می آید و در پشت سرش روز، دوان است
می تابد و بر ظلمت شب بار گران است

انگار انار از رخ او وام گرفته
از بس که تر و تازه و زیبا و جوان است

وقتی که پدر خون خدا هست، یقینا
خون در رگ فرزند چنین در هیجان است

در دشت قدم می زند و از حرکاتش
صد رود به راه آمده و در جریان است

یادآور جدش شده است و نفسِ ما
در سینه به تنگ آمده و در غلیان است

خوش لهجه و شیرین و صمیمی و معطر
مانند نبی هست و چه حاجت به بیان است

در وصف تو حیران شده ایم ای گل لیلا!
آخر چه بگویم؟ که رخ ماه عیان است

 

یک پاسخ ارائه کنید