شهر بوده است و آنطور که مشخص است جنگ بین گیلکان و روسان نیز در ساحل خشم (هوسم) رخ داده است ضمن اینکه با در نظر گرفتن سال وقوع این وقایع (سالهای ۲۹۷ و ۲۹۸ هجری قمری) مبرهن است که این حمله باید مقارن با دوران حکومت ناصر کبیر در هوسم بوده باشد یعنی همان دورانی که وی خشم (هوسم) را به مرکزیت علویان زیدی برگزید و لذا ازین نظر نیز حمله روسان به شهری چون خشم (هوسم) به عنوان یک مرکز مهم منطقه ای، جهت غارت و بدست آوردن غنائم ارزنده، منطقی به نظر می رسد.
هوسان کاشانی
کاشانی در کتاب «زبده التواریخ»3 دروقایع مربوط به سال ۵۳۴ هجری قمری از مکانی به نام «هوسان» نام برده و چنین آورده است : «بیست و سوم محرم اربع {و} ثلثین {و} خمس مائه امیر ناماوربن کیکاوس به گیلان مبادرت نمود به جایی که سیاه کیله رود خوانند، و به موضعی که ازیکه گویند دزی بنیاد کرد، و رفیقان را با ذخایر آنجا نشاند. و در ربیع الاول رفیقان به «هوسان» شدند، و خانه ها بر اعداء کبس کردند4، و دویست و اند کسان را بکشتند، و جماعتی را به اسیری گرفته به الموت آوردند.» (کاشانی، 1366، ص. 185)5، (عکس شماره ده)

عکس شماره ده– ذکر جاینام «هوسان» در کتاب «زبده التواریخ»
(عکس از نسخه شماره 9067 تهران، به تاریخ کتابت ۹۸۹ هجری قمری)
واقعه مورد اشاره در بالا مربوط است به حمله شیعیان اسماعیلیه به گیلان. می دانیم که از اواخر قرن پنجم و تمام قرن ششم تا اواسط قرن هفتم، گیلان شرقی به ویژه در حوزه دلتای رودخانه پلورود و دیلمان کوهستانی، تحت فشار و ارعاب اسماعیلیان بود. (عظیمی دوبخشری, ناصر, 1395, ص. 350) اسماعیلیان، زیدیان را رقیب ایدئولوژیک خود تلقی می کردند (عظیمی دوبخشری, ناصر, 1395, ص. 345) لذا با توجه به اینکه هوسم نیز مهمترین مرکز زیدیان محسوب می شد پس طبیعی به نظر می رسید که این شهر نیز درآن دوران بطور مداوم توسط اسماعیلیه مورد هجوم واقع شود.6 از آنجایی که در گزارش کاشانی املا و لفظ جاینام «هوسان» تا حد زیادی به «هوسم» نزدیک است و از طرفی منظور از سیاه کیله رود در متن کاشانی همان سیاهکلرود7 امروزیست که فاصله اش تا رودسر (هوسم) حدودا بیست کیلومتر می باشد پس می توان اطمینان حاصل کرد که منظور کاشانی از «هوسان» همان «هوسم» می باشد لذا به باور نگارنده در گزارش اخیر کاشانی نیز ما شاهد یکی ازهمان تهاجمات اسماعیلیه به هوسم هستیم و آنطور که نقل شد ابتدا امیر ناماوربن کیکاوس در اواخر ماه محرم در حوالی «سیاهکلرود» دژی را برای اسماعیلیان ساخته و نیروهایش را در آنجا مستقر گردانیده و سپس در ماه بعد یعنی در ربیع الاولبه «هوسان» یعنی همان «هوسم»که در نزدیکی «سیاهکلرود» و دژ تازه تاسیس آنها قرار داشته حمله کرده و ضمن یورش به خانه های دشمنان(زیدیان) و نیز کشتن دویست و اندی نفر از ساکنان هوسم، تعدادی از مردم آنجا را نیز به اسارت گرفته و به الموت برده است.به نظر نگارنده حتی اگر دلایل بالا را نادرست بدانیم، با دقت در آمار دویست و اندی کشته فقط در یک حمله متوجه می شویم که نقطه مورد اشاره مکانی است که از تمرکز جمعیتی بالایی برخوردار می باشد و این آمار با ویژگی های شهری چون هوسم که در آن دوران مرکزیت داشته و طبیعی است که از بافت جمعیتی متراکم تری به نسبت آبادی های مجاورش برخوردار بوده مطابقت دارد ضمن اینکه به دلیل مرکزیت مذهبی هوسم، اسناد متعددی دال بر مهاجرت تعداد زیادی از علویان در قرون سوم تا ششم هجری قمری به این شهر احتمالا با انگیزه تحصیل در مدارس مذهبی زیدیه موجود است8 و همچنین به دلیل شرایط بندرگاهی بودن آن نیز می توان حدس زد که محل تجارت و داد و ستد بوده و طبیعتا باید مهاجرانی از قشر بازرگانان و تجار نیز به این شهر مهاجرت کرده باشند.
به هر روی اگرچه مقدسی آن را شهری کوچک توصیف می کند اما بدیهی است که همین نطقه کوچک احتمالا دارای جمعیت زیادی بوده است و لذا به باور نگارنده «هوسان» گزارش شده توسط کاشانی هم از منظر نزدیکی اش به سیاه کیله رود و هم از نظر آمار تعداد کشته شدگان که نشان از تراکم جمعیتی بالای این نقطه دارد، با ویژگی های شهری چون هوسم مطابق است.نگارنده معتقد است نام «هوسان»هرگز به جای «هوسم» مرسوم نبوده و وجود چنین اسمی در متن اخیر احتمالا ناشی از خطای کاتبانی است که بعدها از روی کتاب کاشانی نسخه برداری کرده اند. در بخش بعد درباره چرایی این ادعا صحبت خواهد شد.
هوسم اصطخری
در مطالب پیشین به اصطخری جغرافی دان قرن چهارم هجری قمری اشاره شد که در دو نقشه گیل و دیلم خود از «هوسم» به عنوان تنها شهر گیل و دیلم نام برده است. وی این دو نقشه را در دو کتاب متفاوت با عناوین «الاقالیم»و«مسالک الممالک» ترسیم کرده است. هر دو کتاب فوق که دراوایل قرن چهارم هجری قمری تالیف شده اند، قدیمی ترین منابعی هستند که در آنها از جاینام «هوسم» نام برده شده است.9 با نگاهی به دو نقشه اخیر متوجه می شویم که موقعیت شهر هوسم در نقشه به جای شرق سپیدرود در غرب آن ترسیم شده ضمن اینکه در نقشه کتاب «الاقالیم» جایگاه هوسم در کنار ساحل دریا در غرب گیلان و در نقشه کتاب «مسالک الممالک» نیز این جایگاه دور از ساحل و در میان جلگه غرب گیلان ترسیم شده است. (نقشه شماره یک و نقشه شماره دو10)
خطای اصطخری در مورد این جایگذاری ها آشکار است که البته با توجه به توضیحات زیر می توان علت کار استخری را چنین توجیه کرد:
۱. تا قبل از انتشار کتابهای جغرافیایی «حدود العالم» و «احسن التقاسیم» که به ترتیب در سالهای ۳۷۲ و ۳۷۵ هجری قمری، هیچ جغرافی دانی از موقعیت دقیق آبادی ها و شهرهای گیل و دیلم آماری ارائه نکرده بود. در این خصوص ناصر عظیمی سرزمین گیل و دیلم را به تاریک خانه ای تشبیه کرده که اگرچه نام گیل و دیلم به فراوانی در منابع برده می شد اما از درون این ناحیه اطلاع چندانی در دست نبود.11 (عظیمی دوبخشری، 1395، ص. 264) ضمن اینکه پیداست در آن زمان هنوز در نواحی گیلان و دیلم، مراکز شهری مهم و قدرت سیاسی خراج ده به قدرتهای فلات مرکزی، از نظم و نسق دقیقی برخوردار نبوده است. (عظیمی دوبخشری، 1395، ص. 247) هر چند می دانیم در آن زمان دست کم هوسم مرکز مهمی برای انتشار عقاید زیدیه محسوب می شد و شهری قابل ذکر در نقشه ها بود. (عظیمی دوبخشری، 1395، ص. 247) به هرروی جغرافی دانان عموما وقتی به محدوده گیلان امروزی می رسیدند برای ثبت آن نقاط در نقشه خود جایی را ذکر نمی کردند. و تنها مجبور بودند اگر لازم باشد کلمه گیل یا گیلان (جیلان) و یا دیلم و البته در برخی مواقع نقطه شهری هوسم را بنویسند. بنابراین حتی تا قرن چهارم تنها نقطه جمعیتی که در نقشه جغرافی نویسان عرب و ایرانی منعکس شده، همین هوسم است (عظیمی، 1395، ص. 304) که آن هم فقط اصطخری است که در میان جغرافی دانان قرن چهارم به هوسم اشاره کرده و برای مثال در نوشته ها و نقشه های ابوزید بلخی که پیش از اصطخری تهیه شده و یا در تالیفات و نقشه های ابن حوقل12 که بعد از کتابهای اصطخری منتشر شده نیز اثری ازین نام به چشم نمی خورد و البته ابودُلَف نیز که هم عصر آنان بوده از خشم نام برده و آنطور که بیان شد آن را از توابع طبرستان دانسته و همانطور که قبلا هم اشاره شد در کتاب مقدسی نیز نقشه ای از گیل و دیلم بدست آمده که بر مبنای الگوی جغرافی دانی چون بلخی، در آن هم از خشم یا هوسم خبری نیست.

نقشه شماره یک –ذکر نام هوسم و جانشانی آن که با فلش نشان داده شده است.
(عکس از نسخه شماره 3515 تهران به تاریخ کتابت۷۲۶هجری قمری)
نقشه شماره دو– ذکر نام هوسم و موقان و سالوس که جانشانی آنها با فلش نشان داده شده است.
(عکس از کتاب الاقالیم چاپ اِرفورت توسط دکتر یوهان هاینریش مولر)
۲. جانشانی هوسم توسط اصطخری در غرب گیلان و همچنین قرار دادن آن در دوجای متفاوت یکی کنار ساحل و دیگری دور از ساحل نشان ازین دارد که اطلاعات وی از هوسم تنها از روی شنیده ها می باشد و وی اطلاع دقیقی از موقعیت مکانی آن ندارد دقیقا مشابه ابودُلف که اشتباه وی نیز از همین امر ناشی می شد ضمن اینکه در نقشه های اصطخری به غیر از خطای هوسم، اشکالات دیگری نیز به چشم می خورد از جمله جانشانی موقان (مغان) در شرق گیلان و یا قرار دادن سالوس (چالوس) در جلگه و به دور از ساحل دریای کاسپین در نقشه کتاب «الاقالیم» (نقشه شماره دو) که همه این موارد موید خطای اصطخری و عدم تسلط وی به موقعیت های مکانی
واقع در سرزمین گیل و دیلم است همچنین محمد بن محمود بن احمد طوسی در کتاب «عجایب المخلوقات» تالیف قرن ششم احتمالا به تقلید از نقشه کتاب «الاقالیم» اصطخری نقشه ای از گیلان دارد که در آن نیز هوسم در غرب سفیدرود و در کنار ساحل دریا ترسیم شده است. (نقشه شماره سه)،(طوسی، 1382، ص. 247)

نقشه شماره سه- ذکر نام هوسم و جانشانی آن که با فلش نشان داده شده است.
(عکس از کتاب عجایب المخلوقات چاپ تهران به اهتمام منوچهر ستوده )
و به این ترتیب می توان هویت هوسم غرب گیلانی که درنقشه های اصطخری و نیز در نقشه طوسی موجود است را با «خشم ابودُلَف»،«خشم مقدسی»، «خوسم بیرونی»، «هوشم زوزنی» و هوسم شرق گیلان یکی دانست.
از خشم و خوشم به هوسَم
در متون بالا و با ذکر مدارک و دلایل مستدل مشخص شد که اسمهای«خشم»، «خوسم»، «هوشم» و «هوسم» همگی اشاره به یک نقطه واحد جغرافیایی دارند لذا کاملا مشهود است که تمام جاینام های مورد اشاره باید از یک جاینام اولیه گرفته شده باشند که به مرور در طول زمان از نظر خوانش و نگارش دچار تغییر شده و به فرم نهایی تبدیل شده است. نگارنده معتقد است جاینام اولیه باید همان «خشم» بوده باشد که واژه ای سه حرفیست و از آنجایی که جاینام های «خوسم» و «حوسم» و «هوسم» چهار حرفی می باشند و هر سه در دومین حرف یعنی «و» وجه اشتراک دارند پس با توجه به هم ریشه بودن نام «خشم» باسه نام اخیر می توان عدم وجود حرف «و» در واژه «خشم» را به این دلیل تلقی کرد که ابتدا حرف «خ» در «خشم» دارای اعراب ضمه بوده است و به مرور فرم نگارش«خ مضموم» یعنی «خُ» (Kho) در آن منسوخ شده و به فرم نگارش جدیدش یعنی «خو» تبدیل شده است و این چنین بعد از جایگزینی «خُشم» به جای «خوشم»،در ادامه با تبدیل حرف «خ» به حرف «ح» و جایگزینی حرف «ح» به جای حرف «ه» به علت خوانش یکسان حروف «ح» و «ه» و نیز تبدیل حرف «ش» به حرف «س» با پشت سر گذاشتن یک سیر تکاملی تدریجی آنطور که اثراتش در متون قدیمی به چشم می خورد از «خشم» و «حشم» و «خسم» در نسخه های استانبول و برلین کتاب مقدسی13 و «خوسم» و «حوسم» در نسخه های هفتگانه کتاب ابوریحان بیرونی گرفته تا «هوشم» در نسخ چندگانه کتب کاشانی و طوسی و منتجب الدین در نهایت به جاینام «هوسم» تغییر شکل داده است.در این خصوص مادلونگ نیز معتقد است که : «هوسم نام عربی قدیمی شهر امروزی رودسر در شرق گیلان واقع در ساحل دریای کاسپین است. این نام، عربی شده ی نامی محلی است که به نظر می رسد «خُشَم» (Khosham) یا «خَوشَم» (Khōsham) بوده باشد.این نام توسط مقدسی و احتمالا ابودُلَف بن مُهَلهِل بصورت «خشم» و توسط بیرونی بصورت «خوسم» و توسط اصیل الدین زوزنی بصورت «هوشم» ذکر شده است.(مادلونگ، 2004، ص. 363)
درباره جاینام «هوسان» که با «هوسم» یکی دانسته شد ذکر این نکته ضروریست که اگرچه در نام اخیر و در ترکیب سه حرف اول آن یعنی «هوس» به متابعت ازهمان الگوی سیر تکاملی «خشم» به «هوسم»، جایگزینی حروف مشابه «خ» و «ح» و «ه» و «س» و «ش» رخ داده است اما در ترکیب دو حرف آخر یعنی «ان»، وجود دو حرف الف و نون در انتهای این واژه و جایگزینی آنها به جای حرف «م» کاملا غیر عادی به نظر می رسد؛ چرا که وجود حرف «م» در انتهای نامهای «خشم»، «خوسم»، «هوشم» و «هوسم»بارها و بارها در منابع مختلف تکرار شده است بدین ترتیب از همینجاست که باید از اساس به وجود ترکیبی چون «هوسان» به عنوان اسمی که زمانی به جای هوسم مرسوم بوده، شک کرد و آن را فاقد اصالت دانست و همانطور که در بالا نیز اشاره شد وجود چنین اسمی در متن کاشانی احتمالا ناشی از خطای کاتبانی بوده که بعدها از روی کتاب وی نسخه برداری کرده اند و احتمالا چون به نام شهرها و آبادی های منطقه آشنایی کاملی نداشته اند بدین جهت در نگارش اسم اخیر دچار اشتباه شده اند.
درباره تلفظ جاینام های «خُشَم»، «خوسَم»، «هوشَم» و «هوسَم»
شیخ الشَرَف العَبیدلی عالم قرون چهارم و پنجم هجری قمری در کتابش با عنوان «تهذیب الانساب و نهایت الاعقاب»14 ضمن اشاره به نام هوسم، اعراب گذاری آن را بصورت «هَوسَم» به فتح اول و به سکون دوم و به فتح سوم مشخص کرده است.(عبیدلی، قرن دهم ه.ق.،لِیدن،ص. 105)،(عکس شماره یازده)
عَبیدلی تلفظ هوسم را بصورت «Hawsam/hausæm» بیان کرده است.

عکس شماره یازده- ذکر نام هَوسَم و اعراب گذاری آن در کتاب «تهذیب الانساب و نهایت الاعقاب»
(عکس از نسخه شماره OR 686 لیدن، تاریخ کتابت قرن دهم هجری قمری)
یاقوت حَمَوی جغرافی دان و لغت شناس معروف قرون شش و هفت هجری قمری نیز در کتابش «مُعجَم البُلدان»15 از هوسم نام برده و ضمن بیان وصف کوتاهی از آن، اعراب گذاری هوسم را نیز مشخص نموده است : «هَوسَم : بالفتح ثم السکون، والسین مهمله : من نواحی بلاد الجیل خلف طبرستان و الدیلم.»(حموی، 1977، ج. 5/ ص. 420)بر طبق متن بالا یاقوت «هَوسَم» را به فتح اول و به سکون دوم و به فتح سوم اعراب گذاری می کند و تاکید بر بی نقطه بودن حرف سین (السین مُهمَله)16 می نماید و در ادامه می افزاید که : «هَوسَم از نواحی سرزمین گیلان در آنسوی طبرستان و دیلم»17
برداشت نگارنده از نقل قول یاقوت بطور کلی در موارد زیر خلاصه می شود:
١. یاقوت در اعراب گذاری واژه «هَوسَم»، حرف «ه» را بصورت «ه مفتوح» و نیز حرف «س» را بصورت «سین مفتوح» مشخص نموده است. وی تلفظ «هوسم» را بصورت «Hawsam/hausæm» بیان کرده است که مشابه تلفظ عَبیدلی می باشد.
۲.تاکید یاقوت بر بی نقطه بودن حرف «س» در واژه «هَوسَم» نشان می دهد که وی از وجود نام «هوشم» در منابع بی خبر بوده است چنانچه قبلا نیز گفته شد منتجب الدین در قرن ششم و کاشانی به نقل از اصیل الدین محمد زوزنی و نیز طوسی در قرن هفتم از رسم الخط «هوشم» در کتابهایشان استفاده کرده بودند.
درمتون بالا و در بخش معرفی جاینام «هوشم» اشاره شد که خواجه نصیرالدین طوسی سومین حرف از واژه «هوشَم» یعنی حرف شین را به صورت «شین مفتوح» اعراب گذاری نموده است از طرفی عَبیدلی و یاقوت نیز هماطور که نقل شد تلفظ «هَوسَم» را بصورت «Hawsam/hausæm»تعیین کرده اند و سومین حرف از واژه «هَوسَم» یعنی حرف سین را به صورت «سین مفتوح» اعراب گذاری نموده اند؛با توجه به اینکه در مطالب پیشین صریحا مشخص نمودیم که چهار جاینام «خشم»، «خوسم»، «هوشم» و «هوسم»همگی یکی هستند پس می توان مطمئن بود که اعراب حرف «س» در واژه «خوسم» واعراب حرف «ش» در واژه «خشم» نیزاز همان الگوی مشابه در «هوشَم» و «هَوسَم» یعنی اعراب فتحه تبعیت می نماید؛ با توجه به اینکه پیش تر در واژه «خُشم» اعراب حرف اول آن رانیز بصورت «خ مضموم» تعیین نموده بودیم بنابراین از اینجا تلفظ جاینام «خُشَم» به صورت «Khosham/xuşæm» تعیین می گردد.
شایان ذکر است گای لسترنج (Guy le Strange)که در کتاب «سرزمینهای خلافت شرقی» از «خشم» نام برده و نگارش این جاینام را به صورت «Khashm» ذکر کرده است.(لسترنج، 1905، ص. 172 و 174)این نوع نگارش نشانگر آن است که لسترنج تلفظ این کلمه را بصورت «xæşm» در نظر گرفته است. معیار این خوانش اشتباه، نسخه شماره 6034 برلین است که در آنجا یک خط خوردگی در سمت راست واژه «خشم» دیده می شود که همین باعث شده تا لسترنج اشتباها آن را به عنوان اعراب فتحه برای حرف «خ»در نظر بگیرد. (عکس شماره دوازده) با مراجعه به اعراب واژه «تَارم» که در ماقبل واژه «خشم» نوشته شده متوجه می شویم که سایز اعراب فتحه ای که بر بالای حرف «ت» گذاشته شده کوچکتر است (عکس شماره دوازده) مضاف بر اینکه این الگوی نوشتاری برای اعراب فتحه، در تمام صفحات این نسخه نیز به همین فرم و اندازه دیده می شود ضمن اینکه واژه «خشم» در این نسخه حداقل دو بار دیگر نیز تکرار شده و در آن موارد اثری از اعراب فتحه نیست و همچنین با مراجعه به نسخه شماره 6033 برلین که به باور پروفسور شپرنگر رونوشتی شتابزده از نسخه 6034 است، هیچ اثری از اعراب فتحه بر روی واژگان «خشم» در این نسخه نیز دیده نمی شود؛ لذا با توجه به شواهد فوق مبرهن است که مورد مذکور تنها یک خط خوردگی ساده است که به اشتباه توسط کاتب ایجاد شده است.

عکس شماره دوازده – (عکس از نسخه شماره 6034 برلین)
به نظر نگارنده در بطن واژه «خُشَم»کلمه «خُش» نهفته است. دهخدا در لغت نامه اش معتقد است که «خُش» نوعی کتابت برای کلمه «خوش» می باشد.پس با همین قیاس می توان نگارش واژه «خُشَم» را نیز به صورت «خوشَم» کتابت کرد. ضمن اینکه واژگان «خُش» و «خوش» با وجود نگارش متفاوتشان دارای خوانشی یکسان بصورت «Khosh/xuş»می باشند پس به همین نسبت می توان خوانشی یکسان را برای واژگان «خشم» و «خوشم» با وجود املای متفاوتشان قائل شد؛ لذا احتمالا وجود همین شباهتهای موجود بین دو جاینام اخیر بوده که موجب شده تا نویسندگان و نسخه برداران از هر دونام در منابع خود بهره گیرند که به مرور زمان، نگارش سه حرفی«خُشَم» منسوخ گشته و نگارش چهار حرفی «خوشم»به عنوان فرم غالب پا برجا مانده است که البته همان نیز از دگرگونی های زمانه در امان نبوده و به «خوسم» و «حوسم» و در پایان به فرم نهایی «هوسم» تغییر شکل یافته است.
حسن عمید کلمه «خوش» را واژه ای پهلوی دانسته که بصورت [خوَش] «Khvash/xvæşتلفظ می شده است. (عمید، 1367، ص. 615)دهخدا همچنین تلفظ کلمه «خوش» را به دو صورت [خُش] «Khosh/xuş» و [خوَش] «Khvash/xvæş» بیان می کند؛ بنابراین به همین نسبت می توان کلمه ای چون «خوشم» را نیز به هر دو صورت «Khosham/xuşæm» و «Khvasham/xvæşæm»تلفظ کرد و به همین روال تلفظ واژه«خوسم»به دو صورت «Khosam/xusæm» و «Khvasam/xvæsæm»ونیزتلفظ واژه «هوشم» به دو فرم«Hosham/huşæm» و «Hvasham/hvæşæm»و تلفظ واژه نهایی «هوسم» نیز به دو صورت «Hosam/husæm» و «Hvasam/hvæsæm» می باشد.
شایان ذکر است تلفظ «هوشَم» بصورت «Hosham/huşæm» همان است که طوسی در نسخه پاریس زیج ایلخانی بیان کرده ولی تلفظ «هَوسَم» بصورت «Hawsam/hausæm» که عَبیدلی و یاقوت به آن اشاره داشته اند با تلفظ پیشنهادی ما در بالا کمی متفاوت است. علت این تفاوت در بخش بعد توضیح داده خواهد شد.
رد ادعای معرب دانستن جاینام هوسم
در مطالب پیشین به اصطخری جغرافی دان قرن چهارم هجری قمری اشاره شد که در دو نقشه گیل و دیلم خود از «هوسم» به عنوان تنها شهر گیل و دیلم نام برده است.این دو نقشه مربوط به اوایل قرن چهارم هجری قمری،قدیمی ترین منابعی هستند که در آنها از جاینام «هوسم» نام برده شده است.بعد از کتب اصطخری، تعدد سکه های ضرب شده با نام «هوسم» در قرن چهارم که قدیمی ترینش بر می گردد به سال ۳۳۵ هجری قمری و بعد از آنها نیز منابعی چون کتاب «التاجی» از الصابی و نیز کتاب «تتمه المصابیح» ازعلی بن بلالآملی، همانطور که قبلا شرحشان در پاورقی ها آمد از جمله قدیمی ترینمنابع تاریخی قرن چهارم هجری قمری می باشند که باز هم در آنها نام «هوسم» تکرار شده است. در ادامه از قرن چهارم تا حدود پانصد سال بعد از آن یعنی قرن نهم نیز اثرات جاینام مورد اشاره با نگارش اخیر بارها و بارها در منابع گوناگون دیده شده است. همزمان با نام مذکور،نامهای اولیه و اصیل ترچون «خشم» و «خوسم» و «حوسم» و «هوشم» –که هوسم از دل آنها پدیدار شده–نیز در منابع مختلف البته بطور محدودتری به چشم می خورند. تکرار زیاد جاینام تغییر شکل یافته یعنی «هوسم» بطور همزمان در کنار تکرار محدود جاینام های اصیل در یک سیر زمانی مشخص، احتمالا دلیلی است که پژوهشگرانی چون رابینو و مادلونگ و غیره را به این نتیجه رسانده که نام «هوسم» باید نامی معرب شده باشد که به علت وجود حاکمان زیدی عرب زبان در منطقهو بر اساس معیار تلفظ آنان به مرور دچار تغییر در خوانش و نگارش شده و به یک نام رسمی بدل گشته و در مراجع رسمی بکار رفته است و همزمان در کنار این نام رسمی ، نام های اصیل اولیه نیز در میان مردم کوچه وبازار رواج داشته است.
در این خصوص رابینو معتقد است اعراب نام قدیمی را به هوسم تغییر دادند.18 (رابینو، 1391، ص. 391)
و همچنین مادلونگ اظهار داشته است که : «هوسم …، عربی شده ی نامی محلی است که به نظر می رسد «خُشَم» (Khosham) یا «خَوشَم» (Khōsham) بوده باشد.» وی در ادامه می افزاید : «تبدیل «خ» اولیه به «ح» در عربی باتلفظ «hæ»/«حَ» عربی که توسط گیلکها بصورت «xæ»/«خَ» تلفظ می شود، مطابقت دارد.» (مادلونگ، 2004، ص. 363)با علم به اینکه در نام اولیه یعنی «خشم» یا «خوشم»، حروف «خ» و «ش» تغییر یافته و به «ح» و «س» بدل گشته اند، این سوال مطرح می شود که وقتی این حروف در الفبای عربی وجود دارند دیگر چه لزومی دارد که عرب زبانان بخواهند در آن تغییر ایجاد کنند؟! این جریان بارها در خصوص حروفی چون «پ»، «چ»، «گ» و «ژ» که در عربی موجود نیستند، رخ داده و عربها آن را بر اساس حروف و تلفظ خودشان تغییر داده اند اما درباره مورد اخیر وقتی حرفی چون «خ» در میان عرب زبانان مرسوم است دیگر چه دلیلی دارد که به قول مادلونگ «خ» گیلکها بصورت «ح» توسط اعراب تلفظ شود. آیا عربها در زبان خودشان و به هنگام تلفظ کلمات عربی چون خادم، خیال، خاضع، خاص، خلوص و غیره، هرگز حرف «خ» را جایگزین حرف «ح» می نمایند که انتظار داشته باشیم این جریان درباره کلماتی چون «خشم» و «خوشم» نیز رخ بدهد. با یک چنین استدلالی نگارنده معتقد است که دگرگونی مورد اشاره چندان معقول به نظر نمی رسد؛لذا به باور نگارنده نظریه معرب بودن نام «هوسم» نادرست است.نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره شود این است که در زبان عربی نیز واژه ای با عنوان «خوش» موجود است که دهخدا به نقل از واژه نامه های «منتهی الارب» و «تاج العروس»، آن را اسمی عربی می داند که به معنای تهیگاه یا خاصره است و تلفظش را نیز بصورت [خَوش] «Khawş/xauş» بیان می کندو از اینجاست که معلوم می شود احتمالا اعراب با توجه به تلفظ خودشان، جاینام «خشم» یا «خوشم» را به فرم [خَوشَم] «Khawşam/xauşæm» تلفظ نموده اند که به همین نسبت به مرور خوانش آن به صورت [هَوسَم] «Hawsam/hausæm»تغییر کرده است یعنی به همان خوانشی که عَبیدلی و یاقوت نیز به آن اشاره داشته اند؛لذا به باور نگارنده این تنهاتلفظ جاینام های«خوشم» و «هوسم» بوده است کهمطابق تلفظ اعراب تغییر یافتهو دگرگونی آن از نظر تغییر حروف و نگارش، موضوعی است که مستقل از این جریان بوده و در ادامه درباره آن صحبت خواهد شد.
اما واقعا چه اتفاقی افتاده است که نام دگرگون شده «هوسم» با وجود اینکه دست کم از قرن چهارم هجری قمری در منابع مختلف دیده می شود اما همزمان در کنارش شاهد وجود نامهایی چون «هوشم» حتی در منابع قرن هفتم نیز هستیم؟
نگارنده معتقد است عامل اصلی این دوگانگی،کاتبان و نسخه برداران بوده اند که با پیروی از الگوهای رایج کتابت در آن دوران -از جمله حذف نقطه در کلمات جهت جلوگیری از اتلاف وقت-موجبات تغییر نگارش جاینام اولیه را فراهم کرده اند. مثال بارز این ادعا نسخه های خطی کتاب مقدسی است که سه فرم متفاوت از نگارش بصورت «خشم»، «خسم» و «حشم» را آورده (عکسهای شماره سیزده) و نیز نسخه های خطی کتاب ابوریحان بیرونی که در آنها نام «خوشم» به فرم تک نقطه «خوسم» یا بی نقطه «حوسم» ذکر شده است.(عکسهای شماره دو و سه و چهار) این در حالیست که وقتی در دنیای کتابت، احتمالا ظرف مدت کوتاهی نگارش جدید بر نگارش قدیم غالب شده است اما عملا در دنیای حقیقی، مردم کوچه و بازار بی خبر از همه جا همچنان در حال تلفظ فرم اولیه در محاوره های روزمره شان بوده اند و این چنین است که وقتی نویسنده گمنام حدود العالم در سال ۳۷۲ هجری قمری در کتابش از «هوسم» نام می برد آنگاه تنها سه سال بعد از وی، این مقدسی است که در «احسن التقاسیم» همچنان به نام اولیه و با اصالت «خُشَم» اشاره دارد.


عکسهای شماره سیزده-ذکر نامهای «خسم» و «خشم» و «حشم» در نسخه های مختلف کتاب «احسن التقاسیم»
(عکسها از نسخه شماره 2971 استانبول19 و نسخه های شماره 6034 برلین20)
لذا باید نقش کاتبان در این رخداد را عاملی تعیین کننده دانست و این چنین است که می توان ادعا کرد که همزمان در کنار نام رسمی «هوسم»، نام های اصیل اولیه نیز در میان مردم کوچه وبازار رواج داشته است و همین امر موجب شد تا سیاحان و جغرافی دانانی چون مقدسی که کتابهایشان را بر اساس تجربه سفرهایشان و به واسطه حضورشان در مناطق مختلف می نوشته اند، به جاینام های اصیلی چون «خُشَم» که در میان مردم رایج بوده دسترسی یافته و آن را در تالیفاتشان انعکاس دهند و در عین حال کاتبان و دیوانسالارانی هم بوده اند که تنها با بررسی نوشته های موجود در کتب داخل کتابخانه ها، کتاب می نوشته اند و به دلیل عدم آگاهی از نامهای اصیل، نامهای حکومتی و رسمی را برمی گزیدند و البته گروه دیگری هم داشته ایم که با وجود آگاهی از موضوع اخیر، صرفا بر اساس مد زمانه و به جهت تقلید از متون عربی، زیاده از حد واژگان و اسم های عربی را استعمال می کرده اند21 هرچند همیشه در مقابلشان عالمان و کاتبان و ادبا و مورخینی اعم از حکومتی و غیر حکومتی نیز بوده اند که ضمن رعایت اعتدال، ترجیح می دادند که واژگان و اسمهای پارسی را بکار برند که امثال دانشمندانی چون خواجه نصیرالدین طوسی22 و همچنین مورخینی چون اصیل الدین زوزنی از این دسته اند و برای مثال کاربرد نامی با اصالت چون «هوشم» در تالیفاتشان، آن هم بعد از گذشت حداقل سیصد سال از رسمیت یافتن نام «هوسم»، موید همین امر می باشد. به هر روی نگارنده ضمن رد معرب بودن جاینام «هوسم»،به نقش تاثیرگذار کاتبان در شکل گیری نگارش آن به «هوسم» در کوتاه مدت معتقد است ضمن اینکهباور دارد که نامیاصیل چون «خشم» که مقدسی در قرن چهارم از آن نام برده و مطمئنا در میان عموم نیز مرسوم بوده، به مرور و بر اثر تبدیل حرف «خ» به حرف «ح» و در نهایتبه حرف «ه» در واقع در طی روندی کاملا طبیعی که در فارسی رایج استبه نام «هوشم» یعنی به همان فرم نگارشی که خواجه نصیرالدین طوسی و اصیل الدین زوزنی در قرن هفتم به آن اشاره کرده اند، تبدیل شده است و لذا به همین دلیل است که در منابع گوناگون ما همزمان شاهد وجود نامهای مختلفی چون خشم، خوسم، حوسم، هوشم و هوسم هستیم.در قرن هشتم نیز همانطور که در پاورقی شماره یک نقل شد، با تغییر نام هوشم یا هوسم به رودسر -که همچنان علتش نامعلوم است- این نام به مرور به فراموشی سپرده شد و دست کم پس از آن نیز مورخانی چون ظهیر الدین مرعشی صرفا به جهت یادآوری وقایع تاریخی به آن در کتابهایشان اشاره کردند.
وجه تسمیه خُشَم یا خوشَم
جاینام «خُشَم» یا «خَوشَم» نامی قدیمی است که به نظر نگارنده می توان آن را از جمله واژگانی دانست که در زبان پهلوی ساسانی رایج بوده و به مرورمنسوخ شده است . نگارنده ضمن کاوش در منابع قدیمی موفق شد در چهار نقطه در شمال کشور ردی از این نام بیاید. اولین نقطه خشم شرق گیلان است و دومین نقطه خشم غرب گیلان که در متون بالا به آنها اشاره شد. سومین نقطه جایی است در تالش به نام «خشمانادان» که مرعشی از آن نام برده 23 که امروزه وجود ندارد و به نظر نگارنده ترکیب سه حرف اول نام اخیر می تواند با نام «خشم» مرتبط باشد و نقطه چهارم جایی است در منطقه لفور مازندران به نام «خشمه نشین» که ابن اسفندیار به آن اشاره کرده است24 و آنطور که مشخص است دیگر اثری ازش باقی نمانده است.در این جاینام نیز جزء اول یعنی «خشمه» یادآور «خشمه رود» است که در مطالب پیشین به آن اشاره شد. .درمیان نقشه های امروزی نیز مکانی واقع در شهر کلار آباد مازندران به نام «خوشامیان»25 به چشم می خورد که در گذشته روستا بوده و امروزه جزو محلههای کلار آباد است که شاید بتوان ترکیب جزء اول آن یعنی «خوشام»را از نظر شباهت در خوانش و نگارش بسیار به نام «خوشم» نزدیک دانست.آنطور که پیش تر نیزدر بخش تلفظ جاینام «خشم» اشاره کردیم، به نظر نگارنده در بطن واژگان «خُشَم» و «خوشَم» کلمه «خُش» یا همان «خوش» نهفته است. با فرض اخیر می توان گفت که این واژه از دو جزء «خُش + پسوند اَم» یا همان «خوش+ پسوند اَم» تشکیل شده است.معنای واژه «خُش» یا همان «خوش» در لغت نامه های دهخدا و عمید و معین چنین است : خوب، نیک، نیکو، مطبوع، دلپسند، دلنشین، پسندیده، خرم، زیبا، سرسبز و … و عمید نیز آن را واژه ای پهلوی دانسته است.(عمید، 1367، ص. 615)اگر پسوند «اَم» را پسوند مکان ساز در نظر بگیریم آنگاه با توجه به معانی «خُش» یا «خوش» می توان به معنای نهفته در واژگان «خُشَم» و «خوشَم» پی برد اما نیک می دانیم که در فارسی پسوند مکان سازی با عنوان «اَم» وجود ندارد.
لذا پیشنهاد نگارنده این است که احتمالا باید واژگان «خُشَم» و «خوشَم» از دو جزء «خُش + شَم» یا همان «خوش + شَم» تشکیل شده باشند. واژه فارسی «شَم» در لغتنامه دهخدا و به نقل از ناظم الاطباء به معنی «کاروانسرا» یا «خانه ای که در آن از مسافران پذیرایی می کنند» می باشد. با توجه به معنای کلمه «شَم» می توان آن را معادل یک پسوند مکان در نظر گرفت و در یک مفهوم کلی آن را اقامتگاه، منزلگاه، سکونتگاه، سرا یا همان جایگاه معنا کرد و این چنین است که می توانمعنا و مفهوم واژگان «خُشَم» و «خوشَم» را «جایگاه خوش یا جایگاه نیکو» دانست.به همین ترتیب احتمالا بتوان جاینامی چون «خشمه نشین»را که توسط ابن اسفندیارذکر شده،«ساکن جاییکه خوش و نیکو است» یا «نشیمنگاهی که در جایی خوب و دلنشین واقع است»معنی کرد.
شایان ذکر است با توجه به ترکیب پیشنهاد شده به فرم «خُش + شَم» قاعدتا باید به دلیل قرار گرفتن دو حرف «ش» در کنار هم، خوانش حرف «ش» بصورت مشدد بوده باشد که احتمالا به مرور زمان و به جهت سهولت در تلفظ، دچار دگرگونی شده و خوانش مشدد حرف «ش»منسوخ شده است. به نقل از عمید«خُش» یا همان «خوش» را واژگانی پهلوی دانستیم لذا «خُشَم» و«خَوشَم» نیز نامهایی پهلوی و باستانی اند و این موید آن است کهقدمت شهر رودسر با وجود داشتن چنین نامی قدیمی، احتمالا بایدبه دوران ساسانیان برگردد. در پایان اینکه چرا باید شهری چون«خُشَم» را «جایگاه نیکو» بنامند می توان چنین توجیه کرد:«بی تردید موقعیت جغرافیایی هر منطقه ای در پیدایش و رشد و توسعه شهری در آن منطقه تأثیر بنیادی و تعیین کننده دارد. با در نظر گرفتن این اصل به راحتی می توان در منطقه گیلان به موقعیت برتر ناحیه شرقی این استان و به ویژه شهر تاریخیهوسم پی برد. در میان عوامل جغرافیایی نقش راه و ارتباطات عامل بسیار مهمی است که باعث می شود هم مهاجرتها و رفت آمدها بیشتر و بهتر صورت گیرد و هم دستاوردهای تمدنی و فرهنگی به راحتی مبادله شود. شهر هوسم از نظر دسترسی به حوزه های تمدنی پیشرفته تر و قدیمی تر از جایگاه ویژه ای در گیلان برخوردار بوده است. دره رودخانه پلورود باعث می شد که از طریق مناطق کوهستانی اشکور که متصل به الموت است این شهر به حوزه تمدنی جلگه قزوین که دارای قدمت تاریخی و مدنیت بیشتری بود دسترسی داشته باشد و این دسترسی موجب شد تا مبادلات فرهنگی و انسانی از طریق جلگه قزوین و نیز زنجان و حتی ری به هوسم تسهیل شود. از سوی دیگر از سمت شرق نیز هوسم از طریق جلگه باریکی به طبرستان و جلگه گرگان متصل بود و دسترسی به شهرهای تاریخی و بزرگی مانند گرگان و آمل وجود داشت. از عوامل دیگر که برای ایجاد و توسعه یک شهر لازم است تمرکز اقتصادی و تولید مازاد محصولات اقتصادی و رونق کسب و کار و تجارت است. این عامل به صورت هر چند محدود در هوسم و اطراف آن وجود داشت و آن جلگه حاصلخیز جنوب شهر هوسم و در دو سوی رودخانه پلورود بود که قادر به تولید انبوه محصولات کشاورزی و به ویژه برنج بود. فروش این محصولات اضافی منجر به رونق کسب و کار و ایجاد صنایع و حرف کوچک و در نتیجه تشکیل یک بازار خوب با کسبه ای معتبر شد و در نهایت امر تمرکز اقتصادی زمینه لازم را برای مرکزیت سیاسی فراهم آورد و دولت های کوچک محلی تشکیل گردید. از طرفی به دلیل ساحلی بودن این منطقه، امکان ایجاد بندر و صدور و فروش این محصولات به مناطق همجوار و نیز کشورهای دورتر نیز وجود داشت و نیز وجود جلگه باریک و کم عرض و فاصله کم بین کوه و دریا و نیز رودخانه های متعدد به ویژه رودخانه چالوس و پلورود به همراه جنگلهای انبوه به خودی خود امکانات طبیعی دفاعی بود که باعث می شد دفاع از این منطقه در برابر تهاجماتی که از سمت طبرستان انجام می شد آسان تر صورت گیرد. در جنوب شهر هوسم نیز منطقه کوهستانی و صعب العبور اشکور و قلعه های متعدد در آن قدرت دفاعی این شهر در برابر حملات احتمالی از سمت جلگه قزوین را افزایش می داد. از سوی دیگر رودخانه پر آب سپیدرود نیز سپر دفاعی محکمی در برابر حملات از سمت غرب گیلان بود. (فندرسکی آیتی, 1393, ص. 12 تا 14)،(عظیمی دوبخشری, 1395, ص. 302 تا 304)با توجه به این موقعیت سوق الجیشی و ژئوپلوتیک قاعدتا باید از دیرباز وجود حکومتهای محلی را در هوسم شاهد بوده باشیم و مشخص است که این سکونتگاه از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است و شاید به همین دلیل بوده که آن را «خُشَم» یا «خوشَم» به معنای «جایگاه خوش و نیکو» می نامیده اند که البته به مرور نامش به هوسم و بعدها به رودسر تغییر یافت.»
اکنون که نوشتار زیر را به پایان می رسانم پنجاه و پنج روز است که از فوت پدر عزیزتر از جانم می گذرد. پدر رفت و من معلمی دلسوز، رفیقی مهربان و یک حامی بزرگ را در زندگی ام از دست دادم و آنچه از او برایم باقی ماند خاطراتی است فراموش نشدنی آمیخته با غم هجران و دلتنگی کهتا زنده ام از خاطرم نخواهند رفت.یادم هست دو سال پیش و در حین مطالعاتم درباره هوسم و رودسر، متوجه جاینام خشم و ارتباطش با هوسم شدم و طبق معمول پدر را به عنوان اولین نفر ازین جریان آگاه کردم. پدر که خودشاهل مطالعه بود و کتابخانه ای ارزشمند با کتابهایی نفیس داشت و ما نیز به تبعیت از او از کودکی تا حال با کتاب و مطالعه بیگانه نبودیم، بعد از روشن شدن ماجرا برایش، اولین نفری بود که مرا به نوشتن مقاله در این خصوص تشویق کرد. اگرچه زمان گذشت و شرایط برای نوشتن درباره موضوع اخیر فراهم نشد اما چند روزی مانده به فوت پدر تصمیم به نوشتن گرفتم و اتفاقا او را از شروع کارم آگاه کردم، اما دیگر خیلی دیر شده بود.
به هر روی این مقاله در سخت ترین روزهای عمرم و با قلبی اکنده از غم به یاد پدر نوشته شد و آن را تقدیم می کنم به روان پاکش. نام و یادش جاودان باد.
امیدوارم زین پس جاینام با اصالت «خُشَم» یا «خوشَم» بعد از قرنها فراموشی دوباره بر سر زبانها بیفتد و چون معنای خودش، «جایی نیکو و ماندگار» در میان مقالات و کتابهای پژوهشگران گیلان شناس داشته باشد.

منابع:
1. نگارنده با مراجعه به چند نسخه متفاوت از کتاب ابن اسفندیار مربوط به کتابخانه ملی ایران و با تاریخ کتابت ۱۰۳۴ و ۱۲۷۲ و ۱۲۹۴ ه.ق. مشاهده کرد که نام «چشمه رود» در این نسخه ها موجود است. از طرفی عباس اقبال مصحح کتاب تاریخ طبرستان نیز به نام «جشم رود» اشاره کرده که احتمالا در نسخه هایی موجود بوده که ایشان به آن دسترسی داشته اند.(ابن اسفندیار، 1320، ج.1/ص. 287)
2. رجوع شود به (ابن اسفندیار، 1294، تهران، ص. 282)
3. کتاب مورد اشاره در سال ۷۰۰ ه.ق. نوشته شده و می توان آن را تاریخی عمومی از آغاز آفرینش تا به روزگار نویسنده (عصر ایلخانان مغول) دانست. (مقاله زبده التواریخ جمال الدین عبدالله کاشانی و دستنویس تفلیس از حمیدرضا دالوند، پایگاه اطلاع رسانی حوزه)
4. معنای کبس کردن در لغت نامه دهخدا چنین آمده است: «جای ناگاه به غارت فرو گرفتن (تاج المصادر بیهقی)، شبیخون بردن (غیاث اللغات)، بناگاه هجوم بردن و محاصره کردن (از اقرب الموارد)»
5. در انتهای منبع اخیر، عکس نسخه ای از کتاب «زبده التواریخ» به شماره 9067 موجود در کتابخانه دانشگاه تهران، به تاریخ کتابت ۹۸۹ ه.ق. آورده شده است که نقل قول کاشانی از «هوسان» در برگ هفتاد و هشتم همین نسخه موجود است.
6. مادلونگ معتقد است که از آغاز قرن ششم ه.ق. به بعد، به تدریج لاهیجان در اثر ناامن شدن هوسم توسط شیعیان اسماعیلی، جای هوسم را گرفت. (مادلونگ، 2001، ص. 634 و 635)
7. نام روستا و نیز نام دهستان از توابع بخش چابکسر شهرستان رودسر. سیاهکلرود در گذشته نیز به عنوان مرکز بلوک یا ناحیه ای به همین نام مشهور بوده است. مرعشی مورخ کیاییان نیز آن را سیاکله رود نامیده و از آن با عنوان ولایت یاد می کند که خود نیز والی و نیز سرحددار آن بوده است. (مرعشی، 1364،ص. 279)
8. منابعی چون «تهذیب الانساب و نهایت الاعقاب» از شیخ الشرف العَبیدلی، «المنتقله الطالبیه» از ابن طباطبا، «لباب الانساب و الالقاب و الاعقاب» از ابوالحسن علی بیهقی، «الشجره المبارکه» از امام فخر رازی، «الفخریفی انساب الطالبین» از مروزی ازورقانی و «فهرست اسماء علما الشیعه و مصنفیهم» از منتجب الدین ابی الحسن علی بن عبیدالله بن بابویه به اکثریت علویانی اشاره دارند که در فاصله قرون سوم تا ششم به هوسم مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده اند.(فندرسکی آیتی، 1393، ص. 23 تا 26)
9. لازم به ذکراست که به باور محققان کتاب«الاقالیم» که برخی «صورالاقالیم» نیز می نامند، زودترازکتاب«مسالک الممالک» منتشرشده و ظاهراً اصطخرى ابتدا«الاقالیم» را تصنیف کرده سپس آنرا باشرح و تفصیل بیشتری تدوین نموده و برپایه سنت کهن جغرافیدانان آندوره،«مسالک الممالک»نامیدهاست. (بلخی، 1397، ص. 15)اگرچه زمان دقیق تالیف ایندو کتاب نامشخص است و با توجه به تاریخ وفات اصطخری که بااختلاف بعد از سالهای۳۴۰یا۳۴۶ه.ق.بوده،میتوان چنین استدلال کرد که کتابهای مذکور،پیش از ایندو تاریخ مورد اشاره نوشته شده اند مضاف براینکه به باور نگارنده درکتاب«مسالک الممالک»چند بار از نصربن احمدبن اسماعیل سومین امیر دودمان سامانیان-متوفی۳۳۱ه.ق. نامبرده شده وبنابرمتن کتاب کاملا مشخص است که تاریخ تالیف این کتاب با دوران حکومت این فرمانروای سامانی همزمان بوده است و از طرف دیگر درهمین کتاب به روزگار بعد از خلافت مقتدر خلیفه عباسی-متوفی۳۲۰ه.ق.-نیزاشاره شده که اینچنین معلوم میشود که تاریخ تالیف کتاب«مسالک الممالک» باید درمحدودهی زمانی۳۲۰الی۳۳۱هجری قمری بوده باشد وهمچنین درباره زمان تالیف کتاب«الاقالیم» به علت اینکه در متن کتاب، به شهر Fessam اشاره شده که هنوز توسط فاطمیون تصرف نشده و از آنجایی که بنا به گفته ابوالفدا (نویسنده تقویم البلدان) زمان تصرف این شهر درسال ۳۰۷ یا ۳۰۹ ه.ق. بوده و همچنین از طرفی در جایی دیگر ذکر شده که شهر Mahadiam شهری جدید و کوچک است و با علم به اینکه این شهر نیز درسال۳۰۳ه.ق.تأسیسشدهاست پس می توان نتیجه گرفت که کتاب «الاقالیم» در بینسالهای۳۰۳و ۳۰۷ یا ۳۰۹ ه.ق.تالیف شدهاست(اصطخری، 1839، بخش تفسیر/ص. 22)لذا در مجموع می توان اوایل قرن چهارم هجریقمری را به عنوان زمان تالیف کتابهای مذکور در نظر گرفت. شایان ذکر است هجده نسخه خطی از کتاب «مسالکالممالک» موجود می باشد.(اصطخری، 1340، ص. 15 تا 23) و از کتاب «الاقالیم» نیز یک نسخه خطی به تاریخ کتابت ۶۹۰ ه.ق. موجود است (اصطخری، 1839، ص. 126)،(اصطخری، 1340، مقدمه، ص. 11) که در سال 1839 م. توسط دکتر یوهان هاینریش مولر در مرکز تحقیقاتی گوتا در دانشگاه اِرفورت آلمان به زبان عربی به همراه تفسیری از آن به زبان لاتین به همراه نقشه هایی با چاپ سنگی منتشر شد و بعدها به چند زبان دیگر نیز ترجمه شد. برای اطلاعات بیشتر درباره کتاب «الاقالیم» رجوع شود به این سایت : https://dhb.thulb.uni-jena.de/receive/ufb_cbu_00049881
10. منبع نقشه شماره یک رجوع شود به (اصطخری، 1340، ص. 168 و 169) و منبع نقشه شماره دو رجوع شود به (اصطخری، 1839، ص. 94)
11. در خصوص این تشبیه و کلا درباره موضوع انزوای سرزمین گیلان رجوع شود به کتاب تاریخ گیلان، جلد اول، فصل چهارم از ناصر عظیمی
12. بازرگان، سیاح و جغرافی دان عرب که در قرن چهارم ه.ق. می زیست و کتاب «صوره الارض» اثر جغرافیایی مشهور اوست. وی کتاب «مسالک الممالک» اصطخری را با تغییرات و افزوده هایی پایه کار خود قرار داد و در تنظیم کتاب از روش پیشینیان پیروی کرده و کتابی دقیق و مفصل با توضیحاتی درباره نقاط مهم فراهم آورده است. (بلخی، 1397، ص. 16 و 17) در نقشه او از سرزمین گیلان نامی هیچ شهر و آبادی نوشته نشده و تنها به نام کلی الجیل (گیل یا گیلان) اکتفا نموده است.
13. رجوع شود به پاورقیشماره 17
14. عَبیدلی (متوفی ۴۳۵ ه.ق.) در این کتاب به نسب شناسی آل ابوطالب و معقبان آنها می پردازد.
نگارنده به نسخه عکسی از کتابخانه دانشگاه لیدن (Academia Lugduno-Betava) واقع در هلند به شماره OR 686 متعلق به بنیاد محقق طباطبایی دسترسی داشته است. این نسخه در قرن دهم ه.ق. کتابت شده است. شایان ذکر است عَبیدلی در کتابش به یک علوی به نام ابوطالب حمزه اشاره می کند که به هوسم مهاجرت کرده و در آنجا ساکن شده است. نام هوسم و نام علوی مورد اشاره در صفحه 105 این نسخه خطی ذکر شده است.
15. این کتاب یک دانشنامه و فرهنگ نامه جغرافیایی است که در سال ۶۲۱ ه.ق. تالیف شده است
16. معنای «حروف مُهمَله» در لغت نامه دهخدا «حروف بی نقطه» ذکر شده است. یاقوت از عبارت «سین مهمله» استفاده کرده و اگرچه مشهود است که حرف سین بی نقطه است اما افزودن کلمه «مهمله» به سین در واقع تاکیدی است برای احتراز از غلط کاتب.
17. «هَوسَم یاقوت» نیز همچون «خوسم بیرونی» و «هوشَم زوزنی» و «هوشَم طوسی» در زمره شهرهای گیلان تقسیم بندی شده است.(ترجمه متن عربی یاقوت از نگارنده)
18. همانطور که قبلا نیز گفتیم رابینو به اشتباه کوتم را نام قدیمی رودسر دانسته است و معتقد بود هوسم نام عربی شده کوتم می باشد.
19.رجوع شود به (مقدسی، 658، استانبول، برگ 163b)
20. رجوع شود به (مقدسی، 899، برلین، ص. 169 و 172)
21. محمد تقی بهار در کتاب سبک شناسی و در بخش تندروی ادبا در ادخال لغات عرب، معتقد است از قرن پنجم به بعد تفنن در تقلید ادبای ایرانی از تازی زیادتر از اندازه و حد طبیعی رواج گرفت. (بهار، 1355، ج. 1/ ص. 274 و 275)
22. محمد تقی بهار در ادامه توضیحات همان بخش، از عالمان و مورخینی چون خواجه نصیرالدین طوسی و خواجه رشید الدین فضل الله نام می برد که درتالیفاتشان از رویه فوق پیروی نمی کرده اند.(بهار، 1355، ج. 1/ ص. 274 و 275)
23. رجوع شود به (مرعشی، 1364، ص. 354)
24. رجوع شود به (ابن اسفندیار، 1320، ج.2/ ص. 123)
25. ده از دهستان لنگا، شهرستان شهسوار (فرهنگ جغرافیایی ایران، 1329، ج.3/ص.111) امروزه معروف است به شهرک خوشامیان از محلات شهر کلارآباد واقع در بخش کلار شهرستان عباس آباد در استان مازندران.
منابع فارسی :
۱. ابن اسفندیار(1320 ه.ش.). تاریخ طبرستان. به تصحیح عباس اقبال آشتیانی و به اهتمام محمد رمضانی. دو جلد. تهران : کلاله خاور
۲. ابن فقیه(1349 ه.ش.). ترجمه مختصر البُلدان : بخش مربوط به ایران. ترجمه ح. مسعود. تهران : انتشارات بنیاد فرهنگ ایران
۳. ابودُلَف)1354 ه.ش.(. سفرنامه ابودلف در ایران. با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی. ترجمه سید ابوالفضل طباطبایی. تهران : انتشارات زوار
۴. اصطخری (1340 ه.ش.). مسالک و ممالک. به کوشش ایرج افشار. تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب
۵.افتخاری، یوسفوزیاری، مانی (1398 ه.ش.). سکه در گیلان. رشت : فرهنگ ایلیا
۶.بریون، مارسل (1372 ه.ش.). منم تیمور جهانگشا. اقتباس ذبیح الله منصوری. تهران : انتشارات کتابخانه مستوفی
۷.بلخی، ابوزید (1397 ه.ش.). الاشکال. به کوشش فرهاد وداد. تهران : انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
۸. بهار، محمد تقی (1355 ه.ش). سبک شناسی. جلد اول. تهران : موسسه اتشارات امیر کبیر
۹.جوینی، عطا ملک (1391 ه.ش.). تاریخ جهانشگشای جوینی. به تصحیح محمد قزوینی. در یک مجلد. تهران : موسسه انتشارات نگاه
۱۰. حدود العالم من المشرق الی المغرب (1362 ه.ش.). به کوشش دکتر منوچهر ستوده. تهران : کتابخانه طهوری
۱۱.دهخدا، علی اکبر (1325 ه.ش.). لغت نامه دهخدا
۱۲. رابینو، یاسنت لوئی (1391 ه.ش.). گیلان، ولایت دارالمرز ایران. مترجم جعفر خمامی زاده. رشت : اتشارات طاعتی
۱۳. …………………. (1402 ه.ش.). فرمانروایان گیلان. مترجمان م. پ. جکتاجی و دکتر رضا مدنی. رشت : نشر گیلکان
۱۴.ستوده، منوچهر (1374 ه.ش.). از آستارا تا استارباد. جلد دوم. آثار و بناهای تاریخی گیلان بیه پیش. تهران : انتشارات انجمن آثار و مفاخر فرهنگی
۱۵.شامی، نظام الدین (1363 ه.ش.). ظفرنامه. به کوشش پناهی سمنانی. انتشارات بامداد
۱۶.طوسی، محمد بن احمد (1382 ه.ش.). عجایب المخلوقات و غریب الموجودات. به اهتمام منوچهر ستوده. تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
۱۷. عظیمی دوبخشری، ناصر (1395 ه.ش.). تاریخ گیلان. از آغاز تا پایان حکومتهای محلی خان سالار. جلد اول. رشت : فرهنگ ایلیا
۱۸. عمید، حسن (1367 ه.ش.). فرهنگ فارسی عمید. تهران : انتشارات امیر کبیر
۱۹. فرای، ریچارد نلسون (1363 ه.ش.) تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه. مترجم حسن انوشه. جلد چهارم. تهران : موسسه انتشارات امیر کبیر
۲۰. فرهنگ جغرافیایی ایران (1329 ه.ش.). جلد سوم. از انتشارات دایره جغرافیایی ستاد ارتش
۲۱. فندرسکی آیتی، سید رضا (1393 ه.ش.). تاریخ هوسم. رودسر از آغاز تا دوره معاصر. قم : آبشامه
۲۲. کاشانی، ابوالقاسم (1366 ه.ش.) زبده التواریخ. بخش فاطمیان و نزاریان. به کوشش محمد تقی دانش پژوه. تهران : موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی
۲۳. ……………….. (1391 ه.ش.) تاریخ اولجایتو. به اهتمام مهین همبلی. تهران : شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
۲۴. مستوفی، حمدالله (1362 ه.ش.). نُزهَه القلوب. به اهتمام گای لسترنج، بر اساس مقابله نسخه های موزه بریتانیا، کمبریج، اکسفورد، پاریس و وین. متعلق به کتابخانه بنیاد دایره المعارف اسلامی. تهران : دنیای کتاب
۲۵. مقدسی (1361 ه.ش.) أحسَن التقاسیم فی مَعرفه الأقالیم. ترجمه دکتر علینقی منزوی. دو جلد. تهران : شرکت مولفان و مترجمان ایران. چاپ کاویان
۲۶. مرعشی، ظهیرالدین (1333 ه.ش.) به تصحیح و اهتمام عباس شایان، تهران : چاپخانه فردوسی
۲۷. ………………….. (1364 ه.ش.) با تصحیح و تحشیه دکتر منوچهر ستوده. تهران : انتشارت اطلاعات
۲۸. میرخواند(1373 ه.ش.). روضه الصفا. تهذیب و تلخیص از دکتر عباس زریاب. قسم چهارم و پنجم و ششم. تهران : انتشارات علمی
منابع خارجی :
۲۹. ابودلف (1970 م.). الرساله الثانیه لابی دُلَف. ((نسخه عربی)). نشر و تحقیق : پطرس بولگاکوف و انس خالدوف. ترجمه و تحقیق : دکتر محمد منیر مرسی. قاهره : عالم الکتب
۳۰. اصطخری (1839 م.). الاقالیم. ((نسخه عربی و به همراه تعلیقات و تحقیقات به زبان لاتین)). به کوشش یوهان هاینریش مولر. موسسه تحقیقاتی گوتا، دانشگاه اِرفورت آلمان
El-Isthachri (1839). Liber Climatum. Editit Dr. J. H. Moeller. Gothae [Gotha, Germany] : In Officina Beckeriana
۳۱.الکِرمِلی البغدادی، الأب أنَستاس ماری (1939 م.). النقود العربیه وعلم النُمیات.((نسخه عربی)). قاهره : المطبعه العصریه
۳۲. بیرونی، ابوریحان (1954-6 م.). القانون المسعودی ((نسخه عربی و به همراه تعلیقات و تحقیقات به زبان انگلیسی)). سه جلد. حیدر آباد الدکن هند : بمطبعه مجلس دایره المعارف العثمانیه
۳۳.حَمَوی، یاقوت (1977 م.). مُعجَم البُلدان. ((نسخه عربی)). جلد پنجم. بیروت : دار صادر
۳۴. رابینو (1917 م.). گیلان، ولایت دارالمرز ایران. ((نسخه فرانسوی)). پاریس : ناشر ارنست لرو
Rabino, H. L. 1917. Les provinces Caspiennes de la Perse: Le Guilan. Paris: Ernest Leroux.
۳۵. سهل رازی، احمد بن (1995 م.). اخبارُ فَخّ و خبر یحیی بن عبدالله و أخیه ادریس بن عبدالله. ((نسخه عربی)). بیروت : چاپ ماهر جرار
۳۶. شفر، شارل (1885 م.). منتخبات فارسی. ((نسخه فرانسوی)). جلد دوم. پاریس : ناشر ارنست لرو
- Schefer (1885). Chrestomathie Persane. Vol. 2. Paris : Ernest Lerox, Éditeur
۳۷. لسترنج، گای (1905 م.). سرزمینهای خلافت شرقی ((نسخه انگلیسی)). کمبریج : انتشارات دانشگاه کمبریج
Guy Le Strange (1905). The Land of The Eastern Caliphate. Cambridge : At The University press
۳۸. مادلونگ، ویلفرد (1987 م.). أخبار ائمه الزیدیه فی طبرستان و دیلمان و جیلان. ((نسخه عربی)).بیروت: دارالنشر فرانتس شتاینر
۳۹. ………………. (2001 م.). مقاله تاریخ گیلان در قرون اولیه اسلامی. ((به زبان انگلیسی)). بخش چهارم. دانشنامه ایرانیکا. جلد دهم. بخش ششم. ص. 634 و 635
Wilferd Madelung (2001). Gilan IV. History In The Early Islamic Period. Encyclopedia Iranica. Vol. X. Fasc. 6. PP. 634-635
۴۰. ………………. (2004 م.). مقاله هوسم.((به زبان انگلیسی)). دانش نامه اسلام.جلد دوازدهم. ص. 363. لیدن : چاپ بریل
Wilferd Madelung (2004). Hawsam. The Encyclopedia Of Islam. Edited By P. J. Bearman, TH. Bianquis, C. E. Bosworth, E. van Donzel and W. P. Heinrichs. Assisted by C. Ott. Vol. XII. P. 363. Leiden : Brill
۴۱. مقدسی (1906 م.). أحسَن التقاسیم فی مَعرفه الأقالیم. ((نسخه عربی)). به کوشش میخائیل یان دخویه. لیدن : چاپ بریل
نسخه های خطی عکسی :
۴۲. ابن اسفندیار (1294 ه.ق.). تاریخ طبرستان. نسخه کتابخانه مجلس تهران
۴۳. بیرونی، ابوریحان (501 ه.ق.). القانون المسعودی. نسخه پاریس، شماره 6840
۴۴. ……………….. (531 ه.ق.). القانون المسعودی. نسخه کتابخانه ملت استانبول شماره 1498
۴۵. ………………… (570 ه.ق.). القانون المسعودی. نسخه لندن، شماره 1997
۴۶. رسالهفیعلماءالزیدیهفیایران (قرن هشتم ه.ق.). نسخه عراق، احتمالا تالیف «ملا یوسف حاجی گیلانی».
۴۷. طوسی، خواجه نصیرالدین (تاریخ کتابت نامشخص). زیج ایلخانی. نسخه کتابخانه ملی پاریس، Persan 163-1513 iv، شماره 782 از فهرست بلوشه
۴۸. عبیدلی، شیخ الشرف (قرن دهم ه.ق.). تهذیب الانساب و نهایت الاعقاب. نسخه کتابخانه دانشگاه لیدن (Academia Lugduno-Betava)، شماره OR 686 متعلق به بنیاد محقق طباطبایی
۴۹. کاشانی، ابوالقاسم (752 ه.ق.). تاریخ اولجایتو. نسخه کتابخانه ایاصوفیه استانبول به شماره 3019
۵۰. مقدسی (658 ه.ق.).أحسَن التقاسیم فی مَعرفه الأقالیم. نسخه کتابخانه ایاصوفیه استانبول شماره 2971
۵۱. ……. (899 ه.ق.).أحسَن التقاسیم فی مَعرفه الأقالیم. نسخه کتابخانه برلین شماره 6034
۵۲. ……. (1270 ه.ق.).أحسَن التقاسیم فی مَعرفه الأقالیم. نسخه کتابخانه برلین شماره 6033
۵۳. منتجب الدین (776 ه.ق.). فهرست اسماء علما الشیعه و مصنفیهم. نسخه کتابخانه بنیاد محقق طباطبایی قم
۵۴. ………….. (1063 ه.ق.). فهرست اسماء علما الشیعه و مصنفیهم. نسخه کتابخانه ملی تهران
مقاله ها :
۵۵. دالوند، حمیدرضا (1388). مقاله زبده التواریخ جمال الدین عبدالله کاشانی و دستنویس تفلیس. مجله آیینه میراث. شماره 21. پایگاه اطلاع رسانی حوزه (hawzah.net)
۵۶. عبدلی، علی (1366). مقاله کوتم-هوسم-رودسر. مجله چیستا. سال پنجم. اسفند 1366. شماره 7. شماره ردیف 47. ص. 588-592
۵۷…………… (1367). مقاله دولاب و خشم دو شهر گمشده. مجله چیستا. سال ششم. فروردین و ار دیبهشت 1367، شماره 1 و 2. شماره ردیف 48 و 49. ص. 720-725
۵۸. مقاله ضوابط و قواعد احیای متون کهن (1400) سایت انجمن علمی و گروه پژوهشی تحقیق و تصحیح و فهرست نگاری نسخه های خطی ایران (www.makhtootat.ir)
۵۹. موسوی نژاد، سید علی (1387). مقاله زیدیان شمال ایران در قرن هشتم هجری بر اساس نسخه تازه یاب. مجله هفت آسمان. سال دهم. تابستان 1387. شماره 38. ص. 113-138
۶۰. واردانیان، آرام (2023 م.). یادداشت کوتاهی با عنوان : درهم نقره منحصر به فرد ضرب شده توسط حاکم زیاری لنگر بن وشمگیر در هوسم در سال 351 ه.ق. . ((به زبان انگلیسی)). وبسایت رسمی دانشگاه توبینگن
Vardanyan, Aram (2023). The unique silver dirham struck by Ziyarid prince Langar ibn Wushmgir in Hawsam in 351 AH (962/3 AD).Münze des Monats (March 2023). FINT (Uni. Tübingen)
وبسایت :
۶۱. اطلاعات مربوط به سکه ضرب شده توسط وشمگیر در هوسم در سال 356 ه.ق. از سایت Morton and Eden، کاتالوگ شماره 14 با عنوان «سکههای باستانی، اسلامی، بریتانیایی و جهانی، مدالها و اسکناسهای تاریخی»، بخش سکه های اسلامی
www.mortonandeden.com (Catalogue no. 14 – Ancient, Islamic, British and World Coins, Historical Medals and Banknotes – Islamic Coins – Lot 669)
۶۲. اطلاعات مربوط به سکه ضرب شده توسط بیستون پسر وشمگیر در هوسم در سال 366 ه.ق. از سایت biddr و از بخش سکه های نادر آلبوم Stephen
Biddr.com (Auction 33 – Stephen Album rare coins – Lot 783)





